اعتـــــــرافـــــــــــ کـــــــنـــــــیــــــد
سلام به همه ی بازدیدکنندگان سه علی سه
امروز به یه مطلب جالب برخوردم که گفتم واسه شما هم بذارمش
چندتا اعتراف باحال و خنده دار (آخرشه)
من که از خوندنش خیلی حال کردم و کلی خندیدم
شما هم اعتراف خودتون رو در قسمت ادامه مطلب و نظرات بنویسید
فکر کنم هممون کلی اعتراف خنده دار داشته باشیم
همین الان به ادامه مطلب بروید و اعترافات رو بخونید
شما هم اعتـــــــرافـــــــــــ کـــــــنـــــــیــــــد
اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام , تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه!!!!!
تازه هی چند بارم پشت سر هم این کار و کردم , چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد!!!!
.
.
.
اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارسالمونو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چطوری؟
دیدم بچهه تحویلم نگرفت باباهه خندید
اومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چقد بزرگ شده!
مامان گفت نوید کیه؟
گفتم: پسر آقای …
گفت اون اسمش پارساست اسم باباش نویده
.
.
.
چند روز پیش دختر خالم گوشیشو خونمون جا گذاشته بود … بهش اس ام اس(!) زدم گوشیتو جا گذاشتی!!!!!!!
.
.
.
چند وقت پیش تو حیاط خونه سیگار میکشیدم که صدای باز شدن در حیاط اومد منم حول شدم سیگارو روی گوشیم خاموش کردم (!!) و بدترش اینکه بلافاصله گوشیو پرت کردم تو باغچه و سیگار خاموش موند تو دستم
.
.
.
اعتراف میکنم دوران راهنمایی روز معلم همه تخم مرغ آورده بودن که توش پر گل بود منم یه تخم مرغ خام آورده بودم که بزنم بخندیم! معلم اومد داخل همه سرو صدا کردن و شادی کردن تخم مرغارو میزدن به تخته منم این وسط تخم مرغو زدم به تخته ! ترکید رو تخته پاشید همه جا ، رو لباس معلمم ریخت ! سریع گفت کی بود ؟!!؟ هیچکی هیچی نگفت با این که میدونستن کار منه خلاصه از ته کلاس ۴ – ۵ نفر شلوغو آورد بیرون زدشون ولی نگفتن کار من بود ! چون شاگرد زرنگیم بودم معلمه شک نمیکرد بهم !
وقتی از کلاس اومدیم بیرون تا دو کیلومتر به صورت چهار نعل فرار کردم آخرم سر کوچه گرفتن زدنم !
.
.
.
اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت املا ها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفیا می بینم کی به حرفام گوش می ده …ازون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام:امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کودوم وسیله ها دست زد؟
بیشترم به دریچه کولر شک داشتم
.
.
.
اعتراف میکنم سر فینال جام جهانی تا لحظهای که اسپانیا گل زد فکر میکردم اسپانیا نارنجیه، هلند آبی، گل هم که زد کلی لعنت فرستادم به هلند، بعد گل رو صفحه نوشت اسپانیا ۱ – هلند ۰ ، تازه فهمیدم کل بازی داشتم اشتباه فحش میدادم
.
.
.
اعتراف می کنم وقتی داداشم دو ماهش بود خندون رفتم تو آشپزخونه، مامانم گفت نارنگیتو خوردی؟ گفتم آره، تازه به آرشم دادم!
بیچاره مامانم بدو بدو رفت نارنگی رو از حلقش کشید بیرون!
.
.
.
یه بار با بچه ها بودیم یکی از دوستام رو بعد از مدت ها دیدم ، کلی ریش گذاشته بود
:Dبا خنده بهش گفتم : علی این ** بازیا چیه ؟
گفت پدرم فوت کرده
:l گفتم تسلیت میگم
.
.
.
اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد تازه شاهکارم معلوم شد برای خانواده
.
.
.
اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون…بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت….گفتم منم همینطور….گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حتماً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با امیر دوستش و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم
.
اعتراف مى کنم من وقتى کوچیک بودم فکر مى کردم نور ماه به شکم مامانم مى خوره و ما به وجود مى اییم
یه بارم کلاس اول بودم از معلمم پرسیدم اسم شوهرتون چیه چند بار نور ماه به شکمتون خورده
معلم بیچاره هیچى نگفت…اخه خودش گفته بود هرمشکلى داریم بهش بگیم. من منحرفم اونم از نوع بدش…..
یه بارم ١٠سالم بود از داییم بالحجه غلیظ شمالى گفتم خدااااااااا زن داره؟چند تا؟چند تا بچه داره؟
داییم نمى دونست چى بگه فقط ترکیده بود از خنده……….
اینم از اعتراف من…….
ســــــلام من اعترافـــــــــــــ مــیکنم
.
.
.
ســـایـــتتـــــ ـون لایــــــــــکـ داره
اعتراف می کنم وقتی بچه بودم یکی از تفریحام این بود که ببینم لامپ یخچال چجوری خاموش میشه ******** و بالاخره موفق شدم*********
اعـــــــــــــتـــــــــــــــــــــــــــــــــرافــــــــــــــ میـــکـــنـــــمـــــــــ کـهـــ :
وقتی بچه بودم فکر میکردم ایران یه کشور دیگه اس…
تا اینکه نزدیکای عید مامانم و بابام داشتن واسه مسافرت برنامه میچیدن کـ کجا بریم یــــــهــو من وسطشون پارازیت انداختم ک:بابا بابا عید بریم ایرانننن…
بابام و مامانم در اون لحظه=O_o
من در اون لحظه=^_^
اعتراف می کنم چیزه جالب زیاد دارم ولی همین ک می خوام واسه کسی تعریف کنم یادم می ره°_°
اعتراف میکنم یه وقت هایی این قد به خودمو تیپم اهمیت می دهم که باید نخ ترکیبی جورابم با لباسام هم خونی داشته باشه ودر عوض یه وقتایی اصا حوصله این که موهامم یه مدل بزنم ندارم؟!
اعتراف میکنم …….
دنبال یه متن بودم یه چند جا دیدم نوشته سه علی سه نمیدونستم چی هست جالبه اینکه اسمش هیچیو نشون نمیداداز یکی کنارم نشسته بود پرسیدم نمیدونست
با خودم گفت شاید مثل همه سایت های دیگه یه چیز مسخره یا یه مطلب بی فایده است محض ترافیک راه اندازی کردم تا این که همین الان همین طوری الکی ویهویی
وارد این سایت شودم اولین بخش هم اعتراف کنیدو زدم
خلاصه تا آخرش خوندم وتصمیم گرفتم هر از گاهی بیام سر بزنم تفریح سالم این روزا کم پیدا میشه مخصوصا فضا مجازی
………….. .. . ……
امیدوارم همیشه سالم بونه
اعتراف میکنم هنوز نفهمیدم که موقع روبوسی سه با ببوسیم یا دو بار همیشه هم سر این ضایع میشم
اعتراف میکنم وقتی ۹سالم بود ظهر ک مامانمینا میخوابیدن هر چی توی آشپزخانه داشتیم برمیداشتم و میبرردم تو کوچه برای بچه ها کلاس آشپزی میزاشتم مثلا تخم مرغ و سبزی خورشتی و فاطی میکردم بعدم مجبورشون میکردم امتحانش کنن 🙂
اعتراف میکنم هروقت تی وی فیلمای خارجی به خصوص کره ای پخش میکنه میشینیم پاش و هروقت که متوجه شدیم یه جاش سانسور شده به هم نگاه میکنیم و یه لبخند خبیث میزنیم.آخه فیلمای کره ای خیلییی سانسوراش ضایس.منحرفم خودونید.
ولی من هنوزم همونطوریم خخخخ واقعا دست خودم نیس فک کنم فوبیا دارم 🙁
عه اینو در پاسخ کامنت پایین دادم عجبا :/
هرکیم مث خودمه لایک کنه
باتشکر
سلام.اعتراف میکنم وقتی بچه بودم از آمپول عین چیییییییی میترسیدم.وقتی آمپولو نزدیکم میکردن از مث این کارتونای ژاپنی گریه میکردم.یه بارم مامانم میخواس منوآمپول بزنه فرارکردم توحیاط پیدام کردن.مدیونید اگه فکر کنید هنوزم همونطوریم.
Eetraf mikonm ba 15 saal sn sar klas dini be jay inke bgm khak mal goftm …….ha khodton klaso tsvor konid♠️
گوگولییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی عاشقتمممممممممممممممممممممممممممممممممم مردم از خندهههههههههههههههههههههههههههههههههههه
یادمه ۵ سالم ک بود یه کارتون دیده بودم و موضوعشم این بود ک ی پسره دمپاییشو گم کرده بودو تو زمستون ک پیداش کرد دید بابانوعل توش براش یه سنجاب گذاشته منم اون موقع خیلی سنجاب دوس داشتم واس همین دمپاییمو برداشتمو از در خونمون پرتش کردم بیرون و از پنجره خونمون بهش زل زدم ب امید اینکه بابانوعل یه روزی واس منم سنجاب بذاره D:
.یه دفه خواهرم( سه سال بزرگتر از منه) اومدو گف چیکار داری میکنی منم ب محض اینک ماجرا رو واسش تعریف کردم یدونه محکم کوبوند تو کلمو منو ب زور قانع کرد 🙂
ارزششو داشتD:
اعتراف میکنم…..
دزد لواشکای پسرعموم ….خراب کردن عروسکای دختر عمه…خیس کردن تخته پاک کن اسفنجی کلاس…..همه کار من بود در دوران تحصیل
اعتراف میکنم سایتتون عالییییییییییییییییییییییییییه
اعتراف میکنم یه روز تو محوطه دانشگاه بودم داشتم سیب میخورئم..سیبم که تموم شد پرتش کردم پشت سرم یهو یکی با صدای بلند گفت اااااااااخ
سرجام میخکوب شدم یواش یواش برگشتم پشت سرمو نگاه کردم دیدم ای واااای سیب خورئه تو سر یه پسرای کلاس!!!!!!
وااای آبروم رفت 🙁
اعتراف میکنم :
من ۱۵ سالمه
نه تبلت دارم
نه ایپد دارم
نه کامپیوتر دارم
نه لب تاب دارم
تازه دوستام از موارد بالا حداقل دوتا شو دارن
منم الان با گوشی مامانم اومدم
راستی …
معلمام اسمم رو گذاشتن خانم زلزله
بیچاره دلم کباب شد
چراهربلایی سروسایل واجزای خونه میادمیندازن تقصیرمن؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خسته شدم دیگه همه کاسه کوزه هاسرمن میشکنه…
چیکارکنممممممممم؟؟
توخونه اصن شیطون نیستم شیطونیام فقط مال مدرسس
اعتراف میکنم…
.
بچه بودم حواسم به این بود که یوقت یادم نره نفس بکشم خفه شم بمیرم!!!
خوشت اومد بکوب لایکو.
من یکی که…
.
.
.
اعتراف نمی کنم 🙂 ! اصرار نکنید 🙂
یکی از بدترین موقع هاموقعیه که دستتو دراز میکنی طرف دست نیده
اعتراف میکنم لواشکمووووووووووووووووو به هیچ کس نمیدم حتی اگه بشه برم حموم بخورم 🙂
سلام
اعتراف میکنم بچه که بودم فکر میکردم شبا وقتی همه ی آدما میخوابن عروسکا بیدار میشن میرن کل یخچالو خالی میکنن بعد دوباره میرفتن وسایلی که تو یخچال رو بود میخریدن.
.
.
تا این حد خیال پرداز بودم.
من فک می کردم مثل کارتون اسباب بازیا زنده میشن هروقتم از اتاقم بیرون میرفتم درو میبستم بعد وقتی برمیگشتم یهویی خیلی سریع باز می کردم که مچشونو بگیرم خخخ
اعتراف میکنم
۲سال پیش که با بچه های دوستای بابام رفتیم شمال چون خسته راه بودم خوابیدم وقتی که بیدار شدم ویلا تاریک بود و چون شب قبلش فیلم ترسناک دیده بودم شدید توهم زده بودم.دیدم هیچکس نیست.تو اتاقا رو گشتم تا اینکه طاها رو پیدا کردم که غرق خواب بود هرچی صداش زدم بیدار نشد منم داشتم از ترس سکته میکردم رفتم یکم پنبه برداشتم گذاشتم لای انگشت پاش و بعد اتیشش زدم.بدبخت از خواب پرید.
ولی تقصیر خودشه میخواست بیدار شه.
اعتراف میکنم که بعضی وقتا با قابلمه غذا میخورم!!
خب چیکار کنم گشنمه!!!
