اعتـــــــرافـــــــــــ کـــــــنـــــــیــــــد
سلام به همه ی بازدیدکنندگان سه علی سه
امروز به یه مطلب جالب برخوردم که گفتم واسه شما هم بذارمش
چندتا اعتراف باحال و خنده دار (آخرشه)
من که از خوندنش خیلی حال کردم و کلی خندیدم
شما هم اعتراف خودتون رو در قسمت ادامه مطلب و نظرات بنویسید
فکر کنم هممون کلی اعتراف خنده دار داشته باشیم
همین الان به ادامه مطلب بروید و اعترافات رو بخونید
شما هم اعتـــــــرافـــــــــــ کـــــــنـــــــیــــــد
اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام , تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه!!!!!
تازه هی چند بارم پشت سر هم این کار و کردم , چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد!!!!
.
.
.
اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارسالمونو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چطوری؟
دیدم بچهه تحویلم نگرفت باباهه خندید
اومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چقد بزرگ شده!
مامان گفت نوید کیه؟
گفتم: پسر آقای …
گفت اون اسمش پارساست اسم باباش نویده
.
.
.
چند روز پیش دختر خالم گوشیشو خونمون جا گذاشته بود … بهش اس ام اس(!) زدم گوشیتو جا گذاشتی!!!!!!!
.
.
.
چند وقت پیش تو حیاط خونه سیگار میکشیدم که صدای باز شدن در حیاط اومد منم حول شدم سیگارو روی گوشیم خاموش کردم (!!) و بدترش اینکه بلافاصله گوشیو پرت کردم تو باغچه و سیگار خاموش موند تو دستم
.
.
.
اعتراف میکنم دوران راهنمایی روز معلم همه تخم مرغ آورده بودن که توش پر گل بود منم یه تخم مرغ خام آورده بودم که بزنم بخندیم! معلم اومد داخل همه سرو صدا کردن و شادی کردن تخم مرغارو میزدن به تخته منم این وسط تخم مرغو زدم به تخته ! ترکید رو تخته پاشید همه جا ، رو لباس معلمم ریخت ! سریع گفت کی بود ؟!!؟ هیچکی هیچی نگفت با این که میدونستن کار منه خلاصه از ته کلاس ۴ – ۵ نفر شلوغو آورد بیرون زدشون ولی نگفتن کار من بود ! چون شاگرد زرنگیم بودم معلمه شک نمیکرد بهم !
وقتی از کلاس اومدیم بیرون تا دو کیلومتر به صورت چهار نعل فرار کردم آخرم سر کوچه گرفتن زدنم !
.
.
.
اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت املا ها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفیا می بینم کی به حرفام گوش می ده …ازون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام:امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کودوم وسیله ها دست زد؟
بیشترم به دریچه کولر شک داشتم
.
.
.
اعتراف میکنم سر فینال جام جهانی تا لحظهای که اسپانیا گل زد فکر میکردم اسپانیا نارنجیه، هلند آبی، گل هم که زد کلی لعنت فرستادم به هلند، بعد گل رو صفحه نوشت اسپانیا ۱ – هلند ۰ ، تازه فهمیدم کل بازی داشتم اشتباه فحش میدادم
.
.
.
اعتراف می کنم وقتی داداشم دو ماهش بود خندون رفتم تو آشپزخونه، مامانم گفت نارنگیتو خوردی؟ گفتم آره، تازه به آرشم دادم!
بیچاره مامانم بدو بدو رفت نارنگی رو از حلقش کشید بیرون!
.
.
.
یه بار با بچه ها بودیم یکی از دوستام رو بعد از مدت ها دیدم ، کلی ریش گذاشته بود
:Dبا خنده بهش گفتم : علی این ** بازیا چیه ؟
گفت پدرم فوت کرده
:l گفتم تسلیت میگم
.
.
.
اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد تازه شاهکارم معلوم شد برای خانواده
.
.
.
اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون…بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت….گفتم منم همینطور….گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حتماً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با امیر دوستش و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم
.
