اعتـــــــرافـــــــــــ کـــــــنـــــــیــــــد
سلام به همه ی بازدیدکنندگان سه علی سه
امروز به یه مطلب جالب برخوردم که گفتم واسه شما هم بذارمش
چندتا اعتراف باحال و خنده دار (آخرشه)
من که از خوندنش خیلی حال کردم و کلی خندیدم
شما هم اعتراف خودتون رو در قسمت ادامه مطلب و نظرات بنویسید
فکر کنم هممون کلی اعتراف خنده دار داشته باشیم
همین الان به ادامه مطلب بروید و اعترافات رو بخونید
شما هم اعتـــــــرافـــــــــــ کـــــــنـــــــیــــــد
اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام , تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه!!!!!
تازه هی چند بارم پشت سر هم این کار و کردم , چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد!!!!
.
.
.
اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارسالمونو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چطوری؟
دیدم بچهه تحویلم نگرفت باباهه خندید
اومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چقد بزرگ شده!
مامان گفت نوید کیه؟
گفتم: پسر آقای …
گفت اون اسمش پارساست اسم باباش نویده
.
.
.
چند روز پیش دختر خالم گوشیشو خونمون جا گذاشته بود … بهش اس ام اس(!) زدم گوشیتو جا گذاشتی!!!!!!!
.
.
.
چند وقت پیش تو حیاط خونه سیگار میکشیدم که صدای باز شدن در حیاط اومد منم حول شدم سیگارو روی گوشیم خاموش کردم (!!) و بدترش اینکه بلافاصله گوشیو پرت کردم تو باغچه و سیگار خاموش موند تو دستم
.
.
.
اعتراف میکنم دوران راهنمایی روز معلم همه تخم مرغ آورده بودن که توش پر گل بود منم یه تخم مرغ خام آورده بودم که بزنم بخندیم! معلم اومد داخل همه سرو صدا کردن و شادی کردن تخم مرغارو میزدن به تخته منم این وسط تخم مرغو زدم به تخته ! ترکید رو تخته پاشید همه جا ، رو لباس معلمم ریخت ! سریع گفت کی بود ؟!!؟ هیچکی هیچی نگفت با این که میدونستن کار منه خلاصه از ته کلاس ۴ – ۵ نفر شلوغو آورد بیرون زدشون ولی نگفتن کار من بود ! چون شاگرد زرنگیم بودم معلمه شک نمیکرد بهم !
وقتی از کلاس اومدیم بیرون تا دو کیلومتر به صورت چهار نعل فرار کردم آخرم سر کوچه گرفتن زدنم !
.
.
.
اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت املا ها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفیا می بینم کی به حرفام گوش می ده …ازون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام:امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کودوم وسیله ها دست زد؟
بیشترم به دریچه کولر شک داشتم
.
.
.
اعتراف میکنم سر فینال جام جهانی تا لحظهای که اسپانیا گل زد فکر میکردم اسپانیا نارنجیه، هلند آبی، گل هم که زد کلی لعنت فرستادم به هلند، بعد گل رو صفحه نوشت اسپانیا ۱ – هلند ۰ ، تازه فهمیدم کل بازی داشتم اشتباه فحش میدادم
.
.
.
اعتراف می کنم وقتی داداشم دو ماهش بود خندون رفتم تو آشپزخونه، مامانم گفت نارنگیتو خوردی؟ گفتم آره، تازه به آرشم دادم!
بیچاره مامانم بدو بدو رفت نارنگی رو از حلقش کشید بیرون!
.
.
.
یه بار با بچه ها بودیم یکی از دوستام رو بعد از مدت ها دیدم ، کلی ریش گذاشته بود
:Dبا خنده بهش گفتم : علی این ** بازیا چیه ؟
گفت پدرم فوت کرده
:l گفتم تسلیت میگم
.
.
.
اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد تازه شاهکارم معلوم شد برای خانواده
.
.
.
اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون…بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت….گفتم منم همینطور….گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حتماً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با امیر دوستش و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم
.
Eteraf mikonam….Parsal dostam ye shomare dad be man goft:zang bezan Benin pesare ya dokhtar….manam omadam khone didam goshim sharj poli Nadare….ba khodam goftam ba telefon khone zang mizanam migam eshtebah gereftam….zang zadam ye marde bardasht….goftam:aghaye naghavi?
Marde goft :bale befarmaeed!!!!
Asan man kop karde bodam!
Baadesh man migoftam agha eshtebah geraftam..Marde migoft ,na khanom dorost gereftid befarmaeed!
Akharesham dg asabam khord shod behesh goftam..khodafez badd ghat kardam
Adam enghad bad shans?
خخخخخخخخخخخخ چه اعتراف های باحولی
یادم میادکه کلاس اول بودم.معلم ما هم هی می گفت :من یه گونجیشک برای همتون دارم . اگه درس نخونید گنجشکه زود میاد به من خبر میده.خلاصه اینقد مواظب بودیم نکنه که روسری سرمون نباشه یا اینکه به حرف مامانامون گوش نکنیم.این وقتا بود که دیدمش گفتم خانم چه خبر از گنجشکا هنوز هم راتون خبر میارن حتما تا آلان هم چند تا تخم گذاشتن. زد زیر خنده
اعتراف میکنم تا حالا مث آدم خواب ندیدم…
ی بار خواب دیدم رفتم سربازی زدم فرماندرو ناکار کردم افتادم زندون 😐
ی بار خواب دیدم رفتم تو تیم بارسا هم تیمی مسی شدم ب رئال ۱۰ تا گل زدم 😐
ی بار خواب دیدم اژدها ها حمله کردن شهرمون دارن همه رو نفله میکنن منم رفتم اژدها رو کشتم بعد مردم کلی سوت و جیغ و هورا برام کشیدن و قهرمان صدام میزدن 😐
ی بار خواب دیدم خون آشاما حمله کردن مدرسمون منم همه بچه ها رو از پنجره فراری دادم و خودم آخر همه اومدم بیرون و ی دینامیت از جیبم در اوردمو آتیشش زدم پرتش کردم سمت مدرسه مدرسه ترکید و من میون اون همه گرد و غبار پدیدار شدم اما ی دفعه ی خوناشام از پشت منو گاز گرفت و من درحالی که داشتم ب دوستامو معلمام ک داشتن گریه میکردن میگفتم فرار کنین دار فانی را وداع گفتم 😐
و خیلیای دیگه اینا گلچین بودن 😐
خوابام به صورت اوریب تو حلقم 😐
اعتراف میکنم:
امروز ۴ بار امتحان زبان انگلیسی دادم….
من ردیف آخرم ۳ نفر جلو و راست و چپم میشینن امتحان زبان هیشکی هیچی نخونده بود…منم نخونده بودم البته…سر جلسه امتحان یهو دیدم صدایی مبهم با مضمون نگین…نگییین در هوا طنین انداز شده بود((ادبیاتم تو حلقتون)) خلاصه جونم واستون بگه من هر سوالی که جواب میدادم ب دورو بریام میگفتم (یکیشون که برگشو داد بم گف خودت بنویس حال ندارم 😐 )
معلم برگه هارو صحیح کرد و…
فک میکنین چی شد؟؟؟
بعله من بیچاره ۱۸ و اون سه نفر ۲۰ شدن(تنها بیستای کلاس) 🙁
من الان باید برم بیمارستان از بس سرمو کوبوندم دیوار خونی شده بد جور فعلا خدافظ… 😐
می دونید خواب چی می بینم؟خواب می بینم جای شخصیت کارتونی مورد علاقه ام هستم کارتونی که می بینم سریالی هست تا قسمت بعدی که میاد۱۰۰ جور خواب می بینم وبعد که قسمت بعد میاد هیچ چیز آن شبیه خواب من نمی شود.یک بار خواب دیدم تو جنگ بودم توخواب داشتم از هیجان می مردم که از خواب پریدم هر چه قدر خوابیدم خواب کارتون را ندیدم فردا ادامه اش را دیدم تاحالا تو عمرم این همه هیجان نداشتم.این هم اعتراف من.
اقا دمت خیلی خیلی خیلی گرم خیلی باحاله!!!!
خدمت اقا مدیر به یاد دوران مدرسه
اعتراف میکنم موقعی که بچه بودم ، کارتون فوتبالیستها رو نشون میداد،منم که بدون استثنا عاشق تک تک پسرای تو کارتون بودم ، میرفتم لباسمو عوض میکردم ،یه لباس خوشگل و شیک میپوشیدم، که وقتی تو دوربین نگاه میکنن،منو ببینن عاشقم بشن!
…………………………..
اعتراف می کنم یه بار اتو کشیدن موهام یک ساعت طول کشید ، چون موهام بلند بودش ، بعد از کلی کیف کردن و احساس رضایت، نگاه کردم دیدم اتوی مو اصلاً توی برق نیست 🙁
…………………………..
اعتراف می کنم یه با زنگ زدم ۷۰۰ اپراتور ایرانسل کلی پشت خط منتظر موندم تا بعد یه ربع یه پسره جواب داد منم حواسم دیگه به گوشی نبود هل شدم گفتم: سلام منزل آقای ایرانسل؟
…………………………
اعتراف می کنم یکی از معضلات دوران بچگیم این بود که چرا من نمی تونم مثل شخصیت های کارتونی که اشکاشون به دو طرف پرت می شد گریه کنم!کلی تلاش می کردم مثل اونا باشم موقع گریه کردن مثلا سرمو بالا بگیرم دهنمو باز کنم یا چشامو تنگ کنم که بازم جواب نمی داد.
………………………..
یه بار از محل کارم اومدم بیرون داشتم با رفیقم اس ام اس بازی می کردم ، این رفیقم تکه کلامش کچل بود برام یه شماره فرستاد اومدم جوابشو بدم براش زدم کچل این شماره است تو داری ؟ ولی اشتباهی برای مدیرعامل یکی از شرکت ها که باهاشون کار میکنم فرستادم که اتفاقا کچلم بود!!!
اعتراف میکنم بچه ک بودم فک میکردم هر وقت ک اهنگو پلی میکنیم خواننده سریع حاضر میشه و میاد رو صحنه میخونه…همیشه هم به این فک میکردم ک اگه نصف شب اهنگ پلی کنیم خواننده بیدار میشه برا ما اهنگ بخونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آهنگ جدید و احساسی دوست گلم رو دانلود کنید . . .
خیلی خوب خونده ، من که خیلی خوشم اومد . . .
محمد شورمیج
هنوز تو خیالمی
.
برای دانلود روی لینک زیر کلیک کنید
http://1o2.ir/shurmeij
عالی بود
روز دانشجو بود داداشم بهم اس داد
روزت مبارک ۱۰۰ سال تو این روزها بمونی و از قانون پایستگی واحد استفاده کنی (واحد ها پاس نمیشن و از این ترم به ترم دیه منتقل میشن)
من خودم کلی خندیدم ولی بدش که فک کردم نفهمیدم چه جوری منو دیده این حرف زده
به خدا من بچه یه درس خونیم ههههههههههههها والا
خو من چه کنم اعترافی به جالبی اعترافات شما ندارم!!!
اعتراف میکنم امروز امتحان فاینال زبان داشتم بعد موضوع انشا مون مکان های تاریخی بود منم خواسم راجب تخت جمشید بنویسم…ولی اسم تخت جمشید رو یادم رفته بود از معلممون پرسیدم((اونجایی ک چنگیز آتیش زد کجا بود؟؟)) 😐
من 🙂
معلم 😐
بچه های کلاس 😀
چنگیز و مغولان :_*
اسکندر 🙁
اعتراف میکنم
حدود ۵ سالم بود میرفتم مهد کودک…پسرای مهدمون خیلی خود نمایی میکردن و همش رو دستاشون میموندن یا پروانه میرفتن منم ی روز خواسم حالشونو بگیرم و بگم منم بلدم و اینا…شیرجه زدم ک رو دسام وایسم و پروانه بزنم که یهو با مخ اومدم رو زمین… 😐
چشتون روز بد نبینه آدم بود ک میخندید و من بدبخت نمیدونستم چیکار کنم…
الانم ک یادش میوفتم اشک تو چشام حلقه میزنه… 😐
همدردیم بدجور همدردیم
اعتراف می کنم از خواهرم می ترسم با این که۲ سال داره مثل۲۰ ساله ها کتکم می زنه
من بدترازایناکارکردم من دیوونه خواستم به دوست قدیمیم اس بدم شروع کردم جک وچرتو پرت فرستادن من همین جوری اس می فرستادم تاچندروزپشت هم اونم چه اسایی وای خدا
پسره زنگ زده خانوم این شماره واگذارشده انقدراس ندید من رنگم شده بودمث دیوار انقدرمعذرت خواهی کردم مرده خندش گرفته بودحالایاداسایی که داده بودم میفتتم خودزنی می کنم یکی بیادمنوبگیره خودموالان دار میزنم
دیشب با ماشینه یکی از فامیلامون داشتم برمیگشتم بد اونا یه بچه دارن کلاس۶ مه یه تبلت براش خریده بودن اینم خیلی خوشحال بود بهش گفتم خب حالا بده ببینم تو تبت چی داری بهم داد گفت تو فیلمام نرو منم لج گفتم یعنی چی داره که میگه نرو رفتم خانم و آقایی که شما باشین دیدم که فیلم هایه امریکن پای ریخته که بشینه نگا کنه یعنی وقتی دیدم شاخ در آوردم ها
بهش میگم این چرتو پرتا چیه که تو داری میگه به توچه تب شخصی اصلا چرا رفتی توش
آقایون وخانوم هایه سایته ۳علی۳ بیاین یه سازمان یه عنوان بی جنبه هلیه دهه ۸۰بزنینم
برا عضو شدن به این سازمان لایکو بده
چن روز پیش ی اس مس اشتباهی فرستادم به ی شماره ای،آقا نگو طرف منتظر بنده خدایی بوده یا شاید هم آویزون هیچی دیگه پیام داده: من احمدم شما؟!!
ومن:اشتباه فرستادم ببخشید
اون:ترا خدا خواهر سامانی؟!!!
منo0
خواهر سامان*_*
جواب دادم :ساریsory
نخندینا باش؟؟
پسره اسکل برگشته میگه :ساره خودتی؟؟!!!یعنی اون لحظه من قالی خونمون رو هم گاز گرفتم
من دیگه حرفی ندارم!!!!!
ههههههههههههههههههه
سلااام به همگی..
بعد از مدتها اومدم اعتراف کنم!!!
آقا ما دیروز رفته بودیم بیرون ولگردی یهو از دور دیدم یکی از پسرای همکلاسی داره از مقابل میاد منم نمیخواستم اصن بهش محل بذارم واسه همین سریع گوشیمو در آوردم و خودمو مشغول حرف زدن با گوشی کردم!!