موافقم.واقعا اونطوری به ادم غذا میچسبه
دقیقا همینطوره
آبجی انیا؛اون موقع بچه بودم؛ولی حالا برعکس همه بهم میگن مظلومم
یاد بچگی هام بخیر …………هی خدا.کاش بزرگ نمیشدم
اعتراف میکنم یه فردی هستم که از بد قولی به حدی متنفرم که اگه کسی بد قولی کنه نسبت به من دلم می خواهد با این دو دستام خفش کنم و به شدت انتقام جو هستم.
اعتراف میکنم بچه که بودم میرفتم به هر آدمی که وایساده بود دست میزدم فکر میکردم مانکنه به روز که رفتم به یه مرده دست زدم یهو برگشت گفت نکن بچه جون از اون روز تو دست زدن به مانکن های مجسمه هم تردید دادم
اعتراف میکنم که کدبانوی خوبی هستم!!!!!!!!
خخخخخخ
خونه داریم عالی(گردگیری؛جارو؛ظرف شستن)
مهمون داری و پذیراییم عالی
ولی آشپزیم در حد نیمرو و املته!!!!!
سلام من که کلی اعتراف دارم چی بگم:
بچه بودم حدود ۵-۶ سال اون موقع من بودم دو تا خواهرام داداش کوچیکم هنوز به دنیا نیومده بود؛ شنیده بودم پرنده ها پرواز میکنن؛ما تو خونمن چند تا مرغ و خروس داشتیم از اونجایی که پرواز واسه پرنده هاست؛تو این فکر بودم که چرا مرغای ما پرواز نمیکنن؛شاید بلد نیستن؛خب خودم یادشون میدم؛رفتم پیش خواهرام و فکرمو بهشون گفتم اوناهم موافقت کردن؛رفتیم سراغ مراغا و اونا رو گذاشتیم داخل کوله پشتی و بردیمشون رو پشت بوم؛و مرغای بیچاره رو از اون بالا پرت کردیم تو هوا و سقوط آزاد داخل حیاط
چند بار این کارو تکرار کردیم؛طفلکی مرغا دیگه نای تکون خورد نداشتن؛تا اینکه مامانم به دادشون رسید
تو چقده شیطون بودی اااخه
اعتراف میکنم وقتی که بچه بودم کارتون داداش کایکو رو نگاه میکردم ، فک میکردم اگه شیشه تلویزیون رو بشکنم داداش کایکو میاد بیرون !!!!…….
حتی چند بار هم تصمیم به این کار گرفتم ؟!؟!؟…..
تا اینکه یه روز خواهر بزرگترم از قصدم با خبر شد و منو قانع کرد که نمیشه همچین کاری کرد…..
اعتراف میکنم که انقدر بچه دوست دارم که امروز تو مدرسه با لباس برا خودم شکم درست کردم و ادای خانومای حامله رو دراوردم …… بار اولمم نبود 😀
درضمن ۱۸ سالمم هست 😀
اعتراف ۵) اعتراف میکنم که بچه که بودم توی شهرستان سرخس زندگی میکردیم بعد یکبار که داشتم تو حوض آبتنی میکردم یهو چشم به مرغ و خروس و جوجه های حیاط افتاد هنوز که هنوزه نمیدونم چرا ولی از حوض اومدم بیرون شلنگ آب رو برداشتم و با فشار رو همشون آب ریختم کلــی تلفات دادیم بعد من خنگ فک میکردم کیف میکنن و خودشونو ولو میکنن خلاصه هرکی هم نزدیکم میشد آب و با فشار میریختم تو صورتش 😐 (خیلی گاو بودم خدایی قبول دارم) بعد از کشت و کشتاری که راه انداختم رفتم بالا بابام یه ساعت بعد اومد خونه تا این جوجه های نیمه جون رو دید سریع برشون داشت و اورد بالا با خشکشون کرد و دعوام(دعوا کردن رو یادم نمیاد و یقینا” باید کرده باشه) منم که فهمیدم چیکار کردم از ظهر تا غروب رفتم تو کمد اتاقم و بغض کرده بودم آخر وقتی فهمیدم بابام خوابیده رفتم جوجه هارو پیدا کردم که لای پتو بودن و جیک جیک میکردن کلی هم معذرت خواهی کردم ازشون.
در دفاع از خودم باید بگم کــــــــــــــــه بچه بودم دیه XD
خیلی باحال بود دمتون گرم
بچه ک بودم ب این فک میکردم ک این مجری های تلویزیون همش منو نگا میکنن پس بقیه چی
اعتراف می کنم
اعتراف می کنم هر وقت معلمون به من می گفت برو اب بیار تو لیوان ابش تف می کردم . معلمان گرام ببخش مرا بپذیرید
فقط اومدم یه سر ببینم چه خبره و زود برم :))
اعتراف میکنم تو دوران تحصیلیم تمام لوازمی که گم میشد دسته من بود:)))))))
اعتراف میکنممم دلمممم واس اینجااا خیلی تنگ شده بود
واااااای 🙁
اعتراف میکنم . . . . . . . . . اعترافی ندارم
یعنی من اخر نمره اوردن تو درسامم
دینی ۸
عربی۱۰
فارسی۱۶
علوم۱۶
انگلیسی۱۸
ریاضی۱۹
بقیشون هم بماااااااااند
معدل هم ۱۴ونیم:|:|:|:|
اعتراف میکنم …:۱
.
.
.
تا یه هفته پیش نمیدونستم قطب جنوب هم مثه قطب شمال سرده …
همش خیال میکردم قطب جنوب گرمه قطب شمال سرده
D:
:I
سر کلاس اینو گفتم کلاس ترکید خانوممون خیال کرد دارم مسخره میکنم ۳نمره ازم کم کرد تازه به دفتر مدرسه گزارش داد…
:]
اعتراف می کنم یه بار می خواستم مثه پیتر پن پرواز کنم روی خودم ارد خالی کردم و از طبقه ی دوم پردم پایین شانس اوردم همون موقع بابام از در اومد تو و افتادم روی سرش وگرنه مرده بودم
بچه بودم دیگه
اعتراف می کنم بچه بودم یه بار خیلی مامانمو اذیت کردم گفت من الان می میرم منم گفتم بهتر بعد خودشو زد به مردن همون موقع تلویزیون داشت صحنه ی به هوش اوردن یکی رو نشون می داد منم با تقلید از اون یکی محکم زدم تو گوش مامانم که هنوزم که هنوزه گوش چپش کره
خب نباید منو اذیت می کرد
امروز دبیر ورزشمون واسه ورزش صبحگاهی ب منکه ورزش والیبالم عالیه گفت برم واسش اهنگ بی کلام ورزشی دانلود کنم منم از خدا خواسته قبول کردم چون هوا گرم بوود
شروع کردم دانلود کردن ک دیدم اومدع کنارم نشسته حالا دارم سرچ میکنم ی دفعه از این پیج های اشتباهی ک در مورد اموزش مساعل جنسی باز شد یعنی من دهنم وا مونده بوود دوستمم کنارم هی سیخم میکرد ک پاکش کن ولی من دهنم وا موندع بوود نمیشد اخرم دبیرم فوشم داد و رفت بیرون نیگا خوو اینم شانسه من دارم
موافقم باهات…
این پیجا خیلی بدموقع باز میشن
اعتراف می کنم حالا که دارم نظرای شما دوستان رو می خونم از شدت دشوووووووووری رو به موتم … خخخخخ دمتون گرم
اعتراف می کنم که بچه که بودم به خاطر باب اسفنجی گریه می کردم.
من هنوزم بخاطرش گریه میکنم!!!
XD
دخترخالم میخواست ساعت بگیره من وزنداییمم باهاش رفتیم.تومغازه دخترخالم داشت ساعت انتخاب میکرد منم همیطور الکی ساعتارو رودستم میبستم یکی ازساعت هارو بدون اینکه بازش کنم میخواستم ازدستم در بیارم که
پـــــــــاره شد شاگرد مغازه هم منو دید گفت باید خسارت بدی منم گفتم نخیرم خودش خراب بود!
اونم هیچی نگفت منم رفتم پیش زنداییم وایسادم!
امروز امتخان میان ترم ریاضی داشتم دانشگاه شهید باهنر شب قبلش ی گروه واتساب درست کردم همه بچه های ورودی خودمون رو اد کردم ازشون خواستم سر جلسه پراکنده بشینن حواس استاد پرت کنن تا من از برگه عکس بگیرم بفرستم واسه هم اتاقیم ک مهندس برقه اون جوابشون بده بفرست داخل گروه یکی ازبچه ها حواس استادرو پرت کرد عکس گرفتم فرستادم در طول ربع ساعت جواب همه سوالاداخل گروه بود ایندجور بود که امتحان استاد به فنارفت مهم ترازهمه
بعد سه ترم پاس میشیم خخخخخخ
من هرجا باشم مامانم فقط میگه زود بیا.
مثلا زنگ بزنم با صدای یواش بگم :
مامان من زیر یه تریلی کوکائین گیر کردم پلیس اینجا رو محاصره کرده
میگه: بــــاشه فقط زود بیا !!
اعتراف میکنم ::: اول مهر که مدرسه بازی میشه حساب کردم که همش ۹ ماه به تابستون بعدی مونده،چیزی نیس که!
کلن میشه ۴۰ هفــته :))
به عبارتی ۲۷۰ روز :
یعنی ۶۴۸۰ ساعت
اعتراف میکنم ::: اولین بار که گوشی لمسی خریده بودم
تنها چیزی که ذهنمو مشغول کرده بود این بود که وققی عکسا رو رد میکردم
مونده بودم عکس قبلی کجا میره انتظار داشتم از بغل گوشی بزنه بیرون
اعتراف میکنم :: دیشب خواب دیدم بابام با کاپشن نشسته تو سونا بخار
از یکی پرسیدم تعبیرش چیه
گفت این عذاب روزهاییه که بابات کولر رو تو خونه خاموش میکردo_O
۴- اعتراف میکنم واسه سر ماه قرار بود پول حقوق بچه هارو از ATM پرداخت کنم همه ۳ میلیون بودن یکی اون وسط سیصد هزار بود 😐 خوش حال و شاد برگشتم یهو مسئول مالی اومد گف که یکیو ۳ میلیون ریختی چرا !
مالی :@
من D:
من o.O
من 😐
با چنگو دندون پولرو ازش گرفتیم اما قسمت مثبت داستان این بود که دیگه نمیفرستنم واسه انتقال پول 🙂 هر کی هم میگه چرا نمیفرستند پرو پرو میگم ترفـــیع گرفتم
والا ..
اعتراف میکنم دیشب ساعت سه از شدت شکم درد پا شدم رفتم دستشویی تا تونستم بالا آوردم بعد ی دفعه دیدم ی تیکه از استفراغ داره را میره رفتم جلوتر دیدم ی سوسکه ک روش بالا آوردم انقد رو چشمش بالا آورده بودم ک بیچاره زیر پاشو ندید مستقیم افتاد تو سوراخ…:|
دلم واسش سوخت…:|
حالم بدشد
ایییییییی اییییششش
اعتراف میکنم هرچی اعتراف اینجا گذاشتم ازخودم ساختم و حقیقت نداشته…
آخه خیلی دوستداشتم پست بزارم…ببشخید!
اعتراف میکنم بچه که بودم همیشه میرفتم تو یخچال از بطری اب دهنی اب میخوردم
اعتراف میکنم که وقتی بچه بودم میدیدم این مجری های تلویزیون مستقیم به ادم نگاه میکنند همش فکر میکردم منو میبینن چون هر جا چپ و راست میرفتم داشتن مستقیم منونگاه میکردن…من خنگول هم میرفتم زیر مبل یا از پشت پرده قایمکی نگاه میکردم ببینم بازم دارن نگاهم میکنن یا نه! همش درگیری ذهنیم این بود که آخه اینا از کجا فهمیدن من پشت پرده ام…. اسکول خودتی بچه بودم خوب
اعتراف میکنم بچگی هام دلم برای پرنده ها میسوخت که غذا ندارن نصف کیسه برنجو تو کوچه خالی میکردم …. آدم خیلی دلسوزیم خوب چیکار کنم
اعتراف می کنم که: من بودم که روی صندلی معلم کلاس پنجم پونیز و آدامس می چسبوندم، من بودم که همه گچ های پای تخته رو می پیچوندم، من بودم که وقتی یه کلاس خالی گیر می آوردم با گچ روی دیوارهاش برای معلم ها و مدیر و ناظم فحش می نوشتم. من بودم که می رفتم دستشویی مدرسه تمام شیرهای آب رو تا ته باز می کردم و در می رفتم، من بودم که زمستون ها به شوفاژهای کلاس ویکس می مالیدم که حال همه بهم بخوره و کلاس تعطیل بشه…هاهاهاهاها
چقد شیطون خخخ
اعتراف میکنم سرکلاس عربی نشسته بودیم یکی ازیچه هاداشت ترجمه جمله های عربی رو روی تابلو می نوشت
هی مسخره بازی درمیاوردو کلمه هارو اشتباه می نوشت
بچه هاهم میخندیدن منم گفتم یه چیزی بگم نگاه کردم فعل اخرین جمله رو نوشته بود می خوریمش منم زدم زیر خنده که توباید مینوشتی می خوریم یهو کلاس ترکید بغل دستیم گفت معلم خودش گفته بوده می خوریمش هیچی دیگه منم تو افق محو شدممممم
اعتراف میکنم…
من توخونه به عنوان خرابکار یا به قول مامانم مرکز فتنه وفساد!شناخته میشم!!!