اعتراف میکنم یه بار با دوست پسرم دعوا افتادم عصبانی شدم گوشی پرت کردم رو تخت شروع کردم به فحش دادنو جیغ زدن اونم که همه چیو شنیده بود قطع کرد دوباره زنگ زد گفت:یادت باشه از این به بعد اول قطع کنی بعد جیغ بزنیو فحش بدی…
تواسانسوربودم یه باحاله هم سوار شد اول ساکت بودبعدگف چطوری گفتم الحمدالله یه نگاهی به من کرد هندزفری شوجابه جاکردمعلوم شد داره باتلفن حرف میزنه هیچی دیگه منم سریع گفتم الحمدالله.الحمدالله.الحمدالله
واااااااااااااااااای خدا جونم………..
بالاخره یه هم پروازی پیدا کردم!!!!!!!!!!
خیلی ذوق زده شدم!!!!!!!
زنده باد باشگاه پرواز ۶۵۰!
خوش اومدی فاطمه جون
به بخش نوشته های شما هم یه سر بزن ……
فانتزی من اینکه بدونم چراتوتبلیغات ماهیتابه پلیناون خانمه کوکوسبزی رو از وسطش برمیداره مریضه مرض داره بایکی قهره میخوادحرصشوسراون کوکوهه راره خوب برگردوندن کوکوی به اون کوچیکی که این همه حرص نداره داره…..
خخخخخ اعتراف که نه سوتیو داشته باشین عاغا من یه دختر خاله دارم ایشون باردار بودن قرار بود طبیعی زایمان کنن من رفتم خونشون واس دیدنه نینی بش گفتم طبیعی دیه ؟ گفت نه نتونستم سزارین کردم منه ….نیدونم چجوری به دهنم اومد گفتم کاره هر خر نیس خرمن کوفتنن گاوه نر میخواهدو مرد کهن حالا قیافه هارو تصور کنید به نظرتون عایااااااا امیدی به خوب شدن من هس ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اعتراف میکنم تو خونمون همیشه این وضعو دارم من:مامان شام چی داریم مامانم کوفت من:دخترم دیگر گاهی دلم میخواهد کوفت بخورم هفته ۱۰ وعده داریمش
اعتراف میکنم دیروز نرفتم نماز عید فطراصلا دیروز انگار روزه خوابم بودااااااااااااا بعدش عذاب وجدان داشتم تا ۱۲ هم خواب بودم آخه کدوم ادمی روز عید میخوابه نمیدونم من از کدوم قشره جامعه هستم بی تفاوت ها ؟؟شاید
خخخخخخخخ من…من روز عید تا ۱۱ و نیم خواب بودم
اعتراف میکنم گاهی وقتا الکی لایکتون میکنمااااااااااا میبینین چقد مهربونم خخخخخخخخخخخ
اعتراف میکنم گاهی اوقات به هوش و نبوغ برادرم حسودیم میشه،یه روز من و مامانم خونه خالم بودیم داداشم زنگ زد خونه خالم گوشیو گرفتم میگه ببینم شما کجایید بهش گفتم خوب داداش گلم اگه دقت کنی میبینی الان شما زنگ زدی خونه خاله اینا یعنی اینکه ما الان خونه خاله اینا ایم دیگه بعد برگشته با عصبانیت بهم میگه پس چرا جواب گوشی خونه رو نمیدین؟!؟!اون لحظه اصلا یه حسی داشتم ،نمیدونستم گریه کنم یا بخندم،اصلا یه وضعی بود
اعتراف میکنم بچه که بودم خیلی از خواب بیدار میشدم برا آب خوردن یه شب تصمیم گرفتم یه قوطی آب بزارم روی میز کنار تختم که هی نرمو نیام(و از اونجایی که تنبل بودم در قوطی باز گذاشتم).بعد بیدار شدم داشتم آب میخوردم که احساس کردم یه چیزی توی دهنم داره تکون میخوره آبو از دهنم ریختم بیرون دیدم سوسک بود….