از شانس بد من همین که طرف اومد از کنارم رد بشه این گوشی کوفتی زنگ خورد!!!!! هم گوشم کر شد هم آبروم رفت!!!! پسره بی ادبم هرهر بهم خندید!!!
آه خدااااااا
استفراغ یعنی عاشقتم با این اعترافات بیشتر بنویس من خیلی هم با اسمت هم با اعترافات حال میکنم
سلاام آخر مرس از محبت بی کرانت نسبت به پست هایه من
من ۱۳ سالمه بعد چون که چند تا از امتحانام رو تک اوردم گوشیم ر ازم گرفتن نمیتونم بهش بزنگم بعد به یکی از رفیقام گفتم به اون رفیقم بگه یه روزی میخوام بیام سمتش بعد واقعا این رفیقام چقدر لاشی هستن امروز مدرسه تعطیل شده بود اون داشت مثل خری با موتور تاب میخورد من رو دید یه خورده بهم خندید بعد گازش رو گرفت رفت یه عینک ری بن هم زده بود ولی وقت خندید فهمیدم خود خرشه انقدر ازم فحش خورد کم مونده بود با سنگ بزنمش تا وایسه خخخخخخخخخخ
اعتراف می کنم تنها کسی که من مثله چیززززز ازش می ترسم خواهر کوچیکمه
لامصب همین که دستم بهش می خوره جیغش میره قنطورس و بر میگرده یه جوری صحنه رو نشون میده خودم به خودم شک میکنم نکنه زدم دستو پا و سرشو شکستم
سلام آبی پرسپولیسی نه تورو خدا داغ دلم هنوز تازه است تازه ترش نکن همون اسم قبلی خوبه
میدونم ناراحت شدی ولی من هم یکی ازطرفداراش بودم
باسلام من ابی پرسپولیسی هستم ودیگرنیستم اسم من از این به بعدشد مرتضی پاشایی
ازمون داشتیم تودانشگابود اخه توکارت ورود بجلسش نوشته بود فلان دانشگا….صب رفتم دم دانشگاااشلوووووغ قاطی پاطی گفتم حتما همایشه با اعتمادبه نفس کامل رفتم داخل دانشگاهه حس دانشجویی بم دست داده بود شدیییییید بعد خیلی خوشگل خیط شدم اومدم بیرون چون ازمونمون تودبیرستان بقلی برگزارمیشد هیچی دیگه حس مسمون پرید
عاقا با دختر عمم اینا رفتیم کوه توماشین بودیم روتابلوعه نوشته بود بادنده سنگین حرکت کن …..دختر عمه ی بنده با۲۱سال سن برمیگرده میگه باد. نده سنگین حرکت کن……اصن ی وضیییییی
ا
سر کلاس بودیم بعد روی پروژوکتور عکس های یاختمونو نشون استاد میدادم …پرسید خب اینا چیه؟؟….منم خییییییلی خون سرد گفتم استاد اینا عکس تصویرین
هیچی پس از سوکوت ۲ثانیه ای همه پوکیدن
سلام شیما جان اعترافات با حال بود ههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه ترکیدم
فدات گلممممم
سلامممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
دلم برا اینجا و بچه های باحالش تنگ شده بود…
میخوام ی چندتا اعتراف بنویسم.
+عاقا من تو خیابون درحال پیاده روی بودم
ی چندتا زن با ی لهجه خنده دار داشتن باهم بحث میکردن.منم خندم گرفته بود مثه اونا واسه خودم اداشونو درمیاوردم…منم حواسم نبود که کجام و کی پیشمه
واسه خودم میگفتم میخندیدم برگشتم دیدم
ی زن و شوهر با یه دانشجو از خنده قرمز شدن…
ابروم رفت فکرکنم باخودشون گفتن دختره خل و چله…
+ رفته بودم فلافلی داشتم با مامانم حرف میزدم
یهو در ورودی که کشویی بود افتاد رو ی دختره
من بی اختیار داد زدم:هوووووووووووی ترکید
وووووووای دوباره ابروی خانواده ب فنا رفت…
همونموقه ی ختره اومد با ناز و عشوه گفت:
خانوووماااااا راضی بودین؟؟
عاقا پشت سرش پله بود یهو کلش خورد ب پله من ترکیده بودم از خنده….بهش گفتم همین مسکن مهر کاردستت داد دیگه..(کلیپس داشت اندازه مانیتورت)
+رفته بودیم مغازه…منم شیطوونیم گل کرده بود که بقیه رو اذیت کنم…ی زن جلوی ما بود عصبی بود. از مغازه دار
پرسید عاقا این زیرپوشه نخیه؟!
گفتم په نه په ابریشمیه….:))))
عاقا چیزی نمونده بود با اون چشم غرش منو بخولهههههه
اعتراف من!
ههنوز که هنوز اشتباهات قبلم رو انجام میدم………..
آقا اعتراف میکنم پارسال بردنمون ردو آقا خالم یه ظرف پیش ما داشت که من خیلی ازش خوشم مییومد انوبردم شکست شاید صدبار مامانم گفت ظرفمو پیدا نکردین منم ازترس هیچی نگفتم هنوز که هنوزه دارن دوبالش میگردن****
ببخشید اشتب.اول ندادم داداشم دادم دوستم
اقا اعتراف میکنم کوچولو که بودم ۶ سالم بودم خیلیم کوچیک نه داداشم ۴ سالش بود .دوستم خونمون بوداب میخواست داداشمم میخواست بعد داداشم گفت:اول به من بده ندادم اول دادم دادا شم اخه داداشمم لیوان اماده کرده بود چنان لیوانو کوبید وست فرق سرم پر خون شد هنوز که هنوزه هر روز سرش خالی میکنم اما فراموش نمیکنم و میانه ی خوبیم باهاش ندارم.وحشیههههههههههههه
سلام ممنون از خوش آمدگوی خوشحالم که من تو جمع خود پذیرفتید تا جا که من یادمه اوینار اسم پسرونه به معنی عاشق آبی پرسپولیسی اعترافهای باحالی داری فقط خواهشا کمتر به استفراغ گیر دهید منتظر پیام های بدی شما هستم
پسرهستی یادختر
بچه ها من هم امروز به جمع شما پیوستم اعترافهای با حالی دارین استفراغ زهرا مارال وبغیه بچه ها زهرا نیستی چند روزی ۳روز پیش اونقدر به اعترافات خندیدم #
سللام اوینارخانم من ابی پرسپولیسی هستم گفتم بگم
اعتراف میکنم ۲۰سالمه هنوز از امپول میترسم 😐 دیروز رفتم درمانگاه امپول بزنم خانومه ی لهجه باحالی داشت گفتم جون بچه هات اروم بزن برگشت گفت بزنم تورج؟گفتم تورج کیه من نازیم عاقا یهو جو رف رو هوا تازه فهمیدم عجب سوتی دادم منظورش تو رگ بود 😀
خو من بیچاره فکردم میخاد امپول تورجو بهم بزنه 😀
اعتراف میکنم :بچه که بودم با دوستام وقتی که برق میرفت میرفتیم یه کبریت میخریدیم بعدرو زنگ همه خونه ها یه دونه فرو میکردیم .حالا تصور کنید وقتی برق میومد چه اتفاقی می افتاد ..ما هم اونقدر تو کوچه میشستیم که برق بیاد …حالا مگه میومد …یادمه یه بار برق ساعت ۲ نصفه شب اومد..خودم زهرترک شدم..بابام میگفت بروببین کدوم دیوونه ای دستشو گذاشته رو زنگ .نصفه شب کل محل ریخته بودن بیرون ..بله …اینه …
Big LIIIIIIIKE
اعتراف میکنم هروقت بابام ازم میپرسه امشب کی با کی بازی داره میگم منچستر با یونایتد اونم میگه پس بازیه قشنگیه 😀
این یکی از بدترین سوتیای عمرمه
یکی دو ماه پیش تولد پسرخالم بود همه فامیل جم بودن خونه خالم بعد ازینکه کیکو خوردیم مامانم گف نازی پاشو ظرفای کیکو ببر بزار تو ماشین هنوز جا داره منم خبر نداشتم ک خالم اینا ماشین ظرفشویی خریدن ظرفارو جم کردن با خودم بردم تو پارکینگ خونه گذاشتم تو ماشین اومدم بالا..خلاصه شب ک همه میخاستیم بریم خونه مامانم تا در ماشینو باز کرد گف واای این بشقابا اینجا چیکار میکنه فکو فامیل خودزنی میکردن از خنده 😀
منم ک طبق معمول خنگیتم ثابت شد 😐
اعتراف میکنم ی مدته تو فکر اینم که بابا دهه هشتادیا رو بی خیال یکی بیاد به داد من برسه با این دهه نودیا چیکار کنیم والا اینا حتمن ابرگودزیلان!!!
چن روز پیش خواهرزادم اومده بود خونمون۳سال و خرده ای داره،من داشتم عکسای لپتابم رو نشون دختر خالم میدادم اینم حس فضولیش گل کرد خواست بزنه روی دکمه های کیبورد زدم رو دستش به نظرتون واکنشش چی بود؟؟!!!چیزی که عمرن به ذهن هیچکدومتون برسه بعلهه با حرص و خشونت کامل آب دهنشو انداخت روی صفحه مانیتور!!!
ب خدا اینا بچه نیستن که ابرگودزیلان والا!!!!!
ی بار توکارتون دیده بودم هرکی دندونش در بیاد شب موقع خواب بزاره زیر بالششش ف پول میشه….چند روز لنگ پول بودم.اخرسرم فک بابام گناهش ازم اوم ی ۲۰۰تومانی گذاشت….۲۰۰ توماننننننننننننننن وای کشته ی این تو فکری بابامم
اعتراف می کنیم بچه که بودیم تصمیم گرفتیم هلوهاروازمیوه هائی که می خوریم جداکنیم وبه سمت سقف پرتاب کنیم بعدتموم شدن کارمون جای هلوها روی سقف بدجورتوچشم می زد..شب که باباازسرکاربرگشت مجبورشدبایه آقایی تماس بگیره وبگه بیادوجای این شیرین کاری های ما۲تارودرست کنه البته ناگفته نماندکه اصلاباهامون دعوانکردند. مریم ونگین
اعتراف میکنم قبلا فکرمیکردم خدا بچه رو از اسمون میفرسته تااین که۱۰ساله شدمو فهمیدم که بچه…………
اعتراف میکنم از عمل کردن بینی پشیمون ام.
تیکه بهنوش بختیاری بود دیگه ؟؟؟
الان خواستی بگی دماغت عملیه دیگه ؟؟؟
نکن خواهر با این چیزا شوهر پیدا نمیکنی خخخخخخخخخخخ
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ دمت گم
به هم نخندین با هم به هم بخندین (۲۰۱۶ بود این قسمت)
آره شاید کاره درستد نکرده باشه که این طوری اینجا نوشته ولی ما باید باهاش همدردی کنیم نه که بریزیم سرش
دنیا جون بعضی وقتا آدم ها یه کاری میکنه که شاید اشتب باشه ناراحت نباش
خیلی ممنونم دوست خوب
شما هرجوری دوست داری برداشت کن.
اخی عزیزم ینی خوب نیس
ول کن حرف ایناروواسه خودشون یه چیزمیگن توناراحت نشو
چشم عزیزم
اعتراف میکنم یه روز خونه مامان بزرگم اینابودیم مهمون براشون اومد اونم مهمون مهم و خاص منم شیطونیم گل کرد توچایی مهمونا نمک ریختم همه مامان باباهای ما عصبانی که کارکی بوده
بیچاره پسرداییم گردن گرفت یه کتکی ازباباش خوردکه نگو
خدامنو ببخشه زیادازاین کاراکردم بقیه گردن گرفتن
اعتراف میکنم خیلی اسکلم
یه روزبابچه هاقرارگذاشتیم امتحانو سفیدبدیم تازه من درسم خونده بودم همروهم بلدبودم بعدش سرامتحان من برگموهمون اول سفیددادم تامن دادم همه بچه ها شروع کردن نوشتن هیچی دیگه تااخرسال معلمه بم چب نگاه میکرد
بی معرفتا ی ترسو همه نوشتن سوالارو غیرمن
بچه ها سلام من آومدم چی چی آوردی نخود و کشمش با صدای چی ………. یادش بخیر
من از اون دسته آدم هایی هم که گوشیم دسته همه هس یه روز تو سلف بودیم یکی از بچه ها برداش گف داداش گوشیتو بده منم طبق عادت قبلی گوشیمو بهش دادم هیچی دیگه یه چند دقیقه ای بود دستش بد با دوره بریاش هی میگفتنو میخندیدن منم مشغول صحبت کردن بودم نمیفهمیدم رفتیم سره کلاس
استاد اومد شرو کرد ب درس دادن منم داشتم گوش میکردمو یه دفه دیدم گوشیه یکی زنگ خورد با یه صدایه مسخره (جوجو بیا منو بخور) کلاس رف رو هوا استادم داش اعصابش خورد میشود که ماله کیه و چرا قطع نمیکنه ار این حرف ها منم با یه دختره کلاس لجم برداشتم بهش گفتم خانم فلانی گوشیتونو ج بدین جوجو کارت داره منه احمقم نمیفهمیدم که این صدا داره از کیفم میاد هواسم نبود چون فکر میکردم که گوشیم رو سایلنته آقایی که شما باشین استاد اومد وسط کلاس که ببینه صدا مال کیه ناگهان دیدم داره چپ چپ به من نگاه میکنه برداش گفت مگه نمیفهمین که صدا ماله شماست قطع ش کن سریع منم تا به خودم اومد که ببدنم جریان ار چه قراره گفت بفرمایید بیرون شما حذفین منم داشتم میترکیدم از خجالت هیچی دیگه بلن شدم از کلاس برم بیرون اون دختره برداش بهم گفت برو جوجو کارت داره کلاس رف رو هوا بچه ها داشتن جزوشونو گاز میگرفتن از خنده
بله دروس فهمیدین اقققققا مصطفی قصیه ما گوشیه ما رو سره سلف بر میداره ترتیب همه کارا رو میده و سره کاس به ما هی ز میرنه
از این جریان نتیجه میگیریم که
۱ گوشیمونو به هیچ کس ندیدیم
۲ زود قضاوت نکنین
۳ دس تو دماغمون نکنیم لب حوض دیش نکنیم
خدا لعنتت بکنه مصطفی ما که حئف شدیم شما ما رو حذف نکنین لایک و بده
وصیت نامه ابی پرسپولیسی
من در اخرین لحظه ی عمرم با کلی خنده مردم چون وقتی اعتراف نازنین خانوم رو خوندم از خنده رودوبور شدم ومردم
مرسی نازنین خانم کامنت باحالی بود
اعتراف میکنم ی سری ی بنده خدایی بم گفت کوچیک شماییم هول کردم گفتم خدا ازکوچیکی کمت نکنه
سلام دوستان اقا من یه هفته ای میشه یه گوشی جدید گرفتم از این اندرویدا نمیدونم چی چی مثل مردم نشستم از اینترنت یه نرم افزار دانلود کردم نصب کردم رو گوشی که وقتی شارژباتریش پرمیشه خودش پیام بده که از شارژبکشیمش ماهم باخیال راحت گوشی رو زدیم شارژوخابیدیم اقا یه باره نصف شب باسروصدای بلندی ازخاب پریدیم که دادمیزد درش بیار درش بیار ….وای مارونمیگی بچه ها داشتیم میمردیم هیچی دیگه بعدش کاشف به عمل اومد نرم افزاره عمل کرده همسرم طفلی داشت قبض روح میشد خودمم بدتر فقط مونده بود همسایه ها بریزن گوشی منو ازشارژبکشن.