هرچی تو خونه دست من افتاد فاتحه اش خونده اس دو تا تبلت وکامپیوتر وکه ناکار کردم الانم دارم روی گوشیه مامانم کارمیکنم!
البته هرچی خراب میشه من میندازم گردن ابجی داداش کوچیکم ولی اخرش میفهمن کارمنه هروقت هم چیی توخونه گم میشه یا خراب میشه همه به من نگاه میکنن
من اینجا مظلوم واقع شدممممممم.
کیا مثل منن؟؟؟؟؟
دقیقا منم مثل شمام…هرچی خراب میشه توخونه همه میندازن گردن من.منم ک هیچکسوندارم میگم خودش از اول خراب بوده…
یادمه سوم راهنمایی بودم بعد مدرسه ی ما دو طبقه بود حدودا کل کلاسای پایین رو پروژکتور گذاشته بودن بعد یه کلاس هم داشتیم که تختش هوشمند بود اسمش اتاق کامپیوتر بود بعد واسه ثبت نام جشنواره ی عروسکی همه از کلاس ما ثبت نام کرده بودن خلاصه ثبت نام ما شده بود بهانه ای برای فرار از کلاسای خسته کننده که هی میگفتیم خانوم تمرین داریمو با مدیر هماهنگ شده بچه ها فلش آورده بودن میرفتیم تو اتاق کامپیوتر به جای تمرین آهنگ گوش میدادیمو میرقصیدیم یکی هم گذاشته بودیم واسه نگهبان که هرکی اومد خبر کنه.یادش بخیر
کلاس ما از کلاسایی بود که تو مدرسه خیلی اذیت میکردن(منظورم دوره ی راهنمایی)بعد آقا یه روز زنگ آخر معلممون نیومد دیگه میدونید معلم چه بیاد چه نیاد دوره ی راهنمایی باید تا آخر بشینی مدیرمون دوتاظرف رنگ داد دست کلاسمون گفت بیایین پایه های کولرارو رنگ بزنید عاقا مارو میگی برس رنگ زنیو برداشتیم به جای رنگ زدن پایه ی کولر دیئارارو رنگ زدیم شیر ابی که باهاش بچه ها وضو میگرفتن رو رنگ زدیم فرداشم مدیر ابرومونو جلو مدرسه برد.خخخخخخخخخخخ یادش بخیر
یادمه اول راهنمایی بودم اون زمان کتاب ریاضیامون رسم داشت دبیرمون میگفت تو خونه بکشید بیارید یادمه اون سال بیشتر رسمای کتابمو دادم مامانم برام کشید بعد از دو نمره بود هیچکس دو نگرفته بقود فقط من گرفته بودم یادش بخیر معلممونم فکر میکرد من کشیدم کلی تعریفم میکرد(خدایا توبه توبه)خخخخخخخخ
اعتراف میکنم تو مدرسه یکی از بچه ها ۵۰ تومن پول گم کرده بود بعد مدیر اومد تو کلاس گفت هرکی بگه کی پولو برداشته انظباتش بیست میشه منم اول سال با یکی از بچه ها دعوام شده بود گفتم اون برداشته … گفتم زنگ ورزش تو کلاس تنها مونده بود …. فرداش اخراج شد امیدوارم بخشیده باشتم
اعتراف میکنم اول راهنمایی بودم از مدرسه تعطیل شده بودیم ۴ نفری با دوستام داشتیم میرفتیم که یه پیره زنه از پنجره داشت بیرونو نگاه میکرد یکی از بچه ها بهش تیکه انداخت همه خندیدیم چند دیقه بعد پسرش با چوب افتاد دنبالمون ما هم چهار نعل فرار کردیم ولی من برای یکی از دوستام زیرپا گرفتم افتادو اون بابا هم رفت سراغ اونو تا جا داشت زدتش ما هم فرار کردیم از اون موقع سمت خونه پیره زنه نمیریم
اعتراف میکنم دوم راهنمایی بودم مدیر مدرسه اومد تو کلاس گفت انتقاداتتون رو بنویسید .. منم نوشتم: تو کلاس بعضی وقتا بو میاد لطفا پیگیری و پیشگیری کنید.. اینو خوند کل کلاس رفت هوا ولی ۲ نمر از انظباتم کم شد
اعتراف میکنم بچه که بودم،از قصد یه کار بدی میکردم بعد مینداختم گردن داداش بزرگم!!!یعنی من نمی انداختم ها!خودش خود ب خود گردن میگرفت بیچاره!
انقدر هم از بابام کتک خورده بیچاره سر کارای من!
چیکار کنم بچه بودم خو…
اعتراااافففففف میکنم….
توخونمون حدود ۲۰نفر مهمون داشتیم…بحث ودعوا بود….جو خیییلی سنگین وجدی بود…منم اومد مثلا یه خودی نشون بدم یه حرف بزنم …میخواستم بگم اصل مطلب و ول کردی چسبیدی به فر عش…..زبونم نچرخید گفتم اصل مطلبو ول کردی چسبیدی به فتخش :-/
هیچ اعترافی بیدانکردم
–
–
–
–
–
—
–
–
-فقط
–
–
–
–
–
–
–
–
likeeeeeeeeeeeeee
اعتراف میکنم وقتی کوچیک بود اون کیکای طبقه بالاییرو خودم میخوردم و پوستشو میذاشتم تو کمد خواهرم بخاطر همین همیشه مامانم دعواش میکردی ما بقی کیکها همرو به خودم میداد
یادش بخیر دوران راهنمایی بودم برای کار عملی درس حرفه و فن که قرارر بود سالد الویه درست کنیم معلمون من ویکی از همکلاسیامو فرستاد که بریم از خونشون تخم مرغ های اپز شده رو بیاریم و من که یکی از دوستام که توی راه دیدم چندتاازتخم مرغها رو باهم خوردیم وسرکلاس کم اومد ومن به معلم گفتم که اون دوستم اونارو خورد تو راه ومعلم مون هم به اون ساندویچ الویه نداد بخوره وسرکلاس ضایع شد بیچاره(خدایا توبه) از اون وقت تا حالا هر وقت منو میبینه یه طوری نگام میکنه که انگار فراموشش نکرده ومنتظر انتقامه.
اعتراف میکنم یه بار خواهر کوچیکمو رو فرش کشیدم اونم لباسش رفت بالا و پشتش سوخت انقدر بادش زدم بوسش کردم تا به مامان بابام نگه خدا شاهده تا یه ماه بعد اون قضیه من هر موقع اینو باد میزدم تا به مامان بابام نگه
ترم جدید کلاس زبان بود ..بعد من نمیدونستم تیچرمون عوض میشه…تو راهرو یه دختره خورد بهم برگشتم گفتم مگه کوری ؟؟من به این گندگی نمیبینید؟؟..رفتم سر.کلاس بعد چند دقیقه همون دختره اومد سر کلاس تا من دید یه نیشخند زد ..بعدش فهمیدم این تیچرمونه:-X
اعتراف میکنم یه بنده خدایی تو ثانیه های اخر موزیک قبل از این که بره اهنگ بعد خودش میزنه بره تا بفهمه رئیس کیه مدیونید اگه فکر کنید من این کارو میکنم
اعتراف میکنم قبلنا فک میکردم دکتر گوش وحلق وبینی دکتر گوش وحلق بینیه بعد یه مدت به “و”بین حلق وبینی توجه کردم و بسی شرمسار شدم از سواد نداشته ام……خخخخ
اعتراف میکنم هیچ وقت ارایش نمیکنم ی دفه گفتم بزار ارایش کنم وبرم مهمونی ارایش کردم تو ابرومم مداد کشیدم توراه خوابم برد بلند ک شدم دس کشیدم تو صورتم ورفتم تو خونه خیلی با ناز به همه سلام میکردم تو دلم می گفتم الان چقدراز قیافم خوششون میاد ک دیدم همه دارن می خندن …رفتم جلو اینه دیدم مداد ابروم صورتمو سیاه کرده شبیه جن شده بودم
انقدر منو مسخره کردن
نتیجه ی اخلاقی من کلا ابرو برم خاک بر سرم
همین چن دیقه پیش با حامد و ساسا و بابام نشسته بودیم تخته بازی میکردیم…یهو ساسا پرید وسط گف یه سوال دارم برام خیلی مهمه خیلی وقته ذهنمو درگیر کرده و این حرفا هممون کنجکاو شدیم که بگو حتما کمک میکنیم سه ساعت ناز کرد بعد پرسید ” بچه ها ترمه یادتونه؟ دختر نادر و سیمین… این دختر باباشو انتخاب کرد یا مامانشو….”
هیچی دیگه حامد الان تو بیمارستان بستریه..
بابام خودشو تو اتاق حبس کرده…
منم ابروی ساسا رو تو تمام حساب های مجازی و غیر مجازیم بردم… دارم میرم به ملکوت اعلی بپیوندم…
اغااا تو رو خدا ازدواج فامیلی نکنین…
اعتراف میکنم رو صندل ران نده سر ویسمون تف کردم~_~.
اعتراف میکنم عاشق پسر عمومم
اعتراف میکنم. عاشق رفیقم شدم،،، (وااااى)
اعتراف میکنم شناسنامه ى مامانمو بعد دعوا از پنجره ان اختم پایین
اعتراف میکنم ١۴ سالمه و نمونه دولتی ام ولى گوشی ندارم با ایپد او مدم
اعتراف میکنم ۱۵ سالمه گوشی ندارم
اعتراف میکنم ۱۳سالمه،ن گوشی دارم ن ای پد ن تبلت،الانم با کامپیوتر اومدمT_T
اعتراف می کنم منم ۱۳ سالمه نه گوشه دارم نه تبلت همه ی دوستامم دارن الانم با لپ تاپ اومدم
اعتراف میکنم که دهه هشتادی هستم ولی گودزیلا نیستم
مثلا اینکه نه تبلت دارم
نه لب تاپ
نه ایپد
مرسی از اعترافت
اعتراف میکنم که یه خواب خیلی عجیب غریب دیدم به این شرح :
خواب دیدم که خاله ها و فامیلامون اومدن خونمون مهمونی بعدش عوض اتاق پذیرایی پا شدن رفتن توی اشپزخانه درب و داغون حیاط نشستن ! و کتری و قوری رو هم گذاشته بودن روی گاز قدیمی که بجوشه بعد از بیرون یه صدای ماورایی وحشتناک میومد که نشون میداد کتری در حال جوشیدنه بعدش مامانم اینا و خاله ها پا میشدن عوض خاموش کردن زیر کتری و اجاق گاز منو که وزنم خیلی کمه میگرفتن رو سرشون و یه چرخ میزدن و منم برای یه لحظه سرم درد میگرفت و به این ترتیب کتری از جوشیدن باز می ایستاد .
از اون بدتر تند تند چای میخوردن و در نتیجه هی کتری و قوری رو باید میذاشتن روی گاز تا بجوشه و دوباره همون برنامه تکرار میشد .
تازه باباپنجعلی هم توی خوابم بود!
جان من این خواب بود من دیدم !
ﺧﺪﺍﺑﯿﺎﻣﺮﺯﻩ ﯾﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻣﺎﻫﻢ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﯿﺨﻮﻧﺪﯾﻢ, ﺍﻻﻥ ﮐﺘﺎﺏ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ …ﺣﺘﯽ ﭘﺴﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻻﯼ ۳ ﺧﻂ ﺑﺎﺷﻪ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺨﻮﻧﯿﻢ!
اعتراف می کنم هر وقت تو خیابون دست کسی کتاب می بینم سعی می کنم ببینم که کتاب چیه !تا بفهمم طرف کلاس چندمه فقط من اینجوریم عایا؟؟؟ بگین تنها نیستم
وضعیت من در ماه مبارک رمضان : !!! هر کی لایک نکنه مدیونه !!!
ساعت ۳ صبح : خوردن سحری ( ۲ بشقاب سرریز برنج همراه مخلفات )
ساعت ۳ تا ۱۰ صبح : خوابم بیدارم نکن گناه دارم !!!
ساعت ۱۰ صبح تا ۱ ظهر : در حال نگاه کردن سریال !!!!