😐 😐 😐 😐 😐 😐 😐
ما جلوی کوچمون یه ابخوری بزرگ داریم که هر کی دوست داشت میومد اب میخورد…یه روز من و خواهرم داشتیم از کلاس نقاشی بر میگشتیم که منم درست همون روز کفش صندل پام بود ابجیم پشت سرم راه میرفت که یهو از پشت پامو لگد کرد منم یه داد زدم القضا یه مرده هم داشت اب میخورد که بدبخت از دادی که من زدم ترسید و اب پرید تو گلوش هیچی دیگه هنوزم که هنوزه وقتی توی خیابون میبینیمش از خجالت سرخ میشیم…اصن یه وضییییییییی
نمیدونم همه مامانا وقتی سحر بلند میشن اینقد سرو صدا میکنن یا فقط مامان ما اینجوریه؟
داداش همشون اینجورین!!!
تازه این چیزی نیست!اول صبح روز جمعه و روزهای تعطیل این صداها رو هم در میارن!!!!!!
آره آره دقیقا.
داداش به خوب نکته ای اشاره کردی
شما هم بچه بودین از لولو می ترسیدین؟ یادمه خودم چنان از لولو میترسیدم که شبا خوابم نمی برد. اما حالا برادرزاده دو ساله ام میره تو اتاقای تاریک دنبال لولو میگرده تا بکشتش! نمیدونین چه ذوقو شوقی هم داره. تازه اگه لولو نباشه دنبال هاپو میگرده. به نظرتون چه لقبی واسه این دهه نودیا مناسبه؟ داداشم که میگه اژدها….!
اعتراف میکنم…………
مادر بزرگم هرموقع زنگ میزنه خونمون از من میپرسه : کجایید؟
::((
“:۰
دیروز داشتم از وسط ۴راه رد میشدم ۳تا پلیس راهنمایی رانندگیم واساده بودن!!! منم همینطور که از بغلشون رد میشدم با ریتم خوندم شبا که ما میخوابیم…. هنوز کاملش نکرده بودم یهو یکیشون خیلی جدی گفت آقا پلیسم میخوابه!!!! منو میگی رنگم شد مثه گچ!! تا مرز سکتته رفتم
عاغا اعتراف میکنم انقدر بیکارم که همش میرم پای کامپوتر.
دیروز یه صدایی میداد که فکر کردم همسایه پایینیمون داره با دلر کار میکنه!
تازه میز کامپوتر هم میلرزید………
وقتی کامپوتر خاموش کردم فهمیدم صدا کامپوتر بود!!!!!!!!!!
چه قدرم به همسایمون فوش دادم!!!!!!!!!
اعتراف میکنم:
۱بار رفته بودیم تو ساندویچی با دوتا از رفیقام یه اقایی بود ساندویچشو ی گاز زدو بعدش بلند شد رفت..ما ی نگاهی به هم کردیم یهو حمله..
چیزی از ساندویچ نمونده بود ک اقا برگشت اخه رفته بود موبایلشو تو ماشینش بیاره…
هه هه هه بیچاره با چه صحنه هولناکی مواجه شده
واقعا دردناکه !!! 😀
اعتراف میکنم من هنوز نمیدونم دقیق چن سالمه بعضیا میگن ۱۴ بعضیا میگن ۱۵ روایت داشتیم حتی بعضیا گفتن ۱۶ اصن یه وضی
اعتراف میکنم من همیشه گوشتای سر قابلمه رو میخوردم مامان میگفت گوشتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت هارو کی خورده منم میگفتم بخداابجی الهام خورده کوفتش بشه والا……………….بیچاره خواهرم کلی کتک میخورد اوخییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
اعتراف می کنم تا حالا تو عمرم نتونستم یه کارو قایمکی انجام بدم حتی وقتی می خوام از تو ماشین آدامس بدزدم
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم میرفتم پشت مدرسه قایم میشدم تا زنگ میخورد بعد میومدم خونه .ولی مچم رو گرفتن.