این چه برنامه کوفتی بود خدا نصیب هیچکس نکنه
میخوام بدونم اونایی که الان بدون ترس دارن اعتراف میکنن….همون زمون هم جرات این کارو داشتن……نگید آره که باورم نمیشه…..
دل خوش دارینا …………….خوش باشین
اعتراف میکنم خیلی من ابروریزی میکنم یه روزداشتم با دوستم حرف میزدم توخونه تنهابودرفت دسشویی خیلی دسشویی رفتنش طول کشیدمنم هی زنگ زدم رف روپیغام گیر شروع کردم چرت وپرت گفتنومسخره بازی دراوردن داشتم یه کارداداششو مسخره میکردم یه دفه داداشش تلفنوبرداشت منم ازترس تلفنوگذاشتم نمیدونم ازکجاسررسیدازاون روزهروقت زنگ میزنم داداشش برمیداره فوت میکنم حرف نمیزنم
اعتراف میکنم یه بارباکفش پاشنه بلند اومدم فوتبال بازی کنم که روی پسرای فامیلو کم کنم بامخ خوردم زمین ازاون روز منو میزارن نخودی بی شعورا
یادم میاد بچه بودم به مرد عنکبوتی میگفتم عمه کوتی
.
.
.
.
.
.
خا بچه بودم نخندید
اعتراف میکنم
امرو تو دانشگاه من از یه دختره خییییییلی بدم میاد اون دختره هم همین طور کلا ما اگه بحث علمی سره کلاس بشه ما حرف هایه همه نقض میکنیم حالا امروز سره کلاس جامعه شناسی درباره یه نا هنجاری ها یه اجتماعی داشتیم بحث میکردیم بد یهو نمیدونم چی شد بحث فقط وفقط بین ه همین دختره که من ازش بدم میاد و من گور گرفت توری که همه بچه ساکت استاد ساکت داشتن به ما گوش میکردن بچه ها همه میدونن بین ما چه خبره همین طور داشتیم حرف میریم باهم که کم آورد برداشت گفت شما بحثتون از پایه مشکل داره و هیچی متوجه نمیشین منم حرصم گرفت برداشتم بهش گفت خانم فلانی من که میدونم شما برایه چی حرف هایه منو نقض میکنین گفت خب بگین برایه چی
منم جلو همه برداشتم بهش گفتم که چرا شم میخواین خودتونو به من مطرح کنین
آقا اینو میگی صورتش قرمز بچه ها هم داشتن میخندیدن هیچی دیگه من با حرکته خودم خیلی حال کردم ولی او بد بخت داش از خجالت میمرد
الانم تو رو خدا نگین بد بخت دختره چون متطمنم که برام نقشه یه بد تر ریخته
این ترم انسان در اسلام برداشتم بد منه ابله نمیدونستم که دو تا کلاسه یکی برا خانوم ها(که استاد راحت تر باش)یکی برا آقایون ما هم صبح پاشودیم رفتیم سره کلاس دختر ها هیچی دیگه استاد اومده بود حضور غیاب کرده بود و اینا من تازه رسیدم در زدم تق تق رفتم تو دیدم که همه دخترن با یه اعتماد به نفس کامل رفتم نشستم جلو استاده پرسید شما مال همین کلاسین من هم باز با یه اعتماد به نفس بالا برداشتم گفت بله بله اسممونو اضافه کنین ما هم هستیم بد دیگه طبق معمول شروع کرد به حرف زدن و اینا داش به جاهایه باریک میرسید دوستم اس داد کجایی نیومدی چرا از این جور حرف ها اونجا بود که متوجه شدم که اشتباه رفتم سره کلاس
با یه صدا یه مظلومانه گفتم استاد ما کلاس و اشتباه اومدیم هیچی دیگه کلاس رف رو هوا همه دخترا داشتن بهم میخندیدن منم سریع کیف و کتاب مو برداشتم که برم از کلاس بیرون دخترا شرو کردن به تیکه انداختن (حالا تیکه هاشون) خوش گذشت بودی حالا یه چایی بیشتر میخوردین
واااااااااای مردم از خنده…بچه ها همشونوخوندم خیلی جالب بودن…یاسمین.ندا.پرسپولیسی یاهمونرئالی.استفراغ و… ازهمتون ممنون..
مرسی خانم/اقا حالاهرچی ما اینیم دیگه
یکی از فامیلام گوشی ایرانی خریده بود گفتم این چه گوشییه گفت گوشی ایرانی
قانع شدم در حد لالیگا
جان من بگین وقتی گوشیتونو گم میکنین چه شکلی میشین یا چی میگین
من تا الان دو بار گوشیمو گم کردم هر دو بار هم هیچی نگفتم تا بالاخره پیدا شدن . هر دو دفعه رنگم کاملا زرد میشد میترسیدم گوشیم دست مامانم یا بابام باشه که بهم هیچی نمیگن!!!!!!!!
رنگم میپره دهنم خشک میشه کل تنم یخ میزنه درعین حال عرق سرد می کنم تپش قلب تنگی نفس به تته پته میافتم اخرشم میزنم زیر گریه کل کارای بدی که تا حالا کردم ازجلو چشام عین فیلم رد میشه بعدشم شروع می کنم به التماس و خواهش و تمنا که خدایا بامن شوخی نکن خدایا ببین چقد دوست دارم بیا باهم دوست باشیم از این به بعد خخخخ خداسرهیچ بنی بشری نیاره من ادم دستوپاچلفتی ام یا وسایلم گم میشه یاخراب اون لحضه همه حسای بد عالم مال منه
Eteraf mikonam…
Gharar bod ba dostam zahra..sar kelass yeki az moalema sosk bendazim…..
Kholase in Zahra be kole kelass goft mikhaim chi kar konim…baad dasht be yeki az bache ha migoft yeho bargasht did moalememon poshte.sareshe….khhhhhhhhh….
Enghadr tablo bazi daravord ta khode moalememonam fahmid…
Vali dame moalememon garm…hichi be romon nayavord…
سلام 😐 منم اعتراف میکنم ک از بچگی دلم شوهر میخواست الان ۲۴ سالمه هنوز منظرم مرد رویاهام سوار بر خر بیاد… خرش اومده ولی خودش نیومده…. گمونم مرد رویاهامو کشتن باهاش سوسیس درست کردن 🙁 😐
اعتراف میکنم امروز به بدترین شکل ممکن گند زدم!!!هیچی من خصیص بازیم گل کرد خواستم شعار :ایرانی میتواند رو اجرا کنم!!گفتم من چیم از آرایشگر کمتره ؟!والا!!هیچی دیگه جلوی موهامو خودم کوتاه کردم به همین سادگی و به همین خوشمزگی!!!فقط اشکال کار اینجا بود که من خواستم چتری کج بزنم عکس حالت خوابموهام در اومد و اینجور شد که چتری من صاف شد!!!
یادمه دوم دبستان منو پسر داییم با هم داخل یه کلاس بودیم.با همم داخل یه آپارتمان زندگی میکردیم. اونا واحد بالایی ما مینشستن.توی مدرسمون یه سرایداری داشتیم که خیلی اذیتمون میکرد. یه روز منو ساسمان ( پسرداییم ) دیر رفتیم مدرسه. مدیر مدرسه هم اومد منو بقیه کسایی که دیر اومده بودنو فرستاد پیش سرایدارمون. این سرایداره هم از اون نامردای روزگار بود. میومد سطل زباله رو میذاشت جلوی دستامون ، بعد میگفت من توی این عقرب گذاشتم. حالا دستاتونو میذارم توش که گازتون بگیره ، انگشتاتونو بخوره تا دیگه دیر نیاین مدرسه. من که دیگه یه مرده متحرک بودم.سامان واقعا مرده بود :)) نمیدونید چه به سرمون اومد. چقدر گریه کردیم. جوری بودیم که همیشه سطل زباله میدیدم فرار میکردیم. خلاصه بعد یه مدت منو سامان داشتیم توی حیاط مدرسه بازی میکردیم تا اینکه دیدیم سرایدارمون داره با ناظم صحبت میکنه که از مارمولک میترسمو بهتره باغ مدرسه رو درست کنیم چون مارمولک زیاد داره. اما از اینجا اعترافم شروع میشه !!!!!! ظهر که برگشتم خونه رفتم از بابام پرسیدم مارمولک گاز میگیره؟ گوشت میخوره؟ بابام گفت نه. مارمولک فقط حشره میخوره. منم اولش خیلی میترسیدم. اما بابام که گفت گاز نمیگیره ، دیگه ترسم ریخته بود. رفتم طبقه بالا پیش سامان همه چی رو بهش گفتم. فرداش زنگ تفریح با سامان رفتیم توی باغ مدرسه. یه مارمولک روی بلوک بغل باغ دیدیم. الان که حساب میکنم شاید یه ۱۵ یا ۱۶ سانتی اندازش بود. لامصب خیلی بزرگ بود. منم رو حرفی که بابام زده بود گرفتمش . بعد گذاشتمش توی لباسم. دقیقا یه حس چندش آوری داشتم. شانس ما سرایدارمون رفته بود توی بوفه مدرسه . منو سامانم رفتیم توی اتاقش مارمولک انداخیتمو ال فرار. خلاصه بگم فرداش جمعه که هیچی ، شنبه با بابام رفتیم مدرسه دیدم سرایدارمون با دست گچ گرفته نشسته دم در. بابام پرسید قاسم بد نباشه ؟! چی شده؟! قاسم مرده شور برده هم گفت : والا دیشب رفتم حمام. توی حمام داشتم لباس میپوشیدم یه مارمولک از توی شلوارم پرید رو شکمم. منم از ترس دست و پامو گم کردم توی حموم لیز خوردم افتادم زمین. …… به هر حال هرجوری بود انتقاممو ازش گرفتم. ولی الان وجدانم خیلی ناراحته ((((((:
اوه اوه اوه ایول داداشم کارت حرف نداشت
یکی ازبهترین اعترافاتی بود که تاحالا خوندم:) چه شجاعتی داشتین تو اون سن؟!!!
ایول ما هم بچه بودیم ازاین عقده هاداشتیم
از همینجا واز پشت همین تریبون اعتراف میکنم توکفش مهمونای عیدمون ادامس مینداختم زنگ همسایه هارو میزدم در میرفتم لواشکای مامان بزرگمو کش میرفتم البته هیشکی نمیتونه از لواشک خونگی بگذره گوشی معلم مونو روش نوشابه ریختم روصندلی معاون مدرسمون پونز ریختم
سلام به سه علی سه های گلم اسم من تغییر کرد شده ابی پرسپولیسی ۲۰۱۴ اگه میبینین دیر به دیر میام توسایت کار دانشگاه زیاده عذر میخوام هنوز ابی پرسپولیسی پایداره
اقا اعتراف میکنم از بس این گره هندزفریمو باز کردم دیگه این مرحله رو رد کردم رفتم مرحله بعد
حالا هروقت میشینم پا تلفن پیچ و تابای سیم تلفن باز میکنم و تو بانک هم گره زنجیر خودکارو باز میکنم
دم همتون گرم.حسابی حال کردم
داشتم تو کلاس از اول تا آخر با دوستم حرف میزدم ،
استاد آخرای کلاس دیگه از دستم خسته شده بود گفت:
پنج دیقه مونده دیگه حرفاتو جمع بندی کن 😐
تو که خوبی حرف میزنی من سر کلاس تخمه آدامس هر جور خوردنی که باشه +حرف زدن+تیکه انداختن به استاد+باز کردن گوشی واومدن به سه علی سه + کلی کارایی که میشه بیرون کلاس کرد و من داخل کلاس میکنم تازه برزن دیده شده که از سالن غذا خوری اومدم مستقیم سره کلاس و شروع کردم به خلال کشیدن به دندونام
چه استاده بی جنبه و کم حوصله ای دارین
یه بار زنگ درو زدن منم رفتم جلوی در گفتم بفرمایید !
طرف گفت با داداشتون کار دارم …
منم گفتم یه لحظه گوشی ! 😐
اصن یه وضی بخدا !
الان پدر و مادرم دارن دنبال بچه واقعیشون میگردن 😐
اعتراف می کنم…
وقتی بچه بودم به خودکار می گفتم کتلت.
اعتراف میکنم اعترافی ندارم ههههههههههه
اعتراف میکنم ۳ یا ۴ سالم بود موقع اسباب کشی جو گیر شدم رفتم تو کمد اتاقم قایم شدم…حالا نگو مامان و بابامو در به در دنبالم گشتن …تو کوچه رو هم گشتن…از یه طرفم خواهرم که ۵ سالش بود میگفت مونا مرده…من مونا رو میخوام و یه سر گریه میکرد اخر سر عموم پیدام کرد بیچاره از زور خنده نمیتونست حرف بزنه (اینا رو خودش برام تعریف کرده)
اعتراف میکنم یه بار تو جکع فامیل اومدم بگم این قاب عکسه چقدر پیچش سفته…….هیچی دیگه قاطی کردم گفتم چقدر سفتش پیچه……تا یه ماه سوژه فامیل بودم
اعتراف میکنم
پسر داییم بد از چن سال خاستگاری بلاخره دختره مورد علاقشو پیدا کرد و ازدواج کرد بد برا عروسیش من میخواستم شیک ترین و با کلاس ترین حرکت عمرمو بزنم رفتم براش کارت هدیه گرفتم روشم گفتم بنویسن سر بالا یه ها و سرازیر هایه زندگی رو با هم تجربه کنین موفق باشین (جملم تو حلقم)
هیچی مسخره عام و خاص شدیم بد سوزش ترین جاش میدونی کجاس دختر خالم عروس شد برداش به من گفت جان من برام هیچی کادو نیار من جلو فامیل شوهرم ابرو دارم
اعتراف میکنم زنگ تفریح که میخوره همه میان سر کلاس یه دختره هس به اسم زهرا!خیلی بچه باحالیه!