صاعت ۱ تا ۳ ظهر : خوابم اما احساس گرما میکنم نمیدونم چه اتفاقی افتاده !
ساعت ۴ ظهر : در یک اقدام ضربتی موفق به روشن کردن کولر میشم !
ساعت ۴ تا ۵ و ۳۵ دقیقه : زیر کولر خوابم بیدارم نکن !!!!
ساعت ۵ و ۳۵ دقیقه تا ۷ : تو اینترنت دارم برای درسم تحقیق میکنم !
ساعت ۷ تا ۸ و نیم : اغما !!!
ساعت ۸ و نیم : دور از جون مثل گاو میخورم !
ساعت ۸ و نیم تا ۹ : نماز صبح و ظهر و شبم رو میخونم !
ساعت ۹ تا ۱۲ : فیلم نگاه میکنم !!
خداوکیلی اگه یه ذره هم شبیه منی لایک کن !
اعتراف میکنم با ۱۶سال سن و یک متر و شصت و هشت سانت قد گوشی ندارم… (مدیونید که اگه الان فک کنین با گوشی مامانم دارم پست می ذارم)
اعتراف می کنم با۱۸سال سن وقدیک متر وهفتادسانت نه گوشی دارم نه تبلت نه کامپیوتر نه حتی اجازه استفاده ازتلویزیون چرا?!چون کنکور دارم ومامان بابای محترم به قول خودشون برااینده ام قرنتینه ام کردن درحالی که همه اینارو از۱۲سالگی تا همین پارسال داشتم فک کنم اخرین باری که یه موجود زنده جز مادر و پدر و خواهرم دیدم۳ماه پیش بود:/خواستم بگم تنها نیستی هم دردیم:|
اعتراف میکنم یکی از تفریحات بچگیم این بود که پله برقی رو برعکس برم و تا نمیرسیدم به اون طرفش ول نمیکردم
صبح از خواب بیدار شدم از اتاق اومدم بیرون بلند داد زدم
صبح همگی بخییییییر
خواهرم: زهر مار وحشی چته؟
داداشم: بدبخت صبح ندیده باز با کی قرار داری؟
مادرم: خدا مرگت بده بچه زهرم رفت.
بابام: اگه این این همه سالو صرف یه گوسفند میکردم الان یه گله گوسفند داشتم……
عاشق ادبیاتشونم…..
این فیلم خارجیاهمه اش الکیه بخدا
اعتراف میکنم این اواخر در به در دنبال کد اهنگ لوسی باسه پیشوازم بودم.
هم اکنون نیازمند یاری زردتان هستم هر کی پیدا کرد اعلام کنه.
:))))))))))))))
اعتراف میکنم
این من بودم که تو مدرسه میرفتم توالت جای رنگ ابی و قرمزشیر رو عوض میکردم.
قیافه بچه ها بعد اومدن از توالت خیلی دیدنی بود. مدیونی اگه لایک نکنی…
اعتراف میکنم که:
از روزی که ۶ سالم بود و ی فیلم دیده بودم که دختر نقش اول پرورشگاهی بود،تا ۸ سال همیشه فکر میکردم که منو از پرورشگاه آوردن…….
و ی چیز دیگر اینکه عاشق دوستامم گاهی اوقات در حد مرگ!!!
اعتراف میکنم یبار بخاطر اینکه بابامو سوژه کنم شب قبل خواب رفتم شیر قرمزو با ابی عوض کردم از اونجایی که میدونستم بابام قبل خواب اب میخوره و باس بره دسشویی …بعدشم خیلی خر کیف شدم پا شدم رفتم یه شیشه نوشابه رو سر کشیدم بعدشم رفتم خوابیدم یه ربع نشده بود پا شدم رفتم دسشویی گلاب به روتون دسشویی کوچیک کنم اصلانم حواسم نبود بعد دیدم باباپ در میزنه زود باش تو صفم گفتم باشه حواسم نبود شیر ابی رو باز گردم..اقا ابو باز کردنم همونو جیغ زدنو سوختنم همون شد که هیچی دیگه مجبور شدم واسه همه بگم که بابامم تا دو هفته زمینو گاز میگرفت از خنده سوژم خودم شدم..
اعتراف میکنم دیروزکه اومدم اعترافاتموچک کنم ببینم چندتالایـــــک زدین یک ساعت فقط اینجارومیگشتم ماشالله پستاتونم خیلی زیادن قدیمیاروهم نیگاکردم بعدکه ازاین صفحه رفتم بیرون اعترافات من رودیدم تازه یادم اومد اونجامن نوشته بودم…داشتم میترکیدم ازحـــــــــــــــرص…چشام دراومده بود والا:)
اعتراف می کنم دوره ی دبیرستان چله ی زمستون من و دوستم برگ اکالیپتوس رو انداختیم توی بخاری، یه بوی گندی کلاس رو گرفت که نگو، بعدش معلم در و پنجره ها رو باز کرد تا بو در بره، از سرما خشک شدیم. بچه ها مارو بستن به فحش…
سلام اعتراف میکنم امسال یه بار معلم دیفرانسیل ما سرش خیلی شلوغ بود و داشت سوال می نوشت که اصلا حواسش به ما نبود با بچه ها هماهنگی کردیم یکی از دخترا که ردیف جلویی بود خم شد و درو با دستش کوبید معلم برگشت گفت کیه؟مام هممون یک صدا داد زدیم حاااااااااااااامد پهلاااانه
اعتراف می کنم وقتی اول راهنمایی بودم امتحان زبان داشتم منم هیچی نخونده بودم بعد برای اینکه کلاس رو کنسل کنم یه سوزن از طرف تیزش گذاشتم رو صندلی معلم هیچی دیگه جاتون خالی دو هفته اخراج شدم.اونایی که مثل من شرن بزنن لایک
اعتراف میکنم همین چن وقت پیش قبل تموم شدنه مدرسه ها…برااینک معلم فیزیکمون امتحان نگیره صندلیشوخیس کردم تاامتحان ب تاخیربیوفته:)))))))))))))))))))))))))
اعتراف میکنم دبستان بودم یه بار ی گیره ی سر فلزی دستم بود خونه مامان بزرگم داشتم با پسرداییم حرف میزدم یه دفه اینو کردم تو پریز برق اصن حواسم نبود چنان پسر داییم دستمو زد کنار تاچند روز درد میکرد ولی جونمو نجات داد یکم خیلی کم برقم گرفت …بعدش میخواست منو بزنه میگفت الان این چه کاریه داشتی خودتو می کشتی ……ازاون موقعم خل بودم یادمه تاچند وقت واسه همه تعریف میکرد بم می خندیدن …….هی خدایا منو عاقل کن
اعتراف میکنم موکت خونه خواهرمو من سوزوندم افتاد تقصیر دختر خواهرم منم دم نزدم:))
بچه ها من واس اولین بارمه ک وارد این سایت شدم خیلی همه چی جالب وقشنگ بود برام ..خیلی اینجا سر گرم کنندست.. اعترافاتونم همشو خوندم خیلی هاشون جالب بود که لایک کردم. مرسی از همه .. خوش گذشت
اعتراف می کنم خیلی وقتا وقتی میرم مهمونی یا بیرون اکثر کساییی که باهام سلام احوالپرسی میکنن نمی شناسم ولی اصلا به روم نمیارم ان قد گرم تحویلشون میگیرم که کلا ننه بابا شون همچین تحویلشون نمی گیرن…
همتون لااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایک..
E’teraf mikonam k ashegh inam k har chan vaght ye bar yekam divoonegi konam
Masalan too. Jadeye yek tarafe khalaf beram
Lastike mashine dadasham o panchar konam k dir b ghararesh berese
Saat mamanamo jelo bebaram k sob ye koochooloo zoodtar bere vase piade Ravi o az khalvatie mahal khof kone
Ye baram agahie tarhime khodamo zadam b divare madrese o ye shoke hesabi b doosta o dabira vared kardam,hata tel khoone ro az priz keshidam o mobile maman babam o az dast ras kharej kardam,gooshie khodamam off kardam,,,,Hal o rooze doostam didani bood
Va va va….
;))))))))))))
O_o 🙂 😉
اعتراف میکنم تو دانشگاه بایه پسره سرلج داشتم یعنی از اون موقعی که توی سلف گل پا برام انداخت منم با مخ خوردم زمین باهاش لج شدمو به فکر تلافی افتادم منم یه روز یه لقمه نون و پنیر درست کردم با یه ربان قرمز یه پاپیون خشگلم زدم براش رفتم درکلاسش در زدم استاد اومد درو باز کرد گفتم ببخشید آقای فلانی هستش گفت بله منم لقمرو طرفش گرفتم گفتم اینو مادرشون آوردن دم دانشگاه گفتن بدم بهشون گفتن ازصبح تا حالا چیزی نخوردن یعنی حکما کلاس ترکید ….خخخخخخخخ
ولی خداییش خیلی حال کردم حقش بود دیگه بماند بعدش چه بلایی سرم آورد که ۳۱بخیه به پام زدم…..
اعتراف میکنم یه بار با دوستم عروسی دختر خاله یکی از دوستای مشترکمون دعوت بودیم رفتیم عروسی با افاده رفتیم تو کسایی که خوشامد گویی میکردنو نشناختیم دوستم گفت حتما فامیل دوماده…بعد هی من به اطراف نگاه میکردم اصلا هیشکی اشنا نبود… حتی یه نفر بعد چند دقیقه تازه ۲ قرونیمون افتاد که تالارو اشتباه اومدیم… اصلا ندونستم چطوری خودمونو انداختیم بیرون.. و تا یه هفته یادم می افتاد فقط می خندیدم که چقد خلم و چه دوستهای خل تری دارم…
اعتراف میکنم یه بار با داداشم دعوام شد اونم دعوای حسابی رفتم از تو لپ تاپ پایان نامه شو پاک کردم وبعد اون نوبت به جزوه های دانشگاهیش رسید تموم جزوه ها تیکه تیکه شده بود دیگه داداشم از اون وقت به اینور نمیذاره دست به لپ تاپ بزنم کم مونده وقت رفتن به دستشویی هم با خودش ببره تو
اعتراف میکنم من بچه بودم فیلم دزدواینامیدیدم جوگیرمیشدم هی وسایلای خواهرم روازتوکمدش کش میرفتم وبه خودم می بالم ک درکمدش روقفل میکرد ک دست نزنم ب وسایلش ولی انقدرتلاش کردم قفلش خراب شدباسوزن بازمیشد
وای ک چه حالی میداد اون لحظه ک باسوزن درشو بازمیکردم احساس میکردم دارم ب بانک دست برد میزنم
دیوونه ام خودتی تودلت به من فش نده
اینم بگم هنوزک هنوزه باخواهرم دعوام میشه میگه تو دزدی حرف نزن هی روزگار
…
تازه من همیشه جومونگ هم میدیدم ی چوب برمیداشتم همه رو شت وپت میکردم
موقع فیلم همه ازدستم پناه میگرفتم
جون مادرم اینامال بچگیامه فکربدنکنیدا
….یامثلاموقع فیلم پزشکی بی چاره عروسکامو عمل میکردم همشون ازدست من چشم ودست وپانداشتن
اعتراف میکنم امروز همه بچه ها خیلی هالشون بد بود سر فوت مامان دوستم بعد هنسفیری هم کم داشتیم سر زبان اهنگ رو رو اسپیکر گذاشتیمو گریه کردیم خدایی دم معلماگرم هیچی نگفتن
زنگ های بعدیم انقدراسکل بازی در اوردیم دوستم هی داد میزد صداش کمه اون میگف به منم بده خلاصه معلمه میگفت چی کار میکنید اونجا ولی به کارمون کاری نداش
اعتراف میکنم برای اولین بار ک سوار ون شدم، موقع پیاده شدن دستگیره در رو فشار دادم تا باز کنم .
نمیدونستم که در اتوماتیکه و باید راننده وا کنه
منم اعتراف می کنم هر موقع سوار ون شم موقع پیاده شدن حتما سرمو می کوبونم به سقفش هنوز یاد نگرفتم چطوری باید پیاده شم که ضربه مغزی نشم.. یعنی واقعا نهایت خل بازیه می دونم
منم اعتراف میکنم تمام دغدغه م از لحظه ای که سوار میشم اینکه چجوری بشینم، چجوری پیاده شم، و مهم تر از همه چجوری در رو باز کنم…هنوز هم عادت نکردم…اخه هر ونی یه مدله…درک کنین :))
اعتراف می کنم یه شب بادخترخالم حرفمون شد سریه موضوعی داشتیم کل کل می کردیم دخترخالم ی چیزی گفت میخواستم اونوبگیرم بزنمش ی دفه نفهمیدم یه کشیده محکم به خودم زدم…کلاخونه رفت روهوا….