اعتراف میکنم:
هروقت یه پولدار تو خیابون میبینم با ی ماشین خداتومان قیمت
میخوام خودمو دلداری بدم میگم اینا همشون اخرش معتاد میشن
اعتراف میکنم
زنی که میخوام……انجلینا جولی
زنی که مادرم میگه…..زنان محجبه لبنانی
زنی که اخرش گیرم میاد……شانپانزده
اعتراف می کنم یه با زنگ زدم ۷۰۰ اپراتور ایرانسل کلی پشت خط منتظر موندم
تا بعد یه ربع یه پسره جواب داد منم حواسم دیگه به گوشی نبود
هل شدم گفتم: سلام منزل آقای ایرانسل؟
عاغا یه اعتراف میکنم فقط بهم نگین اسکول!
حدود یه سال پیش بود توزمستون بودیم !ابان یا دی بود دقیق یادم نیست!
اونسال اصلا مریض نشدم بعد دلم برا امپول زدن تنگ شده بود!خودمو زدم به مریضی رفتیم دکتر ؛دکتره واسم امپول نوشت !منم زدم!
از اون به بعد مپل بچه ی ادم امپولام میزنم کلی بازی هم در نمیارم!;D
;D
دلت برای چه چیزایی هم تنگ میشه !!!!!!!!!!!!!!!
هه هه هه
اعتراف میکنم یه شب ازپای اینترنت بلندشدم رفتم سمت یخچال آبمیوه بخورم نصف شبی بعدقابلمه سوپ ومامان گذاشته بود روبطری ها ندیده بطری روکشیدم قابلمه افتاد بعدیه دومینویی تویخچال واسه خودش راه انداخت بدو رفتم پیش مامانم وگفتم مامان پاشوببین یخچال ترکیدلام تا کامم حرف نزدم آخرشم کاسه کوزه هاسربابام شکست…
هیچی دیگه الان حس قاتل جانی رودارم وعذاب وجدان کمرموخم کرده دعایم فرمایید خخخخخخخخ:-)
باید یه اعترافی کنم ولی تورو خدا بهم نخندید!!!
بعضی موقع ها دلم برای دوران کودکی تنگ میشه!
بعضی موقع ها دلم برای دوستای دوران کودکیم هم کلاسیام همبازیام برای اون زمین خاکیی که توش فوتبال بازی می کردیم تنگ میشه!
حیف که هیچکدومشون دیگه نیستن!
هروقت یاد اینا می افتم توی چشام اشک جمع میشه و می خوام گریه کنم ولی یادم می افته که دیگه بزرگ شدم.بــــــــــــــــــــــــــــــــزرگــــــــ!!!!!!!!!
اخ………….دست رودلم نزار که خون……….
منم بعضی وقتا دقیقا همین حس دارم……….
درکت میکنم……………
اعتراف میکنم مادربزرگم به زولبیا و بامیه میگه:زولوبیلیا
:/
اعتراف میکنم وقتی که جومونگ نشون میداد مادربزرگم از تسو بدش میومد بهش میگفت
:چسو
اعتراف میکنم با اینکه خیلی خسیسم ولی چند روز پیش ۹تومن پول آژانس دادم که برم دانشگاه و اون استاده که دوسش دارم رو ببینم ؛ ولی خب استاده نبود 🙁
(پول تاکسی معمولی از خونمون تا دانشگاه هزار تومنه )
اوففففففففف این خیلی واسم تلخ بود عاغا یه رو ز با دوستم قرار گذاشتیم کلاسایه اون روزو دو در کنیم بریم گشت و گذار هر چن خیلی بهمون چسبید ولی وقتی رسیدم خونه فهمیدم پدرم غروب رفته دنبالم جلویه دانشگاه هم کلاسیا هم بش گفته بودن ندا امروز نیومده منو میگی شده بودم عینه گوشکوب تا الانم نتونستم پدرمو تو جیح کنم
(توجیه)
:-/
وااااااییییییییی حالا می خوایی چیکار کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هیشی دیه الان هر وقت از دانشگاه میرسم خونه هیشکی باور نمیکنه دانشگاه بودم یه جوری نگا میکنن انگار من باعث جنگه ایران و عراق شدم
عاغا اعتراف میکنم تو دبیرستان رویه صندلی معلممون که آقا بود یه شکلک کشیدیم با گچ بیچاره وقتی نشس رو صندلی شکلک هک شد رو شلوارش لا مصب مشکیم پوشیده بود خلاصه تا میرف رو تخته چیزی بنویه ما میمردیم از خنده بد جایی هم هک شده بود خخخخخخخخخخخخخ
اعتراف میکنم وقتی کوچیک بودم داداشم لوزشو عمل کرده بود هر چی بستنی براش اوردن همرو من خوردم اونم چون نمیتونس حرف بزنه فقط گریه میکرد تازه فرصته خوبی بود که بازیایی که دوس داشتمو بکنم چون هیشوقت نمیذاش پشت سیستم بشینم من بازی میکردم اون گریه عجب بی رحمی بودم من !!!