حالا این هرموقع میادبشینه سر جاش واسش زیر پایی میگرم شالاپی میوفته!!!!!!!!!
از اول سال بار۳۰٫۴۰هس که واسش زیر پایی میگرم و اونم۳۰٫۴۰باری هس که میوفته!!!!!!!!!!!
ناگفته نماند که بعدش چنان لگد های میزنه به مچ پام که دیگه……………..
اعتراف میکنم……………….
زنگ هنر معلممونازمون خواست یه پرنده ی افسانه ای طراحی کنیم….
همه نقاشیاشون سیمرغ و طاووس و از این جور پرنده ها بود!!!!!!!!!
من انگری بردز کشیده بودم!!!!!!!!!!!!!!!!!
تازه واسش چمن و اسمون و ابر هم کشیده بودم!اون پرنده زرد رنگ……….
دم همتون جیییییززززززززز.من که کلا رفتم تو دوران بچگی.خیلی باحالید ای شیطونا…………..
اعتراف میکنم تو بچگی همیشه سوال های عجیبی تو ذهنم بود
۱مامانا با این دهن کوچیک چجور بچه به این بزرگی رو میارن بالا؟
۲چجور میشه شبا هر وقت برقا رو خاموش میکنن من دیگه چیزی نمیبینم؟
۳در کتاب های پسرونه و دخترونه چه فرقایی هست؟!
۴وقتی میگن به فلانی مزد دادیم چجور اون موز رو به پول تبدیل میکنن{فکر میکردم میگن موز!}
۵ایا میشه من یه روز بتونم سوت بلبلی بزنم؟
۶و…………
اعتراف میکنم بچه بودم یه بار چهار شنبه سوری تیپ زدم رفتم بالا پشت بوم یه بنده خدایی اومد رد شد منم هول با کله از سه متر ارتفاع……خلاصه مامانم بیشتر زجرم داد تا بخیه های دکتر…..مامانم میگفت از بعد عید حق نداری بری مدرسه……..دستامو با سوزن نوازش کرد…..تف کرد تو سرم…..هی روزگار….
اعتراف میکنم تو بچگی خیلی به دست فرمون دوچرخم مینازیدم.بعد یه بار چشم بسته!داشتم از یه جا خلوت رد میشدم یهو دیدم سر پیچ یه کوچه ام…تا اومدم به خودم بجنبم دیدم یه یارویی با یه پلاستیک موز داره رد میشه…خلاصه زدم بهش….فرمون رفت تو لوزالمعدم طرفم از ترس سکته کرد موزاش هم پرت شدن هوا…جالب اینجاست بهش میگفتم زنگ بزن افسر بیاد کروکی بکشه پول موزاتو با بیمه!!!!!!!!!!بدم….
اعتراف میکنم کوچیکی هر شب از ترس جن سه تا حمد و سوره اذون اقامه دعا فرج خلاصه زیارت عاشورا سوره های تین و زلزال و علق و…{اونایی که حفظ بودم}رو میخوندم که شب خوابشونو نبینم.جالب اینجاست اون چند وقت بیشتر از تمام عمرم خواب جن دیدم.قشنگ ۲۰ دقیقه ای طول میکشید دعاها تموم شن!!!!!!!
عاغا دقت کردین دیگه *استفراغ* نیستش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
داداش اگه هستی یه ندا بده!!!!!!!!
واسه چی اخه پست نمیزاری؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
من به شخص پستات دوست داشتم خیلی باحال بودن!
مرسی باران درگیره کارایه دانشگاه هم این ترم ۲۰ واحد برداشتم دارم زیر این همه حجم علم خفه میشم
بازو بند خفه نمیشی…..
تن تاکم خوبه ها
😀
شکمم درد گرفت از خنده
من اعترافی ندارم فقط میخوام یه خاطره بگم
بچه که بودم کاملا مظلوم و بی سر و صدا و بدبخت بودم،
بچه دوست مامانم (یه دختر شر که از منم ۶ ماه کوچیکتر بود) همش منو میزد، منم مظلوم فقط گریه میکردم و میگفتم اون زده ، اونم میگفت نه و من دروغ میگم….مامانشم میگفت دخترم اینطوری نیست و….
از قضا یه بار پسرخاله هام و دختر و پسر داییم قضیه رو فهمیدن (چند سال از من بزرگتر بودن) و دیدن! نشستن باهم نقشه کشیدن
یه بار به هوای بازی کشیدنش خونه ، یکی دستاشو ،یکی پاهاشو ، یکی جلو دهنشو گرفته بود تا تونستن نیشگون گرفتنش!
خلاصه بچه رو کبود و گریون فرستادن….
ازون به بعد مامانه دیگه بچشو خونمون نیاورد!! الباقی قضایا بماند :))
😀
هههههههههه
عاقاا من اعتراف می کنم کلاس اول که بودم اسهال گرفته بودم و اخر سرم نتونستم خودمو کنترل کنم و خودمو کثیف کردم!!ازون جایی که مبصر کلاس بودمو زنگ تفریح تو کلاس می تونستم برم رفتم، همینجور که از بیچارگی گریه می کردم خوراکی و میوه هایی که واسه زنگ تفریح آورده بودم تند تند خوردم پلاستیکشو بر داشتم تا لباسمو بزارم توش!!!تا وقتی ام برم خونه هیی بغل دستیم می گفت خااانم اجاازه اینجا ی بویی می آآآدد!!!(خووو اسههالل بوودم می فهمیی اسههاال!!!بعلههه ی همچین بچه ی خلاق و باهوشی بودم من!!:D)
عجب خلاقیتی تو اون سن!
اقا یکی جواب منو بده….۱۷ سالمه عاشق اهنگای شیش و هشت دهه پنجام….ازغذا بیرون حالم بد میشه…..عاشق زندگی های سبک دهه پنجام{کرسی.رادیو.شب نشینی.کاسه گلی}از همه بدتر شاید باورتون نشه اما الان چهارساله تیپ من شلوار کتان کشی سرمه ای با پیراهن نارنجی کشیه…..نمیدونم چرا تو فامیل بهم میگن پیرمرد!!!!!!
اعتراف می کنم ک هنوز توی گفتن …
ﯾﻪ ﯾﻮﯾﻮﯼِ ﯾﻪ ﯾﻮﺭﻭﯾﯽ
و چه ژست زشتی
مشکل دارم!
این نشون دهنده احساس پاک و عاشقانته جدی میگم اون آهنگا محتوا داشتن البته توهین به آهنگهای جدید نمیکنم اونا هم طرفدارای خاص خودشونو دارن ولی گرما و صمیمیت اون روزا رو بیشتر دوس داری .
هیچی
.
.
.
.اعتراف خاصی ندارم………………خواستم ابراز وجود کنم و بگم :خداییش خیلی باحالین…….بدجووووووووووور
اعتراف میکنم که من در پیدا کردن رمز گوشیه دوستام ماهرم خخخخخخخ همشون فک میکنن رمزشونو نمیدونم درحالی که میدونم .هر وقت گوشیشون باشه خودشون نباشه میرم سره وقته گوشیشون
اعتراف میکنم تا کلاس۱راهنمایی نمیدونستم چراوقتی تو طول روز برق ها قطع میشن هوا روشن میمونه ولی تو شب وقتی برق ها قطع میشن هواتاریکه میشه!!!!!!
۳_اعتراف میکنم بچه که بودم یه شب رفته بودیم خونه ی مادربزرگم شب بخوابیم بعد وقتی داشتن جاهارو پهن میکردن بخاریشون روشن بود یه سماورم روش بود منم منم همونجا رفتم پشته بخاری طی یه حرکت انتحاری با پا بخاری رو پخش زمین کردم …………. نکته مثبت ماجرا اینه که فرششون و خونه آتیش نگرف ولی اون سماور کارو خراب کرد 🙂 فرششون کامل رنگ داد که هیچ نخاشم سریع کنده میشد دیگه زیاد یادم نمیاد ولی مامانم میگه که از خونه منو انداختن بیرون ولی فک کنم شوخی میکنه چون زیاده رویه واشه یه غرشه ۳۰ ۴۰ میلیونی -_-
این که خوبه!!!!!!!من یه بار که بچه بودم دستشوییمون تو حیاط بود بعد منم از خواب که بیدارش شدم برم دستشویی رفتم در حیاط خونمون باز کردم رفتم بیرون!!!!!!!!!!!
حالا شانس اوردم مامانم دیده من و اورده بود تو!!!!!!
تازه مامانم ازم پرسید کجا میری؟
منم جواب دادم: دستشویی دیگه!!!!!!!!!!!!
LoL “dige” ro khob omadi :V
سلام به کسایی که قدیم توسایت بودن وسلام به کسایی که جدیداومدن
اعترا ف میکنم تو بچگی یه بار یکی از بچه های محلمون گفت دو تا خدا تو اسمون هست منم یه دل سیر زدمش.بعدش به هر کی میرسیدم میگفتم فلانی کمونیسته!!!!!حالا اصلا نمیدونستم کمونیست یعنی چی!!!!!
اعتراف میکنم بچگی همیشه برام سوال بود چطور خواننده ها به این سرعت لباس عوض میکنن؟فکر میکردم دوربین قطع نمیشه خواننده ها با سرعت لباس عوض میکنن!!!!!!!!
اعتراف میکنم کوچیک که بودم وصیت نامه مو نوشته بودم همیشه هم توجیبم بود برای اینکه اگر مردم دنبالش نگردن زود پیداش کنن هی تغییرشم میدادم بعد تو اون وصیت نامه ماشین و خونه هامو به دوستام میبخشیدم!!!!!!!!!!!!!!!!
سلام.منم عتراف کنم؟
دیشب خواب دیدم شدم رتبه ۳ کنکور.بعد هی به اونی که از پشت تلفن اینو بهم میگفت میگفتم دروغ نگو کصافط!!!!!!!
بعد دیدم طرف ناراحت شد برداشت رتبه ما رو کرد ۲۷ هزار!!!!!!!
اعتراف میکنم بچه ک بودم فکرمیکردم بالای ماشینا ی میله ای ی همچین چیزی هست ک خدا داره اونارو ب حرکت درمیاره…….فک کن ب ذهنم نمیرسید این همه ماشین آخه چی جوری خخخخ بچه بودم دیه…………….گووووووودو
سلام بچه ها وای من یه سوتی دادم دارم میمیرم بخدا…یه هفته پیش واسه ریزش مو رفتم دکتر یه اسپری نوشت گفت هرشب قبل خواب ده پیف بزن بین موهات منم ازاون شب همینکارو انجام دادم بعدش طبق دستور پزشک یه ربع موهامو آروم میمالیدم به سرم بعدش بدو میرفتم دستامو میشستم حالادیشب اتفاقی همسرم گفت یه کم واسه منم بزن منم زدم گفت سارا انگاری تموم شده گفتم واسه چی گفت خو هیچی نیست گفتم مگه میشه چن باردیگه هم زدم دیدم هوا بود ..خخخخ فکرکنین بچه ها اسپری پرس بود یعنی اصلااین هفته بنده داشتم باهواموهامو درمان میکردم .
اعتراف میکنم ۴ – ۵ ساله بودم که رفته بودیم خوونه ی خاله اینام چند روز مهمونی…
وانگهییییی…..شبی از شب ها من بیدار گشتم…
گلاب به روتون دستشویی داشتم و همه جا تاریک بود جاییو نمیدیدم و تو حالت خواب بیداری بودم که رفتم دستشویی و برگشتم
فردای آن روز!
کمد خاله اینام بو گرفته بود….
نخندین مجبور بودم 😐
بچه که بودم یه شب که خونه خالم بودیم و همه خواب بودن من بیدار شدم رفتم آشپز خونه دیدم ماشین لباس شویی داره کار میکنه رفتم پشته ماشین لباس شویی دیگه حظور ذهن ندارم چون خعلی کوچیک بودم اما میگن که صبحش زدگیشونو آب بر داشته بود خودم احتمال میدم که لوله تخلیه آب رو از جا در آورده باشم بعله همچین بچه آروومی بودم من!!!
اعتراف میکنم بچه که بودم وقتی ماهی عیدمون میمرد میبردمش میشستم خاکش میکردم تو باغچمون بعد یه سنگ میذاشتم روش هر وقتم ک وقت کردم میرفتم واسشون فاتحه میخوندم
تازه بعضی وقتا هم که حوصله داشتم سوسکاهم دفن میکردم مثه ماهیا
منم همینطوری بودم
منم همین طوری بودم تازه زور مرگشونم می نوشتم تا براشون سالگرد بگیرم
آره ایول منم همین طوری بودم تازه براشونم خیرات میکردم تا تو اون دنیا روحشون در آرامش باشه
اعتراف میکنم
سرایدار شرکتی ک کار میکنم ی دختر بچه داره۹ماهش هست.انقدر خوردنی و ناز هست.
ی روز مامانش گذاشته بودش تو حیاط داشت۴دست و پا راه میرفت..من دیدم کسی توی حیاط نیست..رفتم سراغش اومدم بگیرمش ۴دست و پا فرار کرد رفت توی باغچه..
سوتی همکلاسی جدید مون داشته باشید………….
امرئز معلم عربی اومد سرمون به جای اینکه بگه خانم؟
گفت:تیچر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فکر کنم شوک اول مهر بوده……………………….
خخخخخخخخخخخخخخخخ
انگارخودت هم سوتی دادای امروز اشتباه نوشتی
اعتراف میکنم تو بچگی به “مهمون” میگفتم “میمون”….
همه ی ما اینطوری بودیم
اعتراف میکنم تو ۵ سالگی پسرخاله هام تا میومدن خونمون میگفتن “اومدیم همه آبهای خونتون رو بخوریم”
منم جیغ میکشیدمو میرفتم جلو در یخچال بست وایمیستادمو و داد میزدم “نهههههههه یخچال خودمه”…
😐
و اینکه من یه خاله دارم به اسم طیبه تا ٩سالگی بهش میگفتم خاله طویله!!!!!!!
من تا ۱۰سالگی فکر میکردم پسر عمم داییمه تا اینکه دختر عمم بهم گفت
سلام خانم استفراغ فکر کنم اینقد انتقاد پذیر باشید که با این همه انتقادی که ازتون شده اسمتونو تغیر بدین والا ما میاییم اینجا که با اعترافات بچه ها یکم حال و هوامون عوض بشه ولی شما با این اسم نبلکه خاص نیستید بلکه باعث ناراحتی هم میشین ….من خودم با این حال اعترافات شما رو خوندم میتونم بگم عالی بودم ولی با این اسم شما مطمئن باشین اکثر بچه ها از روی اعترافاتت میگذرن.آآهای کسایی که با حرفم موافقن لایک کنن%%
راستش من نمیدونم خانمی یا اقا پس خانم یا اقای استفراغ با شما بودم؟!!