ی اعتراف ازدوستم داغ داغه این باقبلی فرق داره امروز تو مدرسه رفتیم دسشویی من رفتم تویکی دوستمم رف تویکی بعد یه دفه هی می خندید داد میزد منو صدامیکرد هی میگفتم چته هی میخندید اخرش گف وای این شلنگ نداره نگو صبح شلنگرو کنده بودن عوض کنن دوست خنگول منم نگاه نکرده حالا هی داد میزد چی کارکنم منم حالا رفتم واسش اب ازبوفه باهزار دردسر خریدم نمی تونست از جاس بلند شه ابو ازم بگیره ابو از بالا اون یکی دوستم پرت کرد واسش افتاد لب چاه ولی پایین نرفت بطریه گثیف شد پر گند وگثافت خلاصه با هزار مصیبت اومد بیرون فک کنم باید خودشو بندازه تو وایتکس تا تمیز شه
خوابگاهمون تو محوطه ی دانشگاه.از خوابگاه اومدم بیرون سوار اتوبوس شدم تا برم دانشکده.ی ۵ دقیقه با اتوبوس فاصلست.(چون خیلی سربالایی سرپایینیش زیاده مجبوریم با اتوبوس بریم)
تو قسمت مردونه نشستم حواسم نبود.سر مرکز خرید ک اتوبوس ایستاد پسرا سوار شدن منم ک خیلی ولو رو صندلی نشسته بودم رفتم خودمو بکشم بالا و درست رو صندلی بشینم یهو ی پام سر خورد محکم خورد به پای ی پسره خلاصه تا اخر ک برسیم سوژه شدم.پسره با ۷ ۸ تا از رفیقاش داشت صحبت میکرد راجع به من میگفت بابا این دختره روانیه نمیدونم چرا منو زد مگه من چیکار کردم محکم کوبوند تو پام تا سوار شدم.دختره دیوانست.حالا چندتایی هرهر کرکر میکردن.حالا من هم خندم گرفته بود هم از خجالت سرم پایین بود.پسره میگفت دختره دیوانست فک کنم چند دقیقه دیگه خودشم بزنه.حالا موقعی ک رسیدیم همه داشتیم پیاده میشدیم وقتی پسرا داشتن پیاده میشدن پسره به رفیقش گفت از جلوی این دختره رد نشو روانیه یهو دیدی توروهم زد…خلاصه سوژه شدم تو اتوبوس
اعتراف میکنم بچه بودم وقتی بارون میومد تو راه برگشت از مدرسه با چکمه هام از جاهایی رد میشدم که آب بیشتری جمع شده بود،کلی هم ذوق میکردم که پاهام خیس نمیشه…
عجب روزایی بود..
پنج شنبه (خانه دوست کجاست)
جلسه معلمان (نقشه قتل دانش آموز)
میز آخر (بهشت پنهان)
پای تخته (قتلگاه)
ورود مدیر مدرسه (تشریفات نظامی)
خارج از مدرسه (کافه)
تقلب (چشمهایم برای تو)
روز امتحان (روز واقعه)
زنگ زیست (معنی عشق)
کیف مدرسه (محموله)
اولین کسی که معلم از او میپرسد (قربانی)
نگاه دانش آموز به معلم (میخواهم زنده بمانم)
معلمان مدرسه (جنگجویان کوهستان)
مدیر مدرسه (پدر سالار)
کارنامه های تجدیدی (سالهای دور از خانه)
تعطیلات مدرسه (روزهای خوشبختی)
نمره ۲۰ (آرزوی محال!)
گرفتن تقلب از دست دانش آموز (بازی دیگر تمام است)
امتحان شهریور (شانس زندگی)
فضول کلاس (کارآگاه ویژه)
قبول داری لایک کن
اگرم نداری بازم لایک کن من خودم می فهمم چی به چیه
اعتراف میکنم دوستم رفته بود دسشویی منم داشتم با دوستم از پشت در دسشویی حرف میزدم اومد بیاد بیرون درش گیر کرده بود باز نمیشد منم مث فیلم اکشن رفتم عقب اومدم جلو بالگد رفتم تو در کهههه
در کوبیده شد تو صورتش
یادمه تایه ماه هرکی بش می گف صورتت چی شده دنبال من می کرد بزنتم بیچاره همه فک میکردن یکی بدبختوگرفته زده
اعتراف میکنم یه روز سوار سرویس شدیم بعد راننده گف اگه همه هستن راه بیفتم منم گفتم همه هستن دوستم داشت میومد ک سوار شه ک ماررفتیم بیچاره یه خیابون طولانی رو دنبال سوویس دیید ک دیگه سوویس براش وایساد سوارش کرد ولی انصاف نبود سه دفه این کارو بامن ک ینی ازمن به شما نصیحت با ادمای بی جنبه شوخی نکنید
خیلی با حال بود
ترم ۳ دانشگاه ساعت چهارصبح پشت لپ تاپ سخت مشغول حل مسائل معادلات دیفرانسیل بودم. دیگه گیج و منگ بودم . خواستم یه آبی به دست و صورتم بزنم واسه اینکه مساله رو تو PDFگم نکنم یه برگه آچار لا ی لپتاپ گذاشتم و بستمش!!!
اعتراف میکنم که کوچیکی به ۲۰۶ میگفتم دیدیش دیش بعد اینارو وللش عاقا اعتراف میکنم اون وختا که میرفتم مهدکودک یه پسره بود خیلی منو مسخره و اذیت میکرد.تا اینکه یه روز کودک خبیث درونم شیطنتش فوران کرد یهویی به فکر انتقام افتادم.پسره رو صداش زدم.کلاسمون یه پنجره داشت.بش گفتم تاحالا دست زدی به پنجره ببینی چقدر سرده ( آخه زمستون بود)اینم دست زد منم پنجره رو بستم ۴ تا انگشتش شکست.دیگه همه ازم حساب میبردن. خاطرات یه گودزیلای دهه ۶۰
اعتراف می کنم که: اولین باری که ویندوزم پرید من کل سیستم از مانیتور گرفته تا موس رو بردم شرکت تا برام ویندوز عوض کنند. بی معرفت ها بهم نگفتند که فقط باید کیس رو بیارم. این کار یه دو سه بار دیگه هم تکرار شد!
یادش بخیر
واسه فرار از مدرسه، چه مریضیایی که نمیگرفتیم!
از همینجا از صنف بیماریهای علاج دار، بی علاج، صعب العلاج و غیره پوزش طلبیده
باشد که به راه راست هدایت شویم!!!!
دوستای شما هم
به هوای یادگاری وسایلتون و صاحاب میشن…؟ یا فقط
منه فلک زده اینجوریم…؟
اعتراف میکنم کلاس پنجم ابتدایی بودم بیدار شدم دیدم ای وای پنج دقیقه دیگه سرویسم میره.زود پوشیدم رفتم؛تا سر کوچه مامانم داشت میدوید دنبالم.حدس بزنید وقتی بهم رسید چی گفت؟؟
گفت:شادی کجا میری امروز جمعه ست!
خیلی ضایع بازی بود!
من سال دوم دبیرستان بودم پسر بچه ی همسایه مون که یکسال و خورده ای بود حسابی کتکش زدم پسره دیونه شد اینقد پشت سر هم درو کوبید.یعنی خدا منو میبخشه…این سه ساله که زدمش همش تو فکرم یعنی میبخشه؟
وای بچه بودم رفتیم مهمونی بعدش بابام تلفن زد کار یکیو درس کنه مشکلش حل شه منم دادزدم ک اه هرکی کارداره به بابای من میگه خب خودشون درس کنن
یه دفه مامان بابام سرخ شدن نگو بابام واسه همین کسی ک خونشون بودیم داشته کار ردیف می کرده
من تااخرمهمونی تو هنگ بودم
بیچاره انقدراز بابام معذرت خواست ک چرابه بابام رو زده
دوس داشتم اون لحظه نابودشم
اقا ما ی داداش دوم ابتدایی داریم خبببببب
برداشته میگه میدونی ما موقع املا چطوری تقلب میکنیم
گفتیم ن
میگه ک قبل املا میریم دستامونو خیس میکنیم بعد اون کلمه هایی ک سخته با مداد قرمز رو دستمون مینویسیم بعد ک خشک شد جاش رو دستمون میمونه
نچ
بعد اون وقت خاهرش ک من باشم ی بار خاستیم تقلب کنیم انقد ک ضایع بازی در اوردم معلمه وایساد رو کله ی من ک تقلب نکنم
بچه یم بچه ی امروز
تازه باهم هماهنگ کرده بودن هفته اخر سالو نیان مدرسه
ینی تا این حد….؟
بازم اعتراف میکنم |-:
دایی من همه جور پرنده و حیوون خونگی داره. خصوصا عشق کبوتره. منو هم چون از بچگی خیلی دوست داشت همیشه پیشش بودم تو لونه ی کبوتراش یروز گفت رویا بیا ببین این جوجه هارو منم خودمو لوس کردم که دایی جون بدشون به من . اون بیچارم اصلا نمیتونست نه بگه. جوجه هارو داد به من گفت اینا خیلی بچن باید باهاشون مهربون باشیا. من اونارو گرفتم رفتم پایین به خیال اینکه بهشون پرواز یاد بدم بدبختارو میگرفتم و پرت میکردم هی زرت میخوردن زمین بعدشم منطقی باهاشون حرف میزدم که بال بزنن. داییم اومد دید یکیشونو گرفتم هی سرش داد میزنم گفت چی شد؟ منم براش توضیح دادم که پرواز نمیکنه بازم پرتش کردم. بیچاره اون روز اینقدر خندید سر نهار چندبار غذا تو گلوش گیر کرد. زنداییم که مرد ^_^چه دنیایی داشتیم
من بازم اعتراف دارم |-:
اعتراف میکنم عاشق پله برقی بودم و وقتی بچه بودم فقط یه پاساژ شهرستانموم پله برقی داشت وقتی میرفتم اونجا ۶۰ بار سوارش میشدم ^__^
اعتراف میکنم که بابام استاد فیزیک دانشگاهه و حدود ۴۸ سال سنشه ولی هرشب باهم میشینیم باب اسنفنجی و تام و جری میبینیم و اون کلی هم خوشال میشه وقتی اینارو میبینه اینطوریه >_< اینطوری میشه^___^
من پاتریک و تامم. اون جری و اقای خرچنگ |-:
#کودک فعال
اعتراف میکنم که توی کلاس زبانم معلممو خیلی دوست دارم و براش احترام قائلم ولی چند جلسه بود که دوستم میرفت و دیر میومد یه جلسه وقتی دیر اومد استاد عصبانی شد گفت برات غیبت میزنم که دفعه ی بعد دیر نکنی. کلاس که تموم شد منو دوستم داشتیم میرفتیم از راهرو بیرون و بدون اینکه به هم نگاه کنیم حرف میزدیم من گفتم:«برات غیبت زد؟» اونم گفت اره منم گفتم:«خیلی نامرده.»
بعد برگشتم که نگاش کنم وقتی نیم رخ شدم صورت استادم در فاطله یک میلیمتریم بود. نمیدونم خودم چطوری رفتم بیرون ولی تا دو جلسه باهام خیلی بد بود ولی بعدش خوب شد:)))))))
اعتراف میکنم یه بار خواهرم بهم گفت وقتی بچه به دنیا میاد از کجا میفهمن دختره یا پسر/چون نمیدونستم چی بهش بگم بردمش بیرون همه پول تو جیبی که داشتم خرج کردم تا این سوالو فراموش کنه
من بچه بودم تو راه پله ی خونمون یه عالمه وسیله باحال بود من همیشه میرفتم اونجا تا شب بعد وقتی اون بالا دست شوییم می گرفت تو قابلمه ی رو راه پله دست شویی می کردم
من یه دخترخاله دارم که درحدبنز چاقه!یعنی ۱۲۰ به بالاس یه بار داشتم عکاسامو بهش نشون میدادم که رسیدیم به عکس بهاره رهنما. من گفتم بهاره رهنما خوشگله ولی چاقه میدونین برگشت چی گففففففففففففففف؟
گفت:همین که چاقه خوشگله دیگه…!
جمله سنگین بود استراحت لطفا(:
اعتراف میکنم ۳تا جوجه رنگی گرفتم خیلیم نازو خوشکلو جیگر مدیونی اگه فکر کنی ۲۲سالمه
اینجوریم نگاه نکنید دوسشون دارم خب
حالا همون خالمو همون پسرش رفته بود دکتر , دکترم به پسرش گفته بود فلان کارو نباید بکنی خالم گفت نه فلان کارو بکن! پسرخالم گفت مامان دکترگفته
خالم برگشت گفت دکتر نمیدونه من میدونم!!!!!!!