عاغا اعتراف میکنم یه پسرعمه دارم خیلی خود شیفته اس…
بعد۵۰۰هزارتومن داده بود یه نمیدونم بوته بود درخت بود چی بود!بعد این بوته یا درخت رو خیلی دوست داشت …..
ازدستش حرصی شده بودم رفتم ابغوره وو ابلیمو ریختم تو گلدون گیاه ………….
هیچی دیگه گیاه پوکید ………….۵۰۰تومن رفت باد هوا………
الان پسر عمه ام بع خونم تشنه اس ……..
دید دیگه نیومدم بدونید پسر عمه ام کشتم ……..
اعتراف می کنم یه بار داشتم پشت سر یه بنده خدایی حرف می زدم توی یه جمعی، خیلی از دستش عصبانی بودم. یه کم هم غیرمنصفانه و البته بی ادبانه حرف زدم. وقتی حرفم تموم شد یکی از بچه ها گفت: دیگه چیزی نمیخوای بهش بگی! گفتم: چرا، هر چی به او عوضی بگم حقشه اما همین بسشه، چطور مگه؟ گفت: چون هفته قبل اومده خواستگاری خواهرم و عقد کردن. الان تقریبا هر شب می بینمش، گفتم پیغامی داری بهش برسونم…
اوه اوه……..آدم هنگ میکنه اون موقه….:(((
این اعترافو قبلا کجا دیدم…………؟!
اعتراف میکنم …..
کلاس پنجم که بودم یه بار ریاضیم ۱۲ گرفتم وقتی رفتم خونه از ترس مامانم سریع رفتم دستشویی بعدش برگه ریاضیمو پاره کردم ریختم تو چاه دستشویی
هیچکسم نفهمید!!!!!!::D
یه بار راهنمایی، امتحان علوم بد دادم، اومدم خونه برگمو مچاله کردم، بعد باز کردم پاره کردم، آتیشش زدم، رو خاکسترش آب ریختم. فک کنم روحش الان تو افقه
آقا یه اعتراف:
امروز سر کلاس زبان بودم آخر کلاس تیچرگفت درباره یه موضوع حرف بزنید یکی گف درمورد پسرا.خانم گفت کی دوست داره پسر باشه منم بدون رودرباستی گفتم:
I don’like be a boy!because they are very dirty and proud and they smell of gaskin!they heart like be garage!If we girls want to them for help us they
sey:ok but Idon’t like help you!total they are very bad!!!!!!!!!
یه هو سرمو بلند کردم دیدم تیچر از تعجب دهنش یه متر باز شده اصن دیگه بقیه مطلب از یادم رف!خود بچه ها چاره نداشتن بیان با کیف و کفش و کتاب و… رو سرم!برا اینکه جو رو عوض کنم گفتم:
but they are very handsome
حالا جو یه کم بهتر شد!چه بچه های دلسوزی هستن این دخترا!
فدایه اسمت که اسم عزیزترین کسم محیاس عشقمه الهی اجی قربونش بره
اتفاقا منم به همین دلیل گذاشتم محیا!
نکنه خودتی اجی منم مونا خخخخخخخخخخخخخخ
اعتراف میکنم بعضی وقتا گیج میزنم.رفتم با دوستم از سوپر شارز بگیرم پولو دادم هنوز شارز و نگرفته بودم میخواستم بیام بیرون ک دوستم یادوم انداخت باید شارز و بگیرم.