لطفا به سلیقه دیگران احترام بذار،هر کسی یه جور سلیقه داره.
الان خوبه من از اسم شما ایراد بگیرم؟!!!
یه رو شیفت ظهرا بودم تو راهنمایی یادش بخیر
مامانم بهم زنگ زد گف نهار یه چیزی بردار از یخچال بخو منم جو گیر شدم گفتم الآن کس نی خونه بزار نهار رو برا خودم ردیف کنم
اون موقع ها برنامه بهونه رو میزاشت منم هر دفعه اینو میدیدم آرزو میکردم یه بار فقط یه بار آشپزی کنم الان لحظه موعود فرا رسیده بود
دقت کن
سیب زمینی ها رو خلال کردم گذاشتم تویه یه ظرف دوس داشتم برا خودم سیب زمینی سرخ کرده با روش تخم مرغ نمدونم اسمش چیه ولی خیلی دوس دارم
ظرف و گذاشتم رو گاز بد چون نمدونستم تخم مرغ زود تر میپزه یا سیب زمینی خلاصه دلم واست بگه تخم مرغ زدیم تو ظرف بد سیب زمینی زدم روش بد دید تخم مرغ داره سیاه میشه ولی سیب زمینی ها مثل روز اولش بود آقایی که شما باشین همه رو ریختم تو سطل اشغال بد رفتم سر یخچال یه چیزی خوردیم ار اون موقع هر چیزی مامنم میگه گوش نمیکنم آوازه گوشم میکنم
اعتراف میکنم که هیچ وقت مبسر خوبی برا کلاس نبودم ولی به خاطر اینکه قدم بلند بود همیشه معاون مدرسم اول سال منو ارشد میکرد ولی این جریان دو هفته (شاید کمتر) به درازا طول نمیکشید. تو دبستان معاون دید از پسه کلاس خودمون بر نمیام برد منو گذاشت مبسر کلاس اول بد منم با خودم گفتم چیکار کنم که بچه ها سر وصدا نکنن و همه ساکت باشن که یه فکری خطور کرد به ذهنم
این جا رو بخون حالا
رفتم سره کلاس به بچه ها گفتم بیاین یه بازی همه هر کی هر خوراکی داره بزاره رو میز میخوایم بازی کنم همه خوراکیاشو نو گذاشتن رو میز منم بهشون گفتم من با هیچ کس شوخی ندارم هر کی اذیت کنه و سرو صدا کنه خوراکیشو میخورم آفا نقشه جواب داد همه مثل این مادر مرده ها ساکت نشسته بودن کسی جیکی ازش در نمیومد منم مست قدرت شوده بودم که چشم خورد به یه ساندویچه تخمه مرغ با سوسیسو گورجه و خیار شور (پسره دیوانه یه سس قرمز هم در آورد گذاشت کنارش) من یه لحطه چشمام سیاهی رفت انگار که یه قرن غذا نخورده باشم با خودم گفتم چیکار کنم دلم اون ساندویچ و میخواد هی میرفتم کنارش اذیتش کنم که صر صدا کنه منم ساندویچو بردارم بخورم پسره وا نمیداد اعصابم داشت خورد میشد چشمم و بد گرفته بود ساندویچه رفتم یک وشکون گرفتم پسر رو اونم گفت آخخخخخخخخخخخ منم گفتم چرا سرو صدا کردی ساندویچو برداشتم رفتم کنار کلاس یه گاز مشتی بزنم ازش پسره هم شروع کرد به گریه در همان لحطه معاون اومد که تشکر کنه ازم و بگه مرسی که بچه ها رو آروم نگه داشتی با این صحنه رو برو شد حال منو نگاه میکردی دهنم پر. نصفه خیار شورم از دهنم زده بود بیرون یه وضی بود هیچ دیگه ساندویچ و ازم گرفت جلو بچه ها داد به پسره بد یکی زد تو گوشم این ضربه انقدر سنگین بود که عقده ی ساندویچ گرفتم و تا سال آخر دبیرستان مامانم و مجبور میکردم برام ساندوچ درس کنه که با خودم ببرم مدرسه تازه با یه آب و تابی میخوردم که انگار دارم شیشلیگ میخورم
قبول دارم این کار خیلی نامردی ضعیف کوشی و خودخواهی بود ولی اون موقع کلاس پنجم بودم
اقا من انقدتو تختخواب غلت میخورم اگه به من کنتوروصل کنند برق کل جهان رو تامین میکنم
آره منم همین طوریم بعد بدیش برا من اینجاس که تشک من از این فنر دارایه (خدا بگم چیکار کنه این داداشمو پیش نهاد خرید این تشک کا رو داد) انقد من غلت میخورم فنر راش شول شدن الآن یک ماهه خریدیم خراب خراب شده بد رفتم نمایندگیش که از گارانتیش استفاده کنم گفتن که نمیشه الان شبا رو زمین میخوابم صبح ها که مامانم میاد بیدارم کنه میگه چرا رو زمین خوابیدی منم میگم که دلم نمیاد روش بخوابم ( مال داداشم سالمه ها) به نظر شما مشکل ار منه ولی من فک میکنم که فنر رایه تشکم دارن از زیر کار در میرن
نمیدونم والا
عزیزم من مطمئنم اسم شماهرچی باشه خیلی قشنگتر از اسمیه که واسه کامنتاتون میزارین.بهترنیس با اسم اصلیتون کامنت بزارین؟
وای میشه اسمتو عوض کنی.نظرت قابل احترامه ها ولی حالم بد شد ببخش استفراغ
اقامن به اسمش راضی شدم شما هم بشین من دیگه دلم واسه خانم یا اقا (استفراغ ) سوخت بیچاره
سلام آبی پرسپولیس خیییییلی خوشحالم کردی که از اسمم دفاع کردی واقعا یه نفر هم پیدا شد که به ما توده این پیج حال بده
من ابوالفضل هستم ۱۹ سالمه از مشهد در حال حاضر در رشته یه مهندسی تکنولوری محیط زیست دارم درس میخونم
مرسی
سلام
اعتراف می کنم همین الان دستای گودزیلای خالمو بستم و دارم میزنم پس کلش.
چیه خب دارم انتقام میگیرم. 🙂
اعتراف میکم:
دیروز برا چنتا کار کوچیک رفتم دانشگاه،از صبح اونجا بودم تا ظهر! بسیار خسته و بی حال شده بودم.همینجوری داشتم از محوطه دانشگاه به سمت قسمت اداری میرفتم که یهو حوس کردم یه سیب کوچولو بخورم. خلاصه اینکه دانشگام خلوت بود و منم بدون خجالت شروع کردم به گاز زدن سیب؛ نزدیک ساختمون مورد نظر بودم که سیبم تموم شد منم با حالی خوش همینجوری که میرفتم آخرای سیبو پرت کردم پشت سرم یهو دیدم یکی داد زد گفت آآآخخ
واااای قلبم افتاد تو پاچم برگشتم دیدم سیبم دقیقا خورده تو صورت یکی از پسرای کلاسیمون! حالا اینکه من اون لحظه چه حالی داشتم بماند… اصن نمیتونستم از جام تکون بخورم از همونجا که واساده بودم گفتم شرمنده آقای زمانی من اصن حواسم نبود! همینجوری داشتم ازش معذرت خواهی میکردم که یهو یکی از دوستاش اومد که کار مهمی باهاش داش و به زور بردش! فک کنم منو ندید! خلاصه اینکه دیگه خجالت میکشم ببینمش! وای نمیدونم باید چیکار کنم!!؟؟
آبروم رفت پی کارش!
هههه یادم میاد توی ۱۱ سالگیم خیلی فضول بودم و یک روز وقت بابام اومد رفتم سلام کردم و سوتی دادم که مامانم به مامانت فحش داده هیچی اقا مادرم و بابام افتادن سر جرو بحث بابام زد بیرون از خونه و مادرم مثه هیولا افتاد روم خخخخ اغا چشمتون روز بد نبینه اون روزا با شلنگ گاز از این نازکااا که اگه ذغال بزارن رو تنت اونجوری نمیسوزی کتک میخوردم…..الان میگید این دیگه چجور تببیهیه؟
این که چیزی نبود اون روز مادرم کاری باهام کرد که اگه بمیرم یادم نمیره….رفت یک چنگال گذاشت روی گاز داغ داغ که شد یعنی قرمر که شد ور داشت اومد طرفم و اون چنگال داغ رو گذاشت رو باسنم الان که به اون روز فک میکنم هم خندم میگیره هم جای اون چنگال میسوزه
و از اون روز به بعد بابام اگه کتکم میزد که حرف بزنم حرف نمیزدم
اعتراف میکنم در سن ۱۰ سالگی تیغ رو برداشتم دور از چشم مادرم رفتم جلوی اینه بالای ابرو ها رو تیغ دادم یادمه یک کتک مفصل که خودم که هیچ …نمازی ب جا اوردم که خدایا ابرو هام رو پس بده که هیچ….فاجعه اینجا بود فرداش که مدرسه رفتم همه فهمیدن اینم هیچ …پس فرداش مدیرمون جلسه ی اولیا و مربیان قرار داد و منو برد بالای سکو و گفت این خیر سرش قراره به ایران کمک کنه منم که توی اون لحظه یادمه ۱۰ سال پیر شدم
ولی حرف مدیرمون روم تاثیر گذاشت
یادش بخیر اون روزا که یکجایی خلوت بودو تاریک با خودم سوت میزدم و فک میکردم یکی میخواد منو بگیره برای همین هی صدای سوتمو بلند تر میکردم و سرعت دویدنمم بیشتر
یادم میاد پارسال خواهر کوچولوم گفت داداشی اگه برام تبلت میخری؟ بخری به همه میگم که داداشم چقدر مهربونه و این حرفااا…. بعد ۲ روز یاد حرف اون کردم و دلم به رحم اومد رفتم بازار چون نزدیک تولدش بود گفتم یک تبلت براش بخرم
رفتم و یک تبلیت خریدم و رفتمو بهش دادم خیلی ذوق کرد بعد یک هفته بهش گفتم خب حالا با تبلتت چیکار میکنی؟
میدونید چی جواب داد؟؟؟
جواب داد:عزیزم گوشی.تبلت . مسواک.و….. شخصیه و فقط مال اون شخصه و هر کاری میکنه به خودش مربوطه
منم تا بحال انقدر فانع نشده بودم
اعتراف میکنم که تا سن بلوغ فک میکردم وقتی به سن بلوغ برسم دیگه مثلا بهم زن میدن و اینا …..ولی حالا نگو هر کی به سن بلوغ برسه مث سگ پشیمونه میدونید چرا؟؟؟؟
از این یک ور پدره بهت میگه:بچه به سن بلوغ رسیدی مردی شدی برای خودت برو سر یک کار انقدر ول نچرخ
مادره:خاک تو سرت کنن پسر عمت ۱۳ سالشه داره کار میکنه…هر روز نون میخره…کمک مادرش میکنه ….مرد خونس اونوقت ما فقط نره خر بزرگ کردیم
یادم میاد یک شب خونه مادر بزرگم جیش کردم(اون موقع بچه بودم) اقا فردا همه فامیلای مادریم اومدن خونه ی مادر بزرگم و از قرار معلوم همه فهمیدن و حالا که به سن ۱۸ سالگی رسیدم همه میگن یادته یک شب خونه ی مادر بزرگت جیش کردی؟
منم مجبورم با خنده ای که از گریه برام بدتره بگم اره یادش بخیر
اعتراف میکنم….
هیچ از حموم کردن خوشم نمیاد و صرفا برای تلف کردن وقتم میرم حموم………..
باران ازتوبعیده
اعتراف میکنم قبل از اینکه رئالی بشم طرفدارمنچستریونایتد بودم
اعتراف میکنم ی بار دوتا سگ دنبالم کردن داشتم فرار میکردم…تو اوج ناامیدی ک دیه میدونستم راه فراری نیست.دلو زدم ب دریا بر گشتم دادمیزدم و ب طرف سگا دوییدم اوناهم ی ترمز کردن خط ترمزشون ۱متر میشد.پیش خودشون گفتن بابا ای از ما سگتره تا میتونستن میدوییدن فرار میکردن…من تا ی هفته بعد از این ماجرا احساس غرور میکردم
اعتراف میکنم که الان میخئوام دروغ بگم !
من تو زندگیم هیچ دروغی نگفتم
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم یبار بهم گفتن برو پدربزرگتو بیدار کن منم اون موقعها زیا فیلم اکشن میدیدم زارت رفتم یه لقد گذاشتم تو شکمش خیلی بچه بودم فقط ۲تا تصویر یادمه یکی اینکه پدربزرگم چهارزانو نشسته بود و متکارو محکم تو بغلش گرفته بود و کله فامیل دورش بودن یکی اینکه داشتن زنگ میزدن آمولانس بعله همچین بچه ی آروومی بودم من 🙂
اعتراف میکنم یه بار زنگ زدم به دوستم خیلی منتظر شدم که برداره بعد دیدم بوق زدن گوشیم قطع شد گفتم لابد گوشیو برداشته گفتم سلام خوبی؟اونم گفت سلام خوبی.گفتم مرسی ممنون کجایی؟اونم همینو گفت و همینطور حرفامو تکرار میکرد فکر کردم داره سر به سرم میزاره بعد دیدم صداش چقدر اشناس بعد از اینکه گوشیمو نگاه کردم دیدم اصلا جواب نداده ۱ ساعت داشتم با خودم حرف میزدم!!!!!!
اعتراف میکنم یه بار رفتم از مارکه گابریل مون کت شلوار بخرم(برایه عروسی) بد یحو از دهنم در اومد به فروشنده گفتم جناب دوختش ماله کجاس تهران یا مشهد
هیچی دیگه فروشنده از خنده داش تک تکه کت شلوار را رو گاز میگرفت
آخرش که داشتم از فروشگاش میومدم بیرون بهم گفت معلوم ه از این مارک پوشایه حرفه ایی
اشتهام کور شد.حالم بهم خورد.اسم کامت هاتون عوض کنید.خیلی بی معنی و حال بهم زنه
کامنت های باحال وخوبی مینویسه اقا اصن دوست داره اسمشوبزاره استفراغ اگه یکی بهت بگه اسمت مارال نباشه بزاره فلان چیز توخوشت میاد
دو باره مرسی از لطفت
آخه چی بگم اینجور گفتی زوووووووود هول شدم تمام اعترافام یادم رفت خخخبببببببببببب
عاغا یه نفر هس…..از اون بالا تا پایین صفحه رو دیس لایک میکنه…………نامرد به یدونه هم قانع نمیشه……….