دو سه ساله که بودم به خالم نمبتونستم بگم خاله سودابه میگفتم خاله نوشابه!!!حالا همون خالم یه پسرداشت که خیلی شربود بهم یاد داده بودبگم خاله سوسکه منم به خالم گفتم خاله سوسکه وای نمیدونین خالم چقد ناراحت شد که خخخخخخخخخخ
شمام حتما یادتون میاد
اون قدیم ندیما که ویدیو میذاشتن توی روسری جابجاش میکردن رو یادتونه؟؟؟؟؟
اقا داییم یه فیلم محرم اورده بود خونمون که کلی از اقوام داشتیم میدیدیم ……اقا مامانمون به داییم گفت که یه ذره فیلمو بزنه عقب تابابامو ببینه!!!!! اقا همین که زد عقب منم دیدم که خیلی تندتندراه میرن…به داییم گفتم دایی…. انقدتندتند نبرعقب که مردم خسته میشن!!!!!
اعتراف میکنم بچه که بودم فکر میکردم دبی تو آسموناس که با هواپیما میرن!!!
اساسا آدم های مغرور نقطه ضعف دست کسی نمیدن ولی من میخوام یه اعتراف بکنم :
من به حد مرگ ازهر پرنده ای میترسم من حتی از یه جوجه یه روزه هم خیلی میترسم یعنی من طوری از پرنده ها میترسم که از دیو ودایناسور نمیترسم
خیلی حس منگل بودن به آدم دس میده
خب حالابزار من یه چیزی بهت بگم اساسا ادمای مغرور هیچ کجاودر هیچ موقعیتی جارنمیزنن که مغرورن بلکه بارفتارشون اینو به همه ثابت میکنن جالبه بدونی خیلیاشونم زیربار نمیرن که مغرورن تازه عصبی ام میشن اگه بهشون بگی مغرور صرفا جهت اطلاع درمورد ترستم باید بگم غیر عادی نقطه ضعف نیست یه روان پزشک میتونه کمکت کنه
اعتراف میکنم یه دفه امتحان ترم روکل پام تقلب نوشتم صبح که رفتم چکمه ی بلند پوشیده بودم سرامتحان دوس داشتم خودموخفه کنم کل تقلبام بی فایده شد تازه همه سوالاازجوابای روی پام بود
امتحانم گند زدم
اخه کدوم خری وقتی روپاش تقلب نوشته چکمه بلند می پوشه
اون همه وقت .که واسه تقلب نوشتن من گذاشتم درسو خونده بودم الان بیست بودم
لااقل لایک کنید غمش از دلم بره
یه بار تو نماز خونه ی مدرسه نشته بودیم جشن داشتیم یکی یه عطر خفن زده بود سر درد گرفته بودم با عصبانیت تمام برگشتم گفتم کی عطر زده بعد فهمیدم معلمون بده از خجالت دلم می خواست زمین دهن واکنه برم توش هرکی میخواد بامن هم دردی کنه بزنه لایکو
عزیزم درکت می کنم لااااااااااییییییییکککک چقدر بی معرفتین خب لایکش کنید
اعتراف میکنم اول راهنمایی بودم آخرین روز مدرسه بود معلم زبانمون(که یه آدم قد کوتاهبود) داشت امتحان شفایی میگرفت به منو یه سری از بچه ها که آخر میخواستیم امتحان بریم گفت خسته شدم هر نمره ای که کتبی گرفتینو همین جا میزارم هرکاریم کردیم قبول نکرد بگیره.منم عصبانی داشتم تو سالن مدرسه راه میرفتم که یکی از دوستام گفت بیخیالش بیا بریم حیاط.داشتم میرفتم حیاط که یه نفر داشت رد میشد خورد بهم منم که خییییلی عصبانی بودم گلوشو با دوتا دستم محکم گرفتم فشار دادم داد زدم مگه کوری؟که دیدم همون معلمست بعد سریع در رفتم
با وجود اینکه نمرهم دادو حرسمم اون روز خالی شد
کاشف به عمل اومد که همسایه خالمه
توی هر جشنیم که میگیریمم هست:|
اعتراف میکنم بچه که بودم وقتی یه فیلم تموم شد من گفتم این ناظر کیفی کیه تو همه فیلم ها بازی میکنه
همه کلی خندیدند
بدبختی یادشون هم نمیره هنوزم بعضی وقتها بهم میگن میخندند
می اعترافم ک ی بار داشتم از مغازه می اومدم ک دیدم ی ماشینه اومد سمتم ی پسره هم کلشو اورد بیرون فک کردم میخواد تیکه بارم کنه برا همین خودمو لوچ کردم گفتم ایشششش بعد پسره گفت بابا جان بزا بنالم بعد لوچ شو خانوم جان ادرس میخوام اصن نابود شدم الانم ک پسره رو میبینم زمینو تیربرقو دیوارو این جور چیزا رو گاز میگیرم
یادتونه ﻳﻪ ﺯﻣﺎﻧﻰ ﻣﻬﻤﻮﻧﻰ ﻛﻪ ﻣﻴﺮﻓﺘﻴﻢ
ﻭﺍﺳﻪ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻳﻢ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﻴﺘﻴﻢ ﻣﻮﺯ ﺑﺮﻧﻤﻴﺪﺍﺷﺘﻴﻢ ؟ 😳
نگیــــــــــــــــــد نه که عمرا کسی باور نمی کنه !
برادرم بچه بود تو برنامه کودک میدید جا دود از اگزوز اتوبوس گل میزنه بیرون رفت گل پرپر کرد چپوند داخل اگزوز موتور داییم داییم هم اگزوز رو از جا در اورد گل ها رو در اورد
وای خدایامنو بکش دیگه تحمل این کارو نداشتم امروز یه امتحان سخت داشتیم منم مخم دیگه هنگ کرده بود برگشتنااز مدرسه یه اکیپ پسرازبغلم رد شدن منم بهشون محل ندادم اومدم برم پسره روانی میگه ای وای پولات ریخت منم یه دیقه هنگ کردم داشتم رو زمین دنبال پولام می گشتم دیگه این دفه تقصیر من نبود خسته بودم مردشور ایناروباین اسکل کردن ببرن من دیگه از خونه بیرون نمیرم اخه مریضم هستم چنداهم قرص خورده بودم منگ بودم حالم بد بود
خدامنو بکش این چه عذابیه من باید جلو پسراانقدر ضایع بشممممممم
اعتراف میکنم سه ترم درس خوندم ، دوترمش رو مشروط شدم
با همت دوستان منتظر مشروطی بعدی هستیم :ا
اعتراف میکنم بچه بودم به شکلات می گفتم او جولات وبه سیب زمینی جیب جبینی
بچه ها به نظرتون من بازم از اعترافات وخراب کاری هام مطلب بزارم یانه
من انقدراسکل بازی درمیارم کتاب باید چاپ کنم مهشم
مشنگ بازی ……….
……………
یه روز رفته بودم سورتمه بابچه های فامیل بعد تو سورتمه لحظه های جالبو عکس میگیره ازادم من سوارشدم حالامن ۱۷ سالمه اماتازه دندون شیریمو کشیدم دهمنو باز میکنم بده حالا تو سورتمه موقع پیچا من جیغ میزدم
وقتی اومدیم پایین مرده گف عکساتومیخوای منم گفتم نه پسر عموم بعد رفتن من عکس منوخریده بود دهن من باز اونم بی دندون شبیه گودزیلاشده بودم اونم از نوع بی دندون من که خبرنداشتم توجمع بودیم یه دفه عکسرودراورد همه شروع کردن خندیدن منو میگی ازناراحتی داش گریم می گرفت خیلی قیافم بد بود اون لحظه ……
این شکلی بودم
o o
i
;:.:.::..;
;….::;.;
وااااااای منم جدیدا شدیدسوتی میدم،وااااااای خیلی بده،نچ نچ نچ،کثافت پسره برگشته میگه ایشالاخدابازم نصیب کنه ازاین سوتی ها…،نچ نچ نچ بخدا داشت گریم میگرفت،امروزم شده بودم سوژه خنده کلاس بخداااااااااا،وای خیلی آبرو ریزیه،واااااااای گریم میگیره بهشون فکر میکنم،قبلااینقدراسکل نبودم نمیدونم چراجدیدا اینقدر بدبت شدم بدبختی
وای مامانم اینا
سلام دوستان گلم . واقعا لذت بردم از همه ممنون
اعتراف میکنم تو کلاس ما یکی بمب منفجرمیکنه که فقط بوداره منم انقدربدم میادچند روزه باخودم ماسک می برم
باباصدرحمت به جنگ بمباشون صداداش نه بو
ببخشیدا بایت اعترافم بی ادبی بود ولی باید بایکی دردو دل می کردم این غمارو به خانواده نمیشه گفت هههه
ببین ما باچه زحمتی درس میخونیم
راهکاردارید بگید
خودمو داربزنم خوبه ؟؟؟
سلام.
اعتراف میکنم من از بچگی وقتی بخوام یه بستنی رو بخورم مخصوصا(کیم)اول شکلات دورشو میخورم بعدش خود بستنیرو داغون میکنم تازه شم چوبشم اینقد میمکم تا بنده خدا به دستو پام میفته که بندازمش اخرشم میشکنم چوبشو:-)
من تو بچه گیم عاشق اذیت کردنه زنبورایی که لونه داشتن بودم. یبار تا یه چوب کردم تو لونه زنبور ریختن سرم و حسابی نیشم زدن جالب اینه دوتا چشمامو هم نیش زدن شبش که خونه بودم چشمام ورم کرده بود همش گیر داده بودم به مامان بابام میگفتم لامپ ها رو روشن کنید
بچه که بودم دیر ختنه کردم یادم میاد ۶ سالم بود موقع ختنه رو صورت دکتر جیش کردم
سلام دوباره به تموم گل بچه هایه خوبه ۳علی۳ (در ابتدا میخوام تشکر کنم از خانوم مریم که نهایت لطفشونو به من دارن) خب شروع کنم باشه بسم الله
اعتراف اول
امروز یه فیلم هالیوود داشتم نگاه میکردم که متوجه شدم ما (یعنی من) خیلی با خارجی ها فرق میکنیم حتی تو دستشویی رفتنمون اونا تودشتشویی یا روزنامه میخونن یا تبلت دستشونه خلاصه این طوری من خودمم وقتی میرم دستشویی دنبال یه مورچه میگردم هی روش آب میریزم هی نجاتش میدم بدشم بی رحم میشم و غرغش میکنم
.
.
.اعتراف۲ تو تابستون دنبال کار بودم ز زدم به یه جایی شرایط کارشونو برام گفتن بد گفتن ۱۵ روز کار ۱۵ روز استراحت حقوق هم ماهی۶۰۰ تومن منم رفتم تو فک با یه استلال فلسفی به طرف گفتم نمیشه من اون ۱۵ روز دیگه هم نیام شما ماهیی ۳۰۰ تومن بهم بدین طرف وقتی شنید از خنده مرد و گوشی رو گداشت ولی من با جدیت بهش گفتم نمیدونم والا ملتم یه کارشون میشه هااااا فرق بین شوخی و جدی و خنده و گریه و پرتقال تامسون و با پرتقال سامسونگ چرا متوجه نمیشن
.
.
اعتراف ۳
دیشب با بچه ها رفته بودیم بیرون (جاتون اصلا خالی نبود چون من خیلی بد ضایع شدم ) بد یه پسر بچه خوشگل ه چشم رنگی ناز داشت کنار خیابون گل فروشی میکرد نمیدونم چی شد اومد جلو من و گف آقا گل میخواین من مثل تویه این فیلم ها یه ۵ تومنی در آوردم دادم بهش گفتم همه گلاتو بده بچه یه نگاه کرد گه برو گمشو بابا شاخه ای ۶ تومنه
من
تورمم
یه گل روز ۶ تومن
نگاه معنا دار بچه ها
.
.
هیچی دیگه به صورت زوایای پنهان در افق محو شدم
اینا که همش جوک بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سلاممممممممممممم مرررررسی از اعترافات قشنگتون
کلی خندیدم…خندوندن منی که دلم گرفته خودش کلی ثواب داره دمتون گرم…..
٬یه روزکه داییم ازاصفهان اومده بودخونه بابابزرکم با کلی فک و فامیل و دوستان رفته بودیم دیدنشون٬همه کرم صحبت بودند که بوی نا مطبوع غذای سوخته در فضا پیچیدمادر بزرکم بی خیال وخونسرد نشسته بود و خودش هم می پرسیداین بوی غذای کدوم شلخته است؟
خلاصه بو دیکه همه روکلافه کرده بود .. داییم کفت مادر غذای شما نباشه؟
اونم باخونسردی پاسخ داد: نه مادر من غذارا توقابلمه ی نسوزی که برام آوردی کذاشتم ..برهمین. غذای من نیست
خدارحمتشون کنه خیلی خوب بودند.