اینقد میگم پسر همسایه فکر بد نکنینا الان نامزدمه خخخخخخخخخخخخخخ
اعتراف میکنم شاهد یه جنایت بودم پسر همسایه یه ترقه گذاشت تو دهن قورباغه تفلکی ترکید
اعتراف میکنم یه روز پسر همسایه اومد دنبالم رفتیم دنباله یه گنجشک روی یه درخت بگردیم که روزه قبلش دیده بود عاااااغااااااااااا از ۷ صبح تا ۹ شب فقط داشتیم میگشتیم وقتی شب اومدم همه دنبالم بودن خیلی بد بود
مطمئنی فقط دنبال گنجشک بودین ؟ 😀
اهم دنبالش بودم ولی نیافتیم پسره سره کارم گذاشته بود اعتراف میکنم منظوره دیه ای نداش ولی الان با هم ازدواج کردیم خخخخخخخخخخخخ
😀 ای ول
میخوام اعتراف کنم من ۲ ساله تو سه علی سه هستم ولی چند ماهه پیام میذارم اون موقعه ها هرکی میگفت اهنگ پیشواز ایرانسل … میخوام میگفتم دارم بعد میومدم سه علی سه برمیداشتم میدادم بهشیا هرکی جوک و اینا میخواست از اینجا براش میخوندم خخخخ
اعتراف میکنم یه بار که حالم خوب بود خودمو زدم به دلدرد که مدرسه نرم یه کولی بازی دروردم نکته جالب اینه که بعدش واقعا دل درد گرفتم
چوب خدا صدا نداره!! خخخخ
مثه من یکی بهم اس میداد یه روز جوابشو دادم گفت چرا چندوقته جواب اسامو نمی دی!؟ گفتم گوشیم هنگ کرده اسا خونده نمیشه خلاصه خرابه
عاقا همون شب خراب شد دقیقا مثه حرف خودم!
تف به این شانس!!
اول دبیرستان که بودم یه روز مدرسه نرفتم فرداش رفتم پیش دکتر گواهی گرفتم که مثلا مریض بودم، کلی کیف کردم. هفته بعدش تو مدرسه چنان حالم بد شد که زنگ زدن خونمون بیان منو ببرن بیمارستان، چیزی نمونده بود از حال برم، سرم و آمپول و… خلاصه چند ساعت بیمارستان بودم…”چوب خدا صدا نداره”
اعتراف میکنم منو آبجیم داشتیم سر اینکه کی لباسای بابامو اتو کنه دعوا میکردیم دیکه کار داش بالا میگرف تلوزیونم روشن بود ی شیخه داش حرف میزد یهو شیخه گف خوش اخلاق باشید خوش اخلاق باشید هیچی دیه مام ب حرفش گوش کردیم دعوا نکردیم منه بدبختم لباسا رو اتو کردم!!!!!!!!!!!