دوست عزیر نکن این کارو …….نکن………..
ای بابا……………
اعتراف می کنم بهترین ارایشگردنیا بالش منه اخه هرروز ازخواب پا میشم یه مدل موجدیدبرای موهام درست میکنه
چچچچچچچچچچچیه چرامیخندیدراست میگم
اعتراف میکنم:
تابستونای هرسال نمیدونستم کسایی ک ازم میپرسن کلاس چندمی باید سال قبلو میگفتم یا سال بعد همیشه منظور بقیه با اونی ک میگفتم فرق داشت
الان دارم اهنگ جدید ازاد(خواننده)روگوش میدم خیلی باحاله به شما پیشهادمی کنم واینک یه اهنگ ازادومن
.
.
.
.
تونمیفهمی حال من رواین عطرت منودیونه کرده …بقیه مال بعد
اعتراف می کنم یه بار اتو کشیدن موهام یک ساعت طول کشید ، چون موهام بلند بودش ، بعد از کلی کیف کردن و احساس رضایت، نگاه کردم دیدم اتوی مو اصلاً توی برق نیست!!!!خخخخخ
یاسمین من یه ژل خالی میکنم روسرم موهام شبیه الشرابی (بازیکن میلان) کنم حیف که نمیشه
اعتراف میکنم درحال حاضر ۲۲سالمه ولی هنوز آشپزی بلد نیستم!!! حتی تخم مرغ!!!
ولی بلدم غذارو گرم کنم!! این خودش یه امتیازه!
اقامنم ۲۲سالمه ولی همون غذاگرم کردن هم برام مشکله اگه با ارفاغ به غذا نگاه کنیم می تونیم بگیم غذا (جذغاله)شده
اعتراف ششمم
اعتراف میکنم که یه روز صبح از خواب بلند شدم خیلی خسته بودم بد رفتم تو آشپزخونه میخواستم به مامانم بگم که چایی ساز و روشن کن گفتم چایی سرخ کنو روشن کن
چچچچچچچچچچچچچچچیه چرا اینجوری نگاه میکنی خب از خواب بلند شده بودم عمق جریان میدونی کجا بود
مامانمم نامردی نکرد گفت ای به چشم
استفراغ اسمتوعوض کن مگه نمی تونیم کامنتتو بخونیم
ابی پرسپولیس سلام امید وارم حالت خب باشه دوسته من فقط میخواستم یه اسم ه خاص داشته باشم همین تمام
لطفا نامردی نکن و به نظرات دیگران احترام بذار
مرسی
نه نه نه من نمی خواستم به کامنت های باحالت بی احترامی کنم ولی اگه ناراحت شدی ببخشین عذرمی خواهم..(
جناب استفراغ کسی به شما بی احترامی نکرده…
ما فقط از شما میخوایم که اسمتو عوض کنی
بابا این همه اسم خاااص. چرا گیر دادی به این اسم؟
یعنی واقعا هیچ اسم دیگه ای به ذهنت نرسید؟؟؟
عجب زمونه ای شده ها!!!!!!!!!
منم همینومیگم
سلام دوشیزه یاسمین نه نه نه نه نمیشه اسممو عوض نمیکنم
شما هم سخت نگیر
مرسی
mashala estefragh nazar baghie vasat tasmim begiran
اعتراف میکنم که فرق بین استیک و اسنک و نمیدونستم چیه و همیشه یه علامت سوال تو ذهنم بو که چقدر با هم فرق میکنن از لحاظ اسم که فرقی چندانی ندارن
یه دفعه با دوستم رفتیم این علامت سوال و از بین ببریم بد تو فسفودیه من استیک سفارش دادم رفیقم اسنک که از هر دو تاش خورده باشیم گارسون اومد من گفتم استیک میخورم (البته خیلی با کلاس) بد گارسون گفت آبدار میخواین یا خشک ما یه روان پریشم که تو یه این فیلم ما دیده بودیم همشون میگفتن آبدار ما هم گفتیم آبدار. آقققققا آورد تو یه بشقاب یه راسته گوش گذاشته بود و روش پر از خون نگو منطور از آبدار خون داشته باشه روش. حالم دگر گون شدش تا تموم بشه اییییییییییی اه اه اه یادم اومد فرض کن
بد که رفتیم حساب کنیم مال من ۲۵ تومن شد مال دوستم۱۵ تازه مال اون خیلی خوش مزه تر بود
هیچی دیگه از رستوران اومدم بیرون داشتم تو خیابون راه میرفتیم همه فک میکردن که یکی از سر دسته هایه خوناشامم (انقد که خون خوردم)
دیروز ای پد مو گم کردم یه بارکی رفتم توکما بعدش فهمیدم خونه مامان بزرگم جاگذاشتم دیدم پسرخاله کوچولوام رفته توگوگل زده ———- ببخشین نمی تونم بگم بچه های امروزی چرااینجوری شدند
اعتراف میکنم……..
الان داشتم زغال اخته میخوردم بعد اومدم چشمم خورد به اسم جناب یا سرکار “استفراغ” قشنگ صحنه های استفراغ کردن اومد جلو چشمم دیگه نتونستم زغال اختم بخورم…………
خداییش خیلی چندشم شد……..بدجووووررررررر…..
ناشناس سلام امید وارم حالت خوب شده باشه من فقط میخواستم یه اسمه خواص داشته باشم از دسته من خیلی ناراحت نشین چون استفراغ خیلیم خوبه برا بدن هم مفیده دیگه انقدر سخت نگیر حداقل نامردی نکنین و dis like بزنین ایوووووووووووووول نهایت همکاری رو بکنین و به نطر دیگران احترام بذارین
مرسی
اعتراف چهارمم
تو دبیرستان یادش بخیر با گچ تو زنگ تفریح خیلی بازی میکردیم همدیگر و هدف میگرفتیم چه حالی میداد بد یه روز من عذاب وجدان گرفتم به بچه ها گفتم که نکنین این کارا رو مال بیت المال حروم نکنین بد بچه ها همه زدن زیر خنده چچچچچچچچچچچچچچچچچچچرا چون بنیاد گذار این کار خودم بودم منم محلشون نداشتم رفتم نشتم با یکی از بچه ها شروع کردم حرف زدن بد همه عوامل اجرایی این بازی شروع کردن منو هدف گرفتن بدچون در حال حرف زدن بودم یکی مسقیما رف تو دهنم بد من نمیخواستم شروع کنم ولی ……………
الان در حال امضا کردن صلح نامه ایم
بچه که بودم میرفتیم با دوستایه داداشم فوتبال بازی میکردیم منم نخودی وا میستادم بد یه دفه لایی خوردم همه شروع کردن به خندیدنو هوهو گفتنو اینا منم فک کردم چه کار جالبی کردم دمم گرم این همه عکس العمل خوبی نشون دادن خودم الکی الکی لایی میدادم باز بچه شروع میکردن منم بیشتر خودمو لوس میکردم
بد فهمیدم که چه کار احمقانه ای ولی الان که سالیان سال از اون قضیه میگزره صورتمم اگه به رمین کشیده بهشه لای نمیخورم چون به اندازه عمرم لایی دادم
اعتراف دومم
اعتراف میکنم که یه دفعه با معلم فزیک سال پیشم لج شدم آخر سال بود بعد کنار مدرسه مون یه بیمارستان بیماران کلیوی بود بنا بر رسمی که تویه بیمارستان کلیوی هست کسانی که کلیه دارن میخوان بفروشن اسم و شمارشونو میزارن که مشتری براشون پیدا شه منم به ذهنم خورد که بیام شماره و اسمشو بنیویسم که بهش سر کلاس زنگ بزننو نتونه درس بده و بخندیم آقا جاتون خالی دبیر اومد سره کلاس بد بهمون گفت که بجه ها من منتظره یه تلفن ضروری هستم اگه تلفنم ز خورد باید منو ببخشد چون باید جواب بدم بعد از این که حرفش تموم شد تلفونش ز خورد غیافش شبیه گوسفند قبل از قربونی شده بود (فک کنم قیمت و بهش زیاد گفته بودن) هیجی دیگه تلفونش پشت سره هم ز خورد همشون با قیمت هایه بالا حالا داش با خودش فک میکرد من جی کار دارم با کیه
میدونی عمق جریان کجا بود اینجا که اون نمیتونس تلفونشو خاموش کنه چون منتظره تلفن کسی بود بعد تمام کلاسمون به تلفن هایه این رفت خیلی حال داد از خوشحالی در پوست خود نمیکنجیدم یه وعضی بود سر کلاس منم باخودم گفتم که بد از کلاس میرم پاکش میکنم بد یادم رفت
چند وقت پیش عذاب وجدان گرفتم گفتم الان که درسشو پاس کردم ولش کن بزار بهش ز اعتراف کنم زنگ
زدم ولی خاموش بود فک کنم زنگ خورش بالا بوده خطشو عوض کرده
ما اینیم دیگه
اعتراف میکنم……………خیلی ناراحتم…………..خیییییییییییلییییی………
چون مدرسه داره باز میشه…………..نه به خاطر باز شدن مدرسه ها ؛ها………..
به خاطر اینکه باید بابا مامانم برم خرید مدرسه………
اخه شما نمیدونید که ………میخواد یه کوله برام بخره.۲روز منو میبره خرید ………
مامانم خیلی سخت پسنده….
دم دمای اخر خرید مدارس که میشه بابا بزرگ بابا بزرگ بابابزرگم میاد تو خوابم بندری میره دیگه……….
خیلیم دلت بخواد که با مامانت بری خرید…
خیلیا دلشون لک زده واسه این وقتا..
قدر این لحضاتو بدون که بعدا حسرتشو نخوری….
بله حق باشماست………
😀
توجه کردین بابا مامانا وقتی اس میفرستن چقد لفظ قلم میحرفن ؟
یه بار واسه داداشم اس اومد ، دستش بند بود گفت من بخونم و جواب بدم
دیدم بابامه نوشته :
سلام پسرم حالت چطور است ؟
میتوانی بروی نان بخری ؟
منم جواب دادم :
آری پدر در سلامتی به سر می برم . اکنون خود را به سرعت به شاطر خواهم رساند و از او طلب نان خواهم کرد .
هیچی دیگه بعدا همه کلی خندیدم اما بابام از اونروز ترجیح داد بجای اس بزنگه .
اعتراف می کنم این من بودم که تو سال دوم دبیرستان کیف معلم را انداختم تو دستشویی
اخه همش فقط به من گیر می داد
عاغا اعتراف میکنم……….تو این دو هفته انقدر با تبلت گودزیلای ۹سالمون بازی کردم..تبلت پوکید….!!!!!!!!!!
اعتراف میکنم ۲هفته که رفته بودم خونه مامان بزرگم خالم و گودزیلاش که پسره و ۸ سالش اومده بودن……پسرش دهه هشتادی…….گفتم که عمق فاجعه رو در یابید…………جاتون خالی………..جاتون خالی…….یه روز گودزیلانمون انقدر زدم که اشکشو دراوردم………
بچه پرو هرچی از دهنش درمیومد بهم میگفت………
ااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شماها بگید تنبیه بچه دهه هشتادی به روش سنتی کار غلطیست؟؟؟؟؟؟
اخ نمیدونید چه فازی داد لامصب….
اجی نازیلا تو داری کارت شارژاتو جمع میکنی که به امید اون روزی که بتونی ش بدس بیاری من ی بار همیجوری عدد زدم شارژم شد ۱۰۰۰۰ ت از ترس ایکه نکنه بفهمنو از حسابم بگیرن درجا سر چند مین مصرفش کردم ولی خدایش حال کردم که موفت بود.
اعتراف میکنم وقتی ماشین بابام دستمه افتضا رانندگی میکنم شرمنده بابا جون
اعتراف میکنم الان ک دارم مینویسم خخخخخخخ خوابم میاد اما دلم میخواد تا صبح تو این سایت باشم نه ه ه ه ه ه ه نمیخوام برم بخابم بچه ها
اعتراف میکنم که بنده بی نظم ترین دختر ایرانم!!
اتاقم به حدی بهم ریختس که مامانم میگه توی اتاقت شتر با بارش گم میشه!!! در حال حاضرم شارژر گوشیمو گم کردم دارم دق میکنم!
“سلطان غم: لو باتری”
اعتراف میکنم یه بار خونه تنها بودم شب بود از شانس گندم برق رفت ولی خداروشکر لباسم درست حسابی بود از ترسم خواستم از خونه بزنم بیرون کفشامو ورداشتم رفتم بیرون درو بستم بعد دیدم ای داد بیداد کفشایی ک ورداشتم یه لنگش کفش خودمه یه لنگش کفش بابام خواستم درو باز کنم دیدم از شانس گندم کلیدارو جا گزاشتم هیچی دیگه مجبور شدم با دمپایی پلاستیکی های همسایمون برم تا خونه عمم اینا(اونم پیاده)!!!!
خخخخخخخخخخخخخخخخخ همین حالا که دارین کامنت منومیخونین من ازخنده غش کردم
ابی تو چرا انقد غش میکنی؟؟ من نگرانتما!!!! یکم کمتر غش کن….
ای بابا
اخه چیکارکنم اعتراف های باحال میزارین
تو به فکر غش کردنتی؟
من به فکر ابرومم که رفته اینا به فکر غش کردن و خندیدنن.
عجبا!!!!!!!!!!
اعتراف میکنم بعضی وقت ها
نمک باشکر
شیر با دوغ
اشتباه میگیرم،شیربرنجم ،دوغ برنج
چای شیرینم،چای شور میشه..
هی وای من
اعتراف میکنم چندبار ماشین استادم پنچر کردم،
اتراف اولم در این صفحه
اعتراف میکنم که همیشه آب که میخورم لیوانم و نمیشورم بد چپه میرارمش انگار که تمیزه
یه دفعه سرما خورده بودم ……………………………..
خدا منو خفه کنه
بابا اسم واقعیت چیه بعدش استفراغ رو بردار
راس میگه این دیگه چه اسمیه گذاشتی؟؟؟
حالم به هم خورد… اه اه
اعتراف میکنم بچه که بودم همش اون خانوم مجری مهربونه بودا خانوم رضایی!
میگفت: شما… مام میگفتیم: ما؟میگفت: بعله شما که نزدیک
تلویزیون نشستی، یکم برو عقبتر بشین!مام میرفتیم عقب!