سسسسسسسسسسلام
مجده ای دل تموم شد بلاخره تموم شد الان داری با خودت میگی چی توم شد هاااااااااااا خنگ خدا ترم و میگم دیگه خخخخخخخخخخ
آقا اعتراف میکنم که هیچی بدتر از شب ه امتحان نیست از نظر من شب یلدا رو ولش کن بلندیه شب ه امتحان و بچسب
خب شروع میکنم
اعتراف۱ اقا ما یه دوست بسیار بسیار خول مشنگی داریم به اسم ه سبحان آقا این آدم از این جانور هایه که من نمیدونم خدا قربونش بشم چرا اینو آفریده اسم آدم گداشتن رویه این سبحان خیانت به بشریت ه ما روز آخر قبل امتحان رفتیم نماز خونه دانشگاه با بچه ها دوره هم باشیم بد شروع کردیم عکس سلفی گرفتن با بچه ها با این عنوان که مثلا یه عکس و همه غیافه مسخره یه عکس دیه غیافه جدی یه عکس خودمونو شبیه شتر بکنیم خلاصه از این جور حرف از این کارا که تویه محیط ه
پسرانه کاملا طبیعیه حالا این بشر بی خاصیت رفته عکسا رو گداشته تو گروه کلاس هیی دیگه تموم دخیرایه کلاس ک لایک کردن که هیچ سیوکردن هیچ پیغام مسخره هم گداشتن هیچ از همه بدتر عکسا رو برداشتن فرستادن به پورفایل استادمون من دارم محو میشم خخخخخخخخخدایاااااااااااااااااااااا کمک کمک کن منو من ه جوروی اول ترم برم سر کلاس
علیک سلام جناب استفراغ
من نمیدونم خداواسه چی “تو”روآفریده!!!!!!!!!بی معرفت چندوقت بودکجابودی پیدات نبود؟؟؟هااااااااان؟؟؟رفتی حاجی حاجی مکه؟؟؟ماهارم یادت رفت،آره؟؟؟ایشالااگه خواستی دفعه ی بعدبری ونیای یه سریزنی زنبور دستت رونیش بزنه،اوخ ببخشید الان زنبورکجابوداخه؟؟؟خب ایشالایه روزسرمابخوری.
ولی زودخوب بشیا،مامثل توبی معرفت نیستیما.
اعتراف میکنم تازه خوندن نوشتن یاد گرفتم بودم بعد مامانم گفت اسم این فیلمه چیه (فاصله داشت نمیدید) منم گفتم انچه گذشت الانم تا این سوال رو یه نفر میپرسه همه به من نگاه میکنن
اعتراف میکنم
تو بچگی وقتی که تو پارک بودیم فک میکردم گل هارو اب نمیدادن منم شلنگ مبارکه درمی اوردم شروع میکردم به اب پاشی اون سر تا اون سر پارک از اون وقتا دیگه حس باغبانی در من تقویت شد
یادم میاد کلاس اول روز های اول بود معلم هرچی نوشت بچه ها هم داخل دفتر نوشتن وقتی معلم تخته رو پاک کرد من خنگم کلا دفترم و با پاک کن پاک کردم
من عاشق پسر عمه ام شدم و این موضوع رو به خواهرش هم گفتم
میشه این خوابا رو واسه من تعبیر کنید :من خیلی وقتا خواب عشقم رو می بینم اما اون جا نامزدیم و با هم می گردیم .
باحال بودن
اعتراف میکنم من ازهیچ جونوری نمی ترسم به جز سوسک یه روز داشتم نماز جماعت می خوندم تو مسجد رفتم سجده سرمو که بلند کردم دیدم یه سوسک مشکی گننننننننننننننننننده جلومه یه دفه اومد طرفم منم که شروع کردم جیغ زدن حالا نزن کی بزن
می گفتم وااااااااااااااااااای کمک کمک کمک مردم ایشششششششششششش کمککککککککککککککککک کمکم کنید مردم خاک برسرم نمازم که خراب شد هیچ مردم سریع تشهدو دادن که بیان کمک من فکرکردن چیزی شده حالا نگو سوسکه رفته اون ورتر اصن تو من نبود حالا یه زنه شروع کرد منو نصیحت که دخترم ادم باید سنگین باشه شخصیت داشته باشه منم گفتم خانوم ینی من شخصیت ندارم زنه ام یه جورنگام کرد دلم میخواست خودمو داربزنم خب سوسک بود مردم فقط نصیحت بلدمن خیلی هنرداری برو سوسکو بکش چرا نصیحت میکنی
دیگه روم نمیشه برم مسجد شانس کجه منه دیگه
اعتراف میکنم بچه که بودم از توی خرابه ها گل تیغ پیدا میکردم و میکندم( با اینکه دستم زخمی میشد ) می افتادم دنبال دخترهای محل 🙂
اعتراف میکنم طی دو سال ۸۱ عدد پوست آدامس خرسی جمع کردم.( هنوز هم که هنوزه ادامه داره)
اعنراف میکنم بچه که بودم قایمکی می رفتم کره تو یخچال رو انگشت میزدم میخوردم
وقتی کوچیک بودم ی روز با دخترداییم پول پیدا کردیم!
ی دونه صدتومنی و ی هزاری!
منکه نمیدونستم کدوم بیشتره فک کردم صدی بیشتره!
صدی رو من بردم و هزاری رو دخترداییم ک ازمن بزگتربود و میدونست هزاری بیشتره!
من ی پفک خوردم و اون تاشب هزارتاخوراکی خرید!دلم میخواست خفش کنم!!!چ کاری کردم!!خخخخخ
اعتراف میکنم که کلاس اول دبستان جرئت نمیکردم برم دستشویی چون میترسیدم کلاسم رو گم کنم
اعتراف میکنم وقتی کلاس اول بودم معلم ازم درس پرسید من پشت نفر میز لویی خودم را مثلا پنهان کردم ٬ دیدم هی صدا میزنه میکه سارا درس روباصدای. بلند بخون. من که. معلم رو نمی دیدم فکر میکردم اون هم منو نمیبینه٬ با خودم میکفتم آخه. به کی میکه بخون…
خومونیم چقدر …بوددم
سلام…اعتراف میکنم که یک رو وقتی رفتیم خونه ی عموم بعد زن عموم برامون شربت آورده بود و شبیه چای بود من هم گفتم:من چای نمیخورم !!!
😐 خخخخخ
سلام
اعتراف میکنم وقتی کسی از عطر ام میزنه انگار که داره تک تک وجودمو نابود میکنه یه بار دوستم اومد خونمون عطرامو دید گف ایول میخوام بزنم منم که یه غیافه حق به جانبه مسخره ای به خودم گرفتم که طرف فک کرد که راضیم چشت روز بد نبینه ……….(مرتیکه بی جنبه) عطرامو خالی کرد از اون موقع نمیدونم چه مرگم شده هر وق شیشه عطر میبینم بغض گلومو میگیره تازگیم عقده شده برام که عطر هایه دیگرونو خالی کنم نمیدونم چرا این طوری شدم
یه دعا میکنم همه امین بگبن
خدایا به ملت یکم فقط یکم جنبه بده امین
خدایا مریضه معلوکه رو شفا بده امین
خدایا اونایی هم که میخوان لایک بدن به این پست ه بنده یه حال لایکی ه مشتی بهشون بده امین
فاز معنویم تو حلقم
سلام واقعا از اعترافاتی با حالیتان ممنونم
یه اعتراف دیگه هم دارم:
من هنوزم که هنوزه نمیتونم اسم استان……بویر احمد و کامل بگم سر اولش گیر میزنم مث الان که نتونستم…:))
خیلی سعی کردم بتونم اما نتونستم:)
اس ام اس فارسی پدرم: یه بار پیام داده :سلام آیا میتوانی نان بخری؟ منم پیام دادم آری پدر به سرعت خود را به نانوا رسانده و از شاطر طلب نان خواهم کرد .پدر از شاطر چند عدد نان طلب کنم ؟ زنگ زده بهم گفت:…… منو مسخره میکنی اگه جرئت داری شب بیا خونه؟ قطع کرد آیا به نظر شما امشب من به خانه خواهم رفت؟؟ والا……
این احیانا جک نیست!؟؟ من همه جا میبینمش!!!!!!!!
اعتراف می کنم بچه که بودم فک می کردم شبا وقتی همه خوابیدن چندنفر آدم ترسناک با لباسای آزمایشگاهی(مث تو این فیلما) میانو بازیگرا و مجری ها و…. با یه سرنگ کوچیک میکنن بعد تزریق میکنن به تلویزیون
…..
چه شبایی که سعی میکردم بیدار بمونم تا بهشون بگم بیشتر کارتون بریزن ولی میخوابیدم…:(((
خخخخخخخ
تازه صب حسرتشم می خوردم:)
جالبه خخخخخخخخخخخ
وقتی ک حدودا ۱۲سالم بود،یادم میاد ک چشمک زدنو یادگرفته بودم ب طرز حرفه ای! ی چشم می بستم و ابروی دیگرو بالامینداختم!
ی شب مهمونی داشتیم هرکدوم ازپسرعمه هام واردمیشدن من باذوق براشون چشمک میزدم و اوناتشویقم میکردن!
تااینکه پسرعموم اومدبالبخندگفت:
نشونم بده دخترخوب ک چی یادگرفتی!
منم چشمک زدم و همون لحظه ی دونه خوابوندتوگوشم!
منم بانفرت گفتم:چرا اینکارو کردی؟
گفت:واسه اینکه یادت بمونه و دیگه ب کسی چشمک نزنی!دختر و اینکاراااا!
یه روز ثبت نام مدرسه رفتم بعد یه کاری داشتیم معاون گف بروبه خدمتکارمدرسه بگو منم دیدم یه زنه لباسش به خدمتکارامی خوره گفتم خانوم شماخدمتکاری ؟؟؟
برگشت سمتم باخنده گف به من میخوره خدمتکارباشم من مدیرم ؟//ازخجالت مردم …
……………
یه روز توخیابون داشتم ادامس میخوردم بعدبادش کردم حالاهیچ وقت بادنمیشد گندههههههههه بادشد بعدترکیدوچسبیدبه صورتم حالاجلو مردم هی می خواستم تمیزش کنم مگه پاک میشد ابروم رفت
اعتراف میکنم یه بار ازخواب پریدم دیدم مدرسم دیرشده سریع لباس پوشیدم که برم مدرسه در خونه که بستم دیدم وای خدا شلوارتوخونه ای پامه ازعجله عوض نکرده بودم فک کن اگه بااون میرفتم حالا هی درخونه رومیزدم کسی بازنمی کردخواب بودن خلاضه دیگه ازترس دیرشدن مدرسه وخجالت داشتم می مردم که مامانم دروبازکرد حالا خواهرم دست گرفته هی مسخره میکنه
اخه هول شده بودم
یه شب بامخاطب خاصم خانوادگی پارک رفته بودیم!
من با اون داشتیم قدم میزدیم.ازم پرسید:توچطورمردی رو واسه زندگیت انتخاب میکنی؟
من ک دست ازپانمیشناختم بهش خیره شدم….تااینکه محکم ب سطل زباله خوردم وصدای برخورد من ب زباله توجه اطرافیان رو جلب کرد!
بهم نگاه کرد و چی شد!
منم ب روی خودم نیاوردم و گفتم:ازبس بهم نگاه میکنی نزدیک بود مخم دربیاد! اونم منو ضایه نکرد و گفت راس میگی منوببخش!
اما منکه میدونستم چقدر ضایه شدم!دیگه رفتم نشستم و تاآخرشبم بهش نگاه نکردم!
اما هنوز ک هنوزه یادش میفتم خندم میگیره!
(این حرفا بین خودمون هزارنفر بمونه!!)
کدوم پارک؟ بگو منم بیام نیمه ی گم شده ی من:-D سه تایی بریم پارک 😀 البته اون موقع دیگه نیمه نیستی به سه قسمت مساوی تقسیم میشی:-D
وروجک جونم تو بیا دو تایی میریم ،مخاطب خاصمو می پیچونم!
چیکار کنم خراب رفیقیم دییییگه!
پستی ک برات قسمت دلنوشته ها گذاشتم خوندی؟؟واسه مسافرت ی هفته ای؟ نپذیرفتی عاااایاااا؟؟
وروجک جونم تو بیا باهم دوتایی میریم ،مخاطب خاصمو میپیچونم!
فک نکنی بی مرامم! فقط خراب رفیقم دیییییگه چ کنیم!
پستی ک قسمت نوشته ها گذاشتم برات رو خوندی؟؟موافق بودی عااایااا؟!
نه یلدا چش کورم ندیدش:-D
همینجا بوگو:-D
دور از جان شما خوااااهر.
گفتم بجای کافی شاپ رفتن، ی مسافرت ی هفته ای بریم توام اجازه از مامان اینا بگی!!!