اعتراف میکنم یه بار با چند تا از بچه ها قرار گذاشتیم بریم دم در کلاس یکی از پسرای دانشگاه که بچه مایه دارم هست و اذیتش کنیم،واسه همین یه لقمه جور کردیم رفتیم در کلاسشون،(حالا تصور کنید تو کلاس پر دختروپسر) رفتیم در زدیم گفتیم ببخشید استاد ،آقای فلانی تو این کلاسن؟؟؟استاده گفت بله ایشون ته کلاس هستند، ما هم گفتیم شرمنده مامانشون اومده بود دم دانشگاه گفت این لقمرو بدیم بهش ،غذا نخورده،یعنی میتونم بگم کلاس ترکید
فک کنم تو اعترافا قبلا ی چیزی مثل اینو دیدم
کلاس اول دبستان بودم سر درس “ص” وقتی داشتم مشقاشو مینوشتم به ذهنم رسید ما تو زبان عامیانه میگیمبارون اما کتابیش میشه باران پس صابون هم لابد صابانِ اصلش!!! از این نبوغ خودم خرکیف شدم همه مشقامو نوشتم صابان!!! فرداش معلممون به شدت نبوغمو برد زیر سوال
یک روز واساده بودم منتظر تاکسی هی می گفتم میدون ونک!! بعد ۲و۳ بار دیدم بهم بد نگاه می کنن!! دو رو برم رو که نگاه کردم و یکم به چیزی که گفتم دقت کردم فهمیدم واسادم میدون ونک می گم ونک
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم مهمون داشتیم منم با اجر زدم رو سرش بینم پرنده ها میان دوره سرش بچرخن نمیدونم چی شد همه راهی بیمارستان شدیم
اعتراف میکنم یه بار رفته بودم دندون پزشکی دکتر یه بی حسی میخاست بزنه قبلش گفت این خیلی قویه اگه اینو بزنم وقتی اثرش داره میره چرتو پرت زیاد میگی عیب نداره؟ منم که اشتباهی تا اون موقع نکرده بودم که از دهنم بخواد بپره گفتم مشکلی نیست بزن.اون موقع برای اجرای یه تءاتری زیاد تمرین میکردیم واسه همین تمام فکرم به اون اجرا بود حالا وقتی اثر اون بی حسی داشت میرفت:یه دستمو میبرم بالا داد میزدم بودن یا نبودن مسءله این است خلاصه هرچی از تءاتر میدنستمو تو خیابون دادمیزدم دیگه داداشمم نامردی نکرد ازم فیلم گرفته به همه هم نشون میده…
اعتراف میکنم
چند روز پیش خوردم زمین همه نگاه کردن وخندیدن بااعتماد به نفس پاشدم گفتم خوبه نخوردم زمین همه دلشونو گرفته بودن ومیخندیدن
باران جون ۹۰% دکترا همینجورن ب بیمار نگاه نکرده نسخه تجویز میکنن
عاغا من دارم له میشم زیر بار این اعتراف……….
اعتراف میکنم خیلی پیش بود خودمو به سرماخوردگی زدم که مدرسه نرم…
اما من هنوز موندم اون دکتری که منو معاینه می کرد و می گفت :
مریضی و چند جور قرص و دوا می نوشت تا خوب بشم
مدرکشو از کجا گرفته بود!
آره خداییش! منم از این کارا کردم خخخخخخخخخخخخخخخ
اعتراف می کنم سوم ابتدایی که بودم وقتی قرار بود سر کلاس مشق بنویسیم
دستمو خودکاری می کردم و به معلمم می گفتم خانم دستم خون اومده نمیتونم بنویسم
معلمم می گفت باشه ننویس
گودزیلایی بودمااا
ولی خدایی معلم هیچوقت به روم نیورد
اعتراف میکنم وقتی میام سه علی سه سریع میرم افراد انلاین نگاه میکنم ببینم چند نفر آن نن…………….
شماهم اینگونه اید ایا؟
اعتراف میکنم یه روز تو پارک وسط شلوغی خوردم زمین بعدش واسه اینکه ضایع نشم خودمو زدم به تشنج!!!!!!!!!!!
اعتراف میکنم تو بچگیم با داداشم دعوام شد.واسه اینکه حرصمو در بیاره گفت ما تورو از بهزیستی اوردیم تو داداش واقعیم نیستی اینا هم مادر پدر واقعیت نیستن.
منم رفتم پیش بابام با دعوا و گریه بهش فحش دادم و گفتم منو ببر پیش بابای واقعیم!!!!!!!!!
Salam eteraf mikonam ye bar tu cehelome yeki az famila tu masjed sedaye boland gu eftezah bud hey jurbjur mikard ba dokhtar amum ke do tayi kheyli shulughim simo gat kardim kholase kheyli kef dad nazaretuno begin.
چن روز قبل از ماه رمضون صبح زود بیدار شدم، رفتم wc . یه سوسکه اونجا بود که تا منو دید با کله شیرجه زد پایین. خیلی تعجب کردم، تا حالا همچین حرکتی از سوسکای دستشوییمون ندیده بودم. ولی وقتی خودمو تو آیینه دیدم دلیل فرارشو فهمیدم.