بعد میگفت: یکم عقبتر!آقا مام تا نزدیکیهای در ورودی میرفتیم
عقب که نکنه لج کنه کارتون نشون نده..!یعنی یه همچین اسکولای
دوست داشتنی ای بودیم ما
واااااای منم همینجور بودم اینقد که میگفتن برین عقب که من دیگه تلویزیونو نمیدیدم بعد گریه میکردم که مامان من چیزی نمیبینم مامانمم میگفت برو جلوتر میگفتم نمیشه نه نه
ههههههههه……
کارتون فوتبالیستها یه کارتون عجیب الخلقه هستش عموی سوباسا تودلش میگه به پیروزی فکرکن سوبا
بعدش سوباسامیگه چشم عمو
من اعتراف میکنم ی بار بادوستام دورهمی داشتیم نهارمیخوردیم بعدجایی که نشسته بودیم زیر یه درخت بود
یه ظرف خیارشورهم وسط بودمن خواستم یه حلقه خیارشوربردارم ک دیدم پرنده روش شکوفه زده(درخت بالاسرمون…)خلاصه منصرف شدم هخون موقع یکی ازدوستام ک داشت شلوغ بازی درمیاورد همون خیارشوروبرداشت ومتجه نشدمن ویکی از دوسامم که اونم فهمیده بود باچشمک هماهنگ کردیم وهیچی بهش نگفتیم!گذاشتیم لقمه رو که داد پایین بهش گفتیم…
آقا چشتون روز بد نبینه ایشون از اون لحظه تا۴۸ساعت بعد اوق میزد….بعدشم ماموردحمله قرلر گرفته وکمی کتکی شدیم!ولی خدایی خیلی باحال بود الان هر وقت اون دستمونو میبینیم بهش میگیم چطوری خیارشور؟
اعتراف میکنم داداشم رو وقتی ۳روزش بود آوردن خونمون منم برچسب گرفتم رو سرش چسبوندم که مارک دار شه!!!!
خخخخخخخخخخخخخخخ وای مردم ازخنده
دیروزرفتم فروشگاه یه خانومه اومدبه فروشنده گفت شارژ۱۰۰۰ تومانی بدین فروشنده بهش شارژ روداد بعدخانومه میگه پولش چقدرمیشه
آقا داداش حق داشت دیگه…
اخه بعضی از این شارژا ۱۲۰۰ یا ۱۳۰۰ تومنن دیگه…
آره منم با زهرا موافقم….
من یه بار رفتم شارژ بگیرم هزارو صد بهش دادم مغازه داره گفت صد تومن دیگم بده!!!!
خو حالا این خانومم میخواسته ببینه چقد باید بده هزارو صد یا هزار دویس!!!!
نرخا همه جا فرق داره!!!
خیلی ممنون خانومان محترم که قانعم کردین
آورین آورین خوشم میاد که زودی قانع میشی!!
به تو میگن پسر خوب!!!!!
مرسی مادام ++)
اعتراف میکنم ی مدت کارت شارژای ایرانسلو جمع میکردم تاببینم میتونم یه رابطه ای بین اعدادش پیداکنم ^-^
هنوزم امیددارم بالاخره رازشوکشف میکنم 😐
یه اعترافی دارم که خیلی ناراحتم کرده!
ترم پیش بود رفتم دانشکده کامپیوتر دنبال دوستم هرچی دنبالش گشتم پیداش نکردم بهش اس دادم کجایی الاغ گفت سر فلان کلاسم توام بیا.. خلاصه مانم مثه خودش خر شدیم رفتیم پشت در کلاس واسادیم!! آخرای کلاس بود و ۵ دقش مونده بود.دوباره به الاغه اس دادم گفتم واقعا بیام؟ استاد دعوام نکنه؟ که در جواب:خودشو چندنفر دیگه گفتن بیا بابا!! منم خیالم راحت شد سرمو انداختم پایین رفتم ردیف اول کنار بچه ها نشستم! یهو دیدم کلاس ساکت شد!! سرمو آوردم بالا دیدم استاد نگام میکنه! بهم گفت شما؟ از دانشجوهای منی؟ گفتم نه استاد همینجوری اومدم!! یهو عصبانی شد گفت بفرمایید بیرون خانوم! یهو پسرای بی تربیت زدن زیر خنده! منم دوباره سرمو انداختم پایینو اومدم بیرون! وقتی داشتم میومدم بیرون این استاده کوفتی گفت مثه بز سرشو انداخته پایین میاد تو کلاس!!!! وااای آتیش گرفتم!! اینبار کسی نخندید ولی خیلی بهم برخورد…
درسته کار من اشتباه بود ولی یه استاد حق نداره اینجوری با دانشجو بحرفه!!!
بعدش بیرون واسادم که بیاد چندتا چیزیش بگم ولی دوستان نذاشتن!!! و من هنوز کینشو به دل دارم…
وااااای چه بد واقعا بعضیا رفتاراشون خیلی ناپسنده
من دانشجو نیستم ولی ی استاد داشتیم بنام آقای احمدی، درس که نمی خوندیم سرمون داد میزد و فحش نثارمون میکرد. ولی روز تولدش ترکوند. ی آهنگ رپ برامون خوندش گفت: من واسه خودم ی پا تتلم!!!!
داشتم کارتون فوتبالیست هارومیدیدم سوباسا تودلش میگه باید بازی روبریم میزوگی ازبین تماشاگرامیگه درسته سوبا من دیگه حرفی ندارم…..
دوستان همین الان یه خبر به دستم رسید گفتم بیام اینجا اعترافش کنم!!!
خبر دادن که دختر یکی از فامیلامون گفته یکی از شرایطی که همسر آیندم باید داشته باشه اینه که مرجع تقلیدش حتما باید آیت ا… سیستانی باشه!!! و دومیشم اینکه کچل نباشه، سومیش اینکه حداقل لیسانس داشته باشه! چهارمیشم اینکه نمازشو مسجد بخونه!!! و بقیه شرایط که بیخیال…
حالا من نمیگم این شرطایی که گفته بده ولی آخه چه ربطی داره که مرجع تقلیدش کی باشه؟؟!!
اصن از وقتی شنیدم هی میرم تو فکر!!!! خیلی دوس دارم ازش بپرسم آیا مرجع تقلید انقد تاثیر گذاره؟ ولی حیف که نمیشه!
اعتراف میکنم مغزم به اون درجه ای از عرفان رسیده که وقتی برای گوشیم پیامک میاد بدون اینکه باز ش کنم میگم همرا ه اوله
دیروز پسرخالم تو جمع یه اعتراف بزرگ کرد اونم اینکه تو این ۴ سالی که رفته دانشگاه تا حالا یه بارم با خودش کیف نبرده! همیشه فقط با یه خودکار میرفته دانشگاه!!!!
حالا من میرم دانشگاه وزن کیفم ۲بابر وزن خودمه!!
اعتراف میکنم قدیما که بچه بودم شبا وسط اتاق میخوابیدم، از بس بد خواب بودم صبح دمه در پیدام میکردن!!!!
من اعتراف میکنم که تاحالا هر چی به داییم گفتم از ته دل بوده هر چیز بد یا خوب
همیشه جمعه ها همه فامیل خونه پدربزرگم جمع میشیم. یه روز دلم گرفته بود و خیلی ناراحت بودم،کنار حوض نشسته بودم که یهو دخترا و پسرا همه اومدن تو حیاط!!!! پسرخالمم اومد کنارم لبه حوض نشست!!! همینجور تو حال خودم بودم که یهو این دیوونه یه پارچ آب روم خالی کرد.خیسه خیس شدم!
اون لحظه داشتم منفجر میشدم هرچی دنبالش کردم که خیس کنم، نتونستم! بعداز ظهر که شد نشسته بود لبه حوض داشت با داییم میحرفید منم یواشکی رفتم پشت سرش تالاپی هولش دادم تو حوض!! وای نمیدونید چه حالی داد اصن کیف کردم!!!! حس پیروزی داشتم.
فقط مامانم دعوام کرد!! و همین موش آب کشیده برام خطو نشون کشید!!!!
اعتراف میکنم بچه که بودم وقتی میبردنم پارک، چنان مظلومانه به میله کنار تاب می چسبیدم و اونقدر ملتمسانه به اونیکه سوار تابه نگاه میکردم که مثلا دلش بسوزه و پیاده بشه تا من بتونم سوار بشم بعد خودم که سوار میشدم دیگه عمرا پیاده نمیشدم!!!!
امروز سوار ماشین شدم،دست کردم توی کیفم دیدم کیف پولم نیست،هیچی دیگه چون قبلش سواراتوبوس بودم فکرکردم کیف پولم دزدیدند،واقعا مطمین بودم کیفم دزدیدند،به راننده گفتم آقا نگه دار کیفم نیست،پیاده شدم،نمیدونستم چکار کنم…
باکارت اتوبوس برگشتم،خیلی ناراحت بودم،چون میخواستم خرید کنم ولی..
آخرش دیدم کیف پول محترم افتادن کنار مبل…
این اعتراف بین خودمون بمونه وقتی استادمون میگه امتحان دارین نمی دونم چرا سرم -قلبم-شکمم-عضلاتم -گردنم-پام-دستم وحتی دندونم دردمیگیره
ما یه استاد داریم کوفتی نمره های امتحانو بلند سر کلاس میخونه. اونموقس که من سرم -قلبم-شکمم-عضلاتم -گردنم-پام-دستم و دندونم و حتی ناخنام دردمیگیره!
پس مادوتا همدردیم مگه نه یاسمین
آره دیگه باهم همدردیم!
امان از دست این استادا!!!
واقعا امان ازدست استادها
آی امان امااااان…..
ههههههههه.
من ششم.تو کلاس تیزهوشان یه استاد داریم،آقای
………………………. خیییییییییییییییییییییییلی ماهه.
نمره های چشمگیری ننمیده ها ولی خیلی شوخ .کلاس رو منفجر می کنه از خنده
آره.منم همین طوری بودم
خوش شانسی هستین شما ها
چرا برای شما اینقدر اتفاقای جالب و خنده دار می افته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ولی واسه من نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مگه شما از کجا اومدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟من مال کجام؟ نمیدونم.کاش یه بخشی به اسم ((اتفاق های تلخ زندگی))داشتیم،اونوقت تمام اون صفحه پر بود از اسم من……………
بعله…
ب نام خدا نگین هستم از سیاره مریخ…البته هم اکنون در زحل ساکن میباشم^_^
خخخ اجی ما هم از همین آب و خاکیم دیگ چ فرقی داره شما هم مطمئننا ی سوتی هایی دادی فقط ی خورده فک کن خواهر…^_^
بابا ماروگریه اوردی
باران جون مطمئن باش برای توام اتفاقای شیرینو جالب زیاد میوفته فقط حواست بهشون نیس….
اتفاقای تلخ زندگی رو منم دارم ولی بهشون فک نمیکنم و زود فراموش میکنم!!
“خوشحال باش و لبخند بزن”
باهات موافقم
اعتراف میکنم ی نفر تو فامیلمون هس ینی روی مغز بنده مسابقه دو با مانع راه میندازه^_^
.
.
.
.
.
هیچی دیگه خاسم عمق فاجعرو بهتون بگم^_^
مامانم بهم زنگ زده
من : جانم؟
مامانم : جانم نیست منم
امروز صبح زود بیدار شدم، هر کاری کردم خوابم نبرد. تلویزیونو روشن کردم دیدم VOA داره بازی ایران، آمریکا رو زنده پخش میکنه. عاغا سالن پر از ایرانی. تشویق میکردن، آواز میخوندن، میرقصیدن، اصن یه وضعی! فک کنم لیگ جهانی سال دیگه که با آمریکا هم گروهیم، شبکه سه صحنه آهسته کم بیاره، به جاش پیام بازرگانی پخش کنه!
در نهایت خجالت این اعترافو میکنم میدونم این جور ضایع شدن واس شما هم اتفاق افتاده یبار با خونواده رفته بودیم رستوران موقع برگشتن دمه رستوران من مثله این آدمایه از خود راضی جلو بقیه میومدم تا که رسیدیم به پله ها نشمردم ولی ۱۵ به بالا بود عاغا با اون کفشایه پاشنه دار ور پریدم پله اولی پام سر خورد تا اخرین اخرین پله با سر شیرجه رفتم برم خداروشکر کنم جز خونوادم کسی ندید منو خودتون دیه تصور کنین داغون شدنم به کنار این که یه هفته خونوادم بهم تیکه مینداختنو نتونستم تا الان هیش جایه دلم جا کنم
اعتراف میکنم وقتی بچه بودیم با داداشم هر شب سره این که کی بغله مامانم بخوابه جنگ و جدال داشتیم مامانم هم یه پیشنهاد داد گفت نوبتی کنیم هر شب یکیمون من از اونجایی که خیلی زرنگ و خودخواه بودم (هنوز استعدادام شکوفا نشده )خخخخخ شبایی که نوبتم نبود و مجبور بودم تو اتاقه خودم بخوابم منتظر میموندم داداشم خوابش ببره تو بغله مامانم بعدش میرفتم پیشه مامانم داداشمو ور میداشتیم میبردیم تو اتاق بعد من با خیالی آسوده بغل مامانی میخوابیدم مامانم هم نهایت همکاری رو میکرد صبح که بیدار میشدیم دو نفر از دستم شاکی بودن ۱-داداشم ۲-پدرمD:
اعتراف میکنم برای بچه های کوچک فامیل ک سروصداواذیت میکنند داستان های ترسناک و هیولایی تعریف میکنم تا ادب بشوند
صد آفرین بر تــــو !!
چندروز پیش با دوستم داشتیم قدم میزدیم،یک دخترناز مامانی و خوشمزه خیلی کوچولو بغل باباش بود ماازپشت سرشروع کردیم ب شکلک درآوردن و شیطونی کردن،نگو مامان بچه پشت سرمابود…
انقدرضایع شدیم…
اعتراف
لباس های سفیدورنگی داخل ماشین لباسشویی باهم ریختم،لباس سفیدشده بود نارنجی،بقیه هم هرکدام یک رنگی بود…
تنوعی از رنگها..دیگه خلاقیت ازاین بیشتر…
آخرسرهم گفتم خرابکاری بابام بوده نه من..
اعتراف میکنم بچه ک بودم هیچ کس جزمامانم نمیفهمیدمن چی میگم اخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟مامانم میگه با بابات کلاس خصوصی ۳ساعته میزاشتم روزای جمعه بعداز۳جلسه بازم نمیفهمیدتوچیمیگی مثلامیخواستی بگی کفشاموبده میگفتی تهتایه ملو صده.
اعتراف میکنم خونه ی دوستم بودم.بعد ی نفر اومد خونشون گفت میخوام این گوشتا رو تیکه تیکه کنم!