ما که مشکلی نداریم! تو”بانو” منم که”تک” چه ایده آلیم!!!:-))))
اعتراف میکنم یه بار داشتم از مدرسه برمیگشتم (دبیرستان بودم)سرظهربود ساعت ۲ اردیبهشت ماه شیرازم گرررررم بعدم همه خسته بودن تو خونه هاشون درحال استراحت یه پسر غورررره البته همسن خودم بود ولی خب بچه بود دیگه.. افتاد دنبال من بخت برگشته منم ترسیدم اومدم خیرسرم تند برم خونمون (خونمون کنارخیابونه یه جدول بزرگم کنارخیابونه است )منم اومدم از رو جدوله رد شم که چشمتون روز بد نبینه با مخ رفتم تو جوب پسره درودیوار داشت گاز میگرفت منم عصبی شده بودم برگشتم بد نگاهش کردم بیچاره ای ترسید خندشو قورت داد منم با خونسردی بلند شدم که نمیدونم چی شد که دیدم لنگ وپاچم باز رفت هوا بله باز خوردم زمین هیچی دیگه پسره از خنده غش کرد مرد الانم هر وقت روح خبیثشو میبینم کلی با دوستاش بهم میخندن
اعتراف میکنم بچه که بودم ماه رمضون که میشد گریه وزاری راه مینداختم که میخوام روزه بگیرم مامانم به یه زوری راضی میشد که باشه روزه بگیر منم که عاشق روزه میگرفتم ولی وقتی همه خواب بودن میرفتم سر یخچال هرچی بودونبود ومیخوردم بعدشم مینداختم گردن داداش کوچولوم ولی جاتون خالی یه سفره افطاریم برام مینداختن که نگووووو پروپیمون منم روشونو زمین نمینداختم همشو میخوردم به هیشکیم نمیدادم الان که بزرگ شدم عذاب وجدان گرفتم ولی هنوز بهشون نگفتم که من روزه نمیگرفتو یعنی اگه بگم خطر های جانی مالی عاطفی تهدیدم نمیکنه؟؟؟؟؟
jokatoonam bi maze shode
eterafatetoonam maze nadare
🙁
اعتراف می کنم بچه که بودم مسئول بودم تومدرسه قبل زنگ کسی از بچه ها از پله ها بالا نره یه بار یکی از بچه ها داشت از پله میرفت بالا بهش گفتم هییییی کجااااااا بعد فهمیدم معلممونه
اعتراف میکنم ی بار پنیرخرما میخوردم ،به دوستم گفتم:
هانیه تو پنیر خرما میخوری؟
اونم گفت:ن مرسی!!!!!!!!
بنده خدا منظورمو نفهمیده بود:))))
🙂
اعتراف میکنم من یه بارم که توعمرم معلمواذیت نکردم انداختن تقصیرمن خدایی همیشه توخراب کاری ها پای منم گیره امایه روزیکی ازبچه ها ادامس چسبوند زیردفترمعلم ادامسشم کثیف بود گندزد به دفتر بعدناظم اومده گیرداده به من که اره زیرسرتوهسیابگوکارکی بوده ………..
منم گفتم خانوم شماهم سایه بغلی هم بیفته بمیره میگید تقصیرمن بوده اونم قاطی کردبسیارزیباازم ۲نمره کم کرددوستام عاشق مرامم شده بودن
من ناراحت
بچه هاخرکیف………. تاکی من فداشم خدایااین مراموازم نگیر
اعتراف میکنم یه باردوستم یخ دربهشت خرید تموم که شد دادمن برم بندازم اشغالی یه دفه نگام افتادبه لیوان اون دیدم یه مگس توشه تازه نصفه فک کنم نصف دیگشو خورده بود منم رفتم به مغازه دارگفتم مرده میگه نه خانوم این مال خودشه مگس نیس پروپروووقبول نمیکرد خلاصه گفتم میرم برمیگردم میگیرم
رفتم بعدش اومدم میگیه کدوم مدلو میخواستی منم حول شدم گفتم مدل مگسی نباشه مرده داش شاخ درمیاورد دیگه سریع درس کردم حرفمو
اینو بگم مرده گفت به جای این یخ دربهشت یکی دیگه هرمدل خواستی میدن تازه پولمم پس دادکه بعدش موقع یخ دربهشت جدیدگرفتن اون حرفوزدم
ینی من صبح تاشب ضایع بازی درمیارم یکی بایدبیاد گندای منو جمع کنه
اعتراف میکنم من وقتی بچه بودم یه روزبابام ماشین جدیدخریده بود رفتیم مهمونی همه رفتن توخونه من که خواستم پیاده شم دربازکردم یه ماشین باسرعت اومدزدبه در درماشین داغون شد گفتم جی کارکنم جی کارنکنم الکی زدم زیر گریه وقتی همه اومدن به جای ماشین نگران من بودم جوری فیلم بازی کردم که انگارماشین ازروم ردشده دیگه خلاصه جوری وانمود کردم که ینی شکه شدم همه منودل داری میدادن نیم ساعت گذشت وقتی همه اروم شدن پاشدم بازی بابچه هابابام میگه توازاولم پرروبودی مث سنگ پای قزوین
خب به من چه فداسرم بچه بودم دیگه
اعتراف میکنم یه روزخواستم به دوستم اس بدم دادم به بابام ……تنهاشانسم این بودقبل بابام اسوپاک کنم خداروشکراون روز پنج شنبه بودبابام توخونه بود وخواب بود رفتم سرگوشیش اثرانگشت میخواست شده بودم مث مجرماسر جنایت استرس داشتم رفتم بالاسربابام اروم دستشو گذاشتم روگوشی بازشد ولی یه دفه بابام بیدارشو بابام گف چته اینجانشستی گفتم هیچی اومدم بوست کنم دیدم خوابی بوس کردم وسریع رفتم طی فعالیت بسیارتونستم اسوپاک کنم وگرنه بدبخت میشدم
اعتراف میکنم یه روزرفتم روسری و….بخرم دوتامغازه دارمرد بودن یکیشون خیلی بدنگاه میکردمنم تنهابودم استرس گرفته بودم سریع پولودادمورفتم وای اومدم بیرون مغازه.. پسره اومددنبالم منم پاگذاشتم به فراراون بدومن بدو باکفش پاشنه بلند وای ……..
ترسیدم اخه اخرش دادزد خانوم وایساباباباقی پولتو نمیخوای ؟؟؟؟
من خشکم زدبرگشتم کل کوچه داشتن نگاه میکردن اروم رفتم طرفش پولمودادویه اخمی کردگف ازنفس افتادم
منم هیچی نگفتم ..وای خداچندا دختراون وربودن صورتشون شده بود مث لبو انقدرخندیدن
ینی قیافه ی من موقع دویدن اونم باکفش پاشنه دار از زامبی بدتربود
اعتراف میکنم
من گوشیم دست فامیلمون بود بیشورزنگ پیامموعوض کرده بود منم ظهررفتم کلاس زبان ماکلاسامون اون موقع پسراهم بودن یه دفه واسم اس اومد
زنگه میگف:اس داری بدوبدو اسمس داری اسکل بدوبدو
وای وقتی زنگ خورد کلاس منفجرشد تااخرترم یکی پسراانقدرمنو دست مینداختن که نگو
چقدرمن بدشانسم همش جلوپسراابروم میره ای خدا
گوگولی لایک اعترافات خعلی باحالن دمت آب سردکن 🙂
وای بچه ها………….مااردو رفته بودیم مشهدبعدتوبازارخریدمیکردن دوستام اذیت کردن پاگذاشتن به فرارمنم تادیدم ترسیدم دوییدم دنبالشون دوستام سریه جایی پیچیدن وای خدامن نپیچیدم جلویای پسره شتلق خوردم زمین پسره مرده بودازخنده
پسره هم پروووووگفت زنده ای منم پاشدم بااعتمادبه نفس گفتم من خیلی هم حالم خوبه
اومدم برم پسره گف وسایلاتو جاگذاشتی وای یادم رفته بودوسایلمو ازروزمین بردارم دیگه پسره دیواروگازمیزد
نامردیداگه دیس لایک کنیدینی اسکل ترازمن پیداکردید خبربدید
برادر علی حسینی چرا شما سایتتون دو تا بخش اعترافات داره؟یکی سمت راست و یکی سمت چپ؟ دقیقا هدفتون چی بوده؟چرا یکیشون نمیکنید؟؟؟من همیشه اونطرف کامنت میزارم
بخش اعترافات من مربوط به اعترافای خودم بوده !
دیدم بچه ها اونجا هم اعتراف میکنن !
این شد که الان دوتا شده !
😉
امروز امتحان داشتم و همش تقلب می کردیم معلمون هم ک پایه بود چیزی نمی گفت و من زیاد تقلب کردم معلمم همش می گفت ایدا بس من هم می گفتم خانم فقط یک سوال دیگه به بیست مونده
یه شب جوونای فامیل دور هم نشسته بودیم و پیشوازامونو گوش میکردیم،من داشتم ب پسرعمم زنگ میزدم ک یکی از پسرای فامیل با خنده گفت:یلدا ب منم زنگ بزن ببینم پیشوازم چیه!
پسره یکم بازیگوش و اذیت کنه!نخواستم شمارم دستش بیفته،خیلی ریلکس گفتم: من شارژ ندارم!!!!!!
همه شروع کردن ب خندیدن!!
وااای بد ضایه شدم!خخخخخ
اعتراف میکنم که ی بار حالت نمایش نیمبازمو زده بودم سرم شلوغه …. همه دوستام هم انلاین بودن.. قابل توجه همه که بنده از بیکاری مگس میپروندم
اعتراف میکنم قبلا ک میومدم اینجا اعتراف میکردم هی از نت خارج میشدم چن بار میومدم تو سایت پستمو لایـــــــــــک کنم |-: عجب حوصله ای داشتما!!!! ولی الان دیگه خسته ام خسته میفهمی!!!!! |:
……………………………………………………
اعتراف میکنم امتحانا ترممو ۱۰تا۱۰تا الف ب ج د میزنم ۵میشم میان ترمم ۶میگیرم از استادا ب همین خوش مزگی پاس میشن درسا!!!! نمیتونم درس بخونم خستم واقعا میفهمی؟! |:
اعتراف میکنم قبلا ک میومدم اینجا اعتراف میکردم هی از نت خارج میشدم چن بار میومدم تو سایت پستمو لایـــــــــــک کنم |-: عجب حوصله ای داشتما!!!! ولی الان دیگه خسته ام خسته میفهمی!!!!! |-:
……………………………………………………
اعتراف میکنم امتحانا ترممو ۱۰تا۱۰تا الف ب ج د میزنم ۵میشم میان ترمم ۶میگیرم از استادا ب همین خوش مزگی پاس میشن درسا!!!! نمیتونم درس بخونم خستم واقعا میفهمی؟! |-:
Eteraf…
Daeem dasht ba compioter fotbal bazi mikard…baad nemidad manam bazi konam…asabani shodam az kontor bargho ghat kardam…campioter sokht!!!!!!!!
Bemanad ke cheghad fosh khordam!
یه روز خالم اینا اومده بودن خونمون وخالم ازخاطرات دبستانش تعریف می کرد که گفت اول دبستان که بودم معلممون جلو اسم همه می نوشت بسیار عالی به اسم من که رسید نوشت بسیار بد.من هم با خوشحالی رفتم خونه و باهمون حالت به مامانم گفتم مامان یه خبر خوب برات دارم.مامانم گفت خب بگوچی شده؟من هم گفتمامرز معلممون جلو اسم همه نوشت بسیارعالی وجلو اسم من نوشت بسیار بد.(حالا کی بهم جایزه می دی)مامانم با کفش افتاد به جونم
یک اعتراف دیگر.من تو مدرسه داشتم جک می گفتم
درباره ی همه چیز معلم من شنید یکی از جوک ها درباره ی معلم ها بود تا یک هفته جواب سلام من را نمی داد کم کم خودش درست شد.
سلام بچه ها من همون اوینار م که با اسم اصلی خودم اومدم دلم برای همتون تنگ شده ابی پرسپولیسی استفراغ وروجک فاطیما زهرا نگار محمد رضا و بقیه دوستان که اسمیشان یادم نیست برای اعترافهای باحالیتان دلم تنگ شده اگر مطلب من رو خوندید لایک بزارید
لایکککککککککککککککککککک.
سلام عزیزم منم دلم برا همه تنگ شده
لایک
اعتراف میکنم من همش خواب پسرایی رومی بینم که اصن ندیدمشون فقط اسمشو شنیدم ولی یه جورخواب می بینم انگارهزارسال باهم دوس بودیم انقدرم خوابام جذابه جاتون خالی نمی خوام بیدارشم
خخخخ خوشبحالت دست راستت رو سر من خخخ همش خواب جنگ و دزد و اینجور چیزا میبینم خخ