منم ب دوستم گفتم خخخ این همه گوشتو میخواد کوفت کنه؟
گفت اومده واسه ما تیکه تیکه ش کنه!خخخخ
هیچی دیگه منهدم شدم
اعتراف میکنم ی بار با دوستام رفتیم کافی نت تا واسمون خوده سیستم عامل اندروید و نصب کنه!خخخخ
بعد فهمیدیم نصب نمیشه ک خخخ
مادره خطاب به پسرش: نیوتن رو میشناسی ؟
پسره :نه کی هست؟
مادره : اگه به درسات بیشتر توجه میکردی میشناختیش !
پسره: خیلی خوب ، پارمیدا رو میشناسی ؟
مادر : نه !!!
پسره : اگه به شوهرت بیشتر توجه میکردی میشناختیش
من دیگه کم کم دارم به دختر بودنم شک می کنم، آخه هیچ حسی نسبت به علیرضاحقیقی و احسان علیخانی و …. ندارم. شاید واسه خودم مردی شدم و خبر ندارم. صبر کنین برم ببینم می تونم کولرو خاموش کنم؟
منم به این دو نفر حسی ندارم. تازه از جاستینو انریکه و بقیه اونایی که خیلی از طرفداراشون دخترن خوشم نمیاد! خیلیا بهم گفتن اخلاقت پسرونه اس. ولی هنوز نمیدونم این خوبه یا بد!
khaharan gerami manam begamonam mesle shoma basham vali khob aslan narahat nistam felannnnnn
نظری نداشتم فقط خواستم بگم حال کردی تو در تو شد؟
حالا یکی بمن جواب بده بشه ۵ تا…خخخخخخخخ…
باور کنین روانی نیستم از عوارض بیکاریه…
خخخخخخخ تو به جاهای خوبی میرسی عزیزم برات آینده ی روشنی رو پیش بینی میکنم
در جواب به دوستان بالا هم باید بگم ما دخترای واقعی هستیم نه اونایی که به اینا حسی دارن
آخه اینام حس میخواااان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خودمونو عشق است…
یه زمانی شاکی بودیم سوسکا وارد خونه زندگیمون شدن و نظم خونرو ریختن بهم
حالا برعکس شده انگاری ما وارد خونه زندگیشون شدیم و رابطه خانوادگیشونو مختل کردیم
والا…
اصن یه وضیههههههههههههه
امروز کل فامیل بسیج شدن که برا پسرخالم برن خواستگاری!! اول تصمیم گرفتن دختره رو ببینن.. این خانمم توی تزریقات کار میکنه پس تصمیم بر این شد که برن محل کارش ببیننش!! برا این کار باید یه نفر حاضر میشد که آمپولش بزنن!!! حالا بعد از کلی حرف همه گفتن که بهتره یاسمین یه آمپول تقویتی بزنه که جون بگیره!!!! دیوار کوتاه تر از من نبود! مام هرچی گفتیم نه اصن انگار هیچکی نمیشنید! خلاصه آخرش مارو بردن تزریقاتی! حالا که رفتیم و من آمپولو زدم خالم متوجه شد که امروز شیفت عروس خانم نیس!!! آخ اون لحظه میخواستم از عصبانیت منفجر بشم…
فقط من این وسط نفله شدم..
برای اولین بارتوعروسی دخترخالم پاشنه ۷ سانتی پوشیدم اون قسمتی ک مانشته بودیم سر نبودولی اون قسمتی ک میرقصیدیم سربود واااای بعدازیه ربع رفتم برقصم همین ک رفتم برقصم پیش خدمت با ابمیوه های طبیعی خوش طعم اومدبهم تعارف کردمن درجا سرخوردم افتادم روابمیوه هابعد همش ریخت روزمین منم افتادم زمین بعد خالم (مادرعروس)گفت انقدرخوردی تسلط نداری خب کمتر بخور ابرومو جلوی فامیلابردی
اعتراف میکنم برای اولین بارتوعروسی پاشنه ۷ سانتی پوشیدم بعد اون قسمتی ک ما نشته بودیم سر نبود ولی اون قسمتی ک برای رقص بود انقدر سربود ک انگار داشتی رو یخ راه میرفتی منم تسلط نداشتم….. گلاب بروتون بعداز یه ربع رفتم برقصم وااای همین که رفتم پام سر خورد افتادم رو پیش خدمت تالار اون ابمیوه های تو دستش همش ریخت رو لباس عروس نصفش رو زمین…..من خوردم زمین پاشنم ازجا کنده شد کلاس اول راهنمایی بودم وقتی کف سالن رو میدی انگار یکی بالا اورده بود همه ابمیوه ها باهم قاطی شده بود خالم فکر کرده بود من بالا اوردم به همه گفته بود انقدر خوردهبالا خورده خب کمتر میخوردی
آقا داشتیم ناهار میخوردیم سر سفره بودیم،منو مامانمو داداشم و بچه آبجیمم ک ۴ سالشه اونور داشت بازی میکرد.یهو داداشم سر شوخی و باز کردو ما هم بعدش شروع کردیم همدیگه رو به شوخی زدن و خلاصه منم ک دست ب جیغم خوبه شروع کردم جیغ جیغ کردن ک بچه آبجیمو دیدم از اونور داره بدو بدو میاد و در حال داد زدنه ک خاله منو نکن خاله منو نکن حححححححح آقامن باز داشتم خودمو کنترل میکردم ولی مامانم ولکن نبود میخندید میگفت خاله منو نکن خخخخخخخخخخخخخ
اعتراف میکنم……..
رفته بودیم خونه مامان بزرگم بعد فقط دختر و پسر بودیم………..
داشتیم شام میخوردیم اب نیاورده بودیم…….
بعد پسر عمه مم داشت بادست غذا میخورد .اون یکی هم تند تند ماست میخورد…..
ئختر عمه مم داشت با غذاش بازی میکرد!
من به اونی که داره با دست غذا میخوره
-علی نزدیک اشپزخونه دمت گرم بلند شو اب بیار!!!!
علی-گم شو بابا حال داری!من اگه حال داشتم میرفتم قاشق چنگال اضافه میاوردم با دست غذا نخورم!!!!
من به دختر عمهمم-
پریسا جون نازی بلند شو اب بیاااااارررر
پریساااا-خیلی خجسته ایااا!من غذام نمک نداره نمک اون ور میز حال ندارم دست دراز کنم برش دارم اونوقت اووووووووووووو این همه راه بلند شم برم اب بیارم؟؟؟؟؟
اخر سر خودم بلند شدم رفتم اب اوردم اونی که پسر عمعمم که داشت ماست میخورد به طور خیلی وحشیانه ای اب از دستم کشید گفت:-
– دمت گرم خیلی تشنه ام بود داشتم طلف میشدم از بس ماست خوردم!!!!
من دیگه حرفی ندارممممممممممم!!!!!!!!!!!
اعتراف میکنم که دوران مدرسه مدادی نبود که از دست دندونای من در امان باشه ……….
اره خدایی خوف اومدی اعتراف میکنم ی پاکن داشتم مشکی بودودرازبعدمدادم اندازه ی پاکنم شده بودمنم آدمیم ک وقتی معلم داره توضیح میده بایدمدادم وبجویم تازه انقدرحواسم میره ب توضیحش ک بمبم بندازن نمیفهمم واااااااااای گلاب بروتون وسطای توضیح دادن معلم بودکه بجای مدادم پاکنم رابرداشتم شروع کردم ب جویدن وقورت دادن.دیگه هیچیش رایادم نمیادک توبیمارستان بودم رویادم میاد…………..
اعتراف میکنم که خیلی بدبختم
امروز مامانم رفته بود مهمونی دوستاش بهش گفتن چاق شدی اونم شب امد خونه گفت از امشب شام درست نمیکنم آخه یکی نیست بگه مادر من تو چاق شدی گناه من چیه آخه؟؟؟؟؟؟؟
اعتراف میکنم دیروز دوستم کنارم دراز کشیده بود داشتیم حرف میزدیم یه پشه هم اون سمتا دور میزد خیلی رفته بود رو عصابم خیلی سعی کردم بکشمش ولی نمیشد پشه رفت رو صورت دوستم نشست منم زدم زیر گوشش اون بدبخت که داشت خوابش میبرد از خواب پرید ولی خدایی پشه رو خوب کشتم دلم خنک شد خیلی سیریش بود
یه سوال جهان تومدینه تواون دنیاکاروزندگی نداره جهان اینجا/جهان اونجا/جهان همه جا/جهان توذهن بهمن/ توذهن مدینه/توذهن روحی….والا………
منم باشگاه پروازیمممم
و منم پــــــروازیمــمــم!!
اعتراف میکنم یبارریکازرداروبجاعسل اشتباهی خودم!!!!!!!!!
امتحانش ضررنداره شمام امتحان کنید.خوشمزس!!!!!!!!!!!!!
اعتراف میکنم همه ی دخترا هم اعتراف کردن ک اعتراف میکنیم علی حسینی بین دخترا بیشترین لایک و هوادار رو داره حالا هی کلیپس و چکمه و رانندگی دخترا رو مسخره کن خخخخخخ 🙂
اصنم اینطوری نیس نظرخودتوجمع نبند اصنم لایک نداره توعکس دیدی خیالبافی کردی من توعکس دیدم میگم زشته از اقای حسینی معذرت میخواماولی خوب زشتین دیگه قبول کنین…..
سلام…
فاطمه۱۳عزیزنظرهرکی واسه
خودش قابل احترامه ونظرشمام واسه خودتون
این نظرتونم بزاتوکوزه ابشوبخوعزیزم اگه
دوس نداری بااحترام میگم لطفاتشریف نیارید…
اره خدایییی من واقعا ازش خوشم میاد
انقدبدم میاد از بعضی دهه هشتادایی که هرکی رو میبینن سریع عاشقشون میشن دلم میخواد خفشون کنم درسته خودمم دهه هشتادیما ولی باور کنین اینطوری نیستم
اعتراف میکنم اسم منم مهلاست
😛
وای اینم یکی دیه اعتراف میکنم که یبار تو راه مدرسه عمومو دیدم که ماشینش پنجر شده بود چن نفرم داشتن بش کمک میکردن منه الاخ خخخخخخخ تند تند اومدم خونه به زن عموم گفتم عموم تصادف کرده همه دورش جمع شدن زن عموم طفلک در جا غش کرد عاغا کله محلرو ریختم بهم بعضی چیزارو بگم شما هم غش میکنین خخخخخ
خخخخخخخخخ یه اعترافه دیه اینکه پدرم هیش وقت نمیذاش منو داداشم بریم بیرون یا خونه همسایه یا تو کوچه سختگیر بود یه بار رفتم داداشمو لو بدم به پدرم گفتم آقاجون امروز بعد از ظهر که شما خواب بودین من داشتم میرفتم خونه زهرا اینا (دختر همسایه) داداش علی جلویه نونوایی داش با دوستاش بازی میکرد عاغا خودمم لو دادم بعدش کلی دعوا و ………….
عاغا اعتراف میکنم باهام دعوا نکنیدا پدر بزرگم که خدا بیامرزدش چشاش ضعیف بود بدونه عینکم هیچ چی نمیدید یه بار خدا الهی منو مرگ بده کنترله تی ویو دادم دستش گفتم خاله فاطی از تهران زنگ زده اونم گرف شروع کرد صحبت کردن منم رفتم تو اون یکی اتاق صدایه خالمو در اوردم در همین حال بودم که مامانم رسید بعدش کلی گرییدم نگین چرا اینکارو کردی بچگی بود دیه باور کنین
عاقا اعتراف میکنم بچه که بودم…
میرفتم گوشی آبجیم رو برمیداشتم راحت رمزشو میزدم بعدشم میرفتم تو کلیپاش…میزدم کلیپ مورد علاقم…
کلیپ بچه ژاپنی بود…یه چیز بد مزه بهش میدادن حالش بهم میخورد منم اداشو در میاوردم…!
اعتراف میکنم تا سوم راهنمایی فکر میکردم باید پول بدم تا بتونم ایمیل بسازم .خخخ
عاغا امکانات نبود بوخودا خخخ
اعتراف میکنم که تو بچگیم فقط صفحه سمت چپ دفتر مشقمو دوس داشتم به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته بود ولی سمت چپی ها نو بودن!!!!
یادمه یه بار پدر بزرگمو مسخره کردم همه خندیدن خودم از کار پشیمون شدم .دستش از دنیا کوتاه است سالهاست به خاطر این کار احمقانه ام عذاب وجدان دارم ..تمسخر دیگران کار خوبی نیست .دیگه اینکارو نکن دوست عزیز .
اعتراف میکنم:
دیشب خواب دیدم ۱۰۰ میلیون تو بانک برنده شدم…
خدا وکیلی تاهمین ساعت ۱۰۰۰بار حسابمو چک کردم…
خوش به سعادتت خوابه پول میبینی من هر شب تو خوابام در حاله جنگم یبار فرمانده یه ارتش بودم خخخخخخ دیه دارم شک میکنم من باعث بمبارون هیروشیما شاید بودم عاغا فقط کشت و کشتار نمیدونما با احساساته لطیفه من این خوابا از کجا میاد به نظرت امیدی بهم هست ؟؟؟؟؟خخخخخخ
خخخخخ چ حسن تصادفی البته من تو خوابام با غول و اژدها و اینجورر چیزا میجنگم خخخخ
اعتراف میکنم مامان بزرگم به جم تی وی می گه:تم جی وی
.به جومونگ میگه:جومول
به امپراطور میگه:اینتراطور
به LNB ماهواره میگه:هلنبی
خخخخخخخخخخخخخ
ازتون عذر میخواهم که اینقدر رک حرفمو میزنم اما نباید مادر بزرگتون رو مسخره کنین همینکه بیاین و غلطهای تلفظیشو بگین باعث میشه چند نفر مادربزرگتون رو مسخره کنند و این یک بی احترامی بزرگ به مادر بزرگتون میشه منو ببخش اگه طوری حرف زدم که باعث بی احترامی به شما شده باشه درسته که ما اینجا میایم و اعترافاتمون رو مینویسم اما نباید که بزرگترا رو زیر سوال ببریم .با عرض معذرت……….
دقیقا!منم همین الان قبل از این که کامنت شما رو بخونم برا مهمونامون تعریف کردم ولی بعدش خیلی عذاب وجدان گرفتم!اینو به یه حرف عاقلانه بگیرید نه نصیحت:لطفا کاری نکنید که هم ما گناه کنیم هم شما…
خدا میدونه مادر بزرگت چقد زحمتتونو کشیده. یادت باشه وقتی خودت بچه بودی خیلی بیشتر از این موارد کلمه های غلط میگفتی.