بعد از نیمه اول بازی برزیل، آلمان به دوستم اس دادم دیدی چی شد، امشب مردم برزیل کشورو منفجر می کنن. جواب داده: آره، امیدوارم نتیجه عوض شه……………………………اینجوری نگاه نکنید، خب نتیجه عوض شد دیگه!
اعتراف میکنم ک باخواهرم رفتم بیرون خریدب یه مانکن برخورد کردم وبه مانکنه گفتم ببخشید……هرکی توی اون پاساژبودمنو نشونه میگرفتن یعنی تواین دوطبقه همه منو شناخته بودن وب اینواون نشون میدادن
اعترافم اینه که توعروسی وقتی میخواستم برمwcشیشه روندیدم وتق خوردم ب شیشه جلوی همه فامیلا ابروم رفت
برای منم همچین اتفاقی افتادتوفرودگاه
واااای برا منم تو رستوران اتفاق افتاد. چقد خون دماغ شدم. مردم از طبقه بالا هی میومدن پایین تا ببینن چی شده؟؟
خخخخخخخخخخخخخخخخ ۵سالگیم باخواهرم رفتم رستوران برای ناهاربعد دستشویی رستورانه خراب بودمنم ۲و۱باهم داشتم هیچی دیگه کل رستورانه بو برداشته بودبرای اولین بارابروی خواهرمواونجابردم
اعتراف می کنم برای عقد پسر داییم که خیلی برای ازدواجش خوشحال بودم خواستم برای اولین بار توی عمرم کفش پاشنه ده سانتی پام کنم،اخرای مجلس بود و دیگه کم کم میخواستن شام و بیارن منم اومدم برم بشینم ،چشتون روز بد نبینه یهو کفشم رفت تو راه اب وسط سالن گیر کرد همه هم نشسته بودن ومنم درگیر دراوردن پاشنه کفشم از تو راه اب بودم که یدفه درپوش راه ابم همراه کفشم کنده شد،یه نگاه انداختم به دورو ورم دیدم همه دارن به من نگاه میکنن و میخندن،خیلی حس بدی بود چند وقت دیگه ام عروسیشونه میترسم برم
بیاید شماهم اعتراف کنید مثل من موقع درس خوندن بیشتر توجهتون رو اون قسمتی که با دوستتون نامه بازی کردید هس!
یعنیااااااااا بیای دفتر و کتابای منو ببینی همش نامه ها ی من و بغل دستیم که دوست صمیمیم هست- نوشته شده!!!!
بعد من و دوستم از اینکه معدلمون کم شده ناراضی هستیم!
البته معدلمون زیر نوزده نشده!
از انظباتم که حرفی نزنم بهتره……….
خدا مادوتارو شفا بده…..من خیلی امید دارم به شفا پیدا کردنمون…….
اعتراف میکنم امروز کلاس زبان داشتیم جلسه قبلی استاد نیومد یه استاد دیگه بجاش امد این جلسه که اومد کلی با بچه ها حالش رو گرفتیم کلی از استاد(یعنی استادی که جلسه پیش بجاش امده بود)تعریف کردیم تلفظ هاش و روش اموزش رو زیر سوال بردیم قهر کرد گفت من دیگه تو این کلاس نمیام به همین سادگی(امتحانم داشتیم کلی حال کردیم)راستی داداش مهدی آورین یادت نره وقتی آورین میگی برای کار های بعدی تشویق میشم
آورین صد آورین هزارو سیصد آورین 😀
اعتراف میکنم من جزو گروه نمایش مدرسه بودم یه بار من وهمگروهی هام واستاد که کلا ۱۰ نفر بودیم برای تمرین قرار گزاشتیم بریم مدرسه صبحم امتحان علوم داشتیم معلمون سوال های همه ماه هارو از قبل خریده بود وهر ماه از همون نمونه سوالا امتحان میگرفت ماهم(من ودوستم)
به هر صورتی بود سوالا رو بر داش تیم و همه امنتحانات بالا ترین نمره رو گرفتیم
ببخشید مگه سوپر مارکته که سوالا رو ورداشتی؟؟؟؟؟؟!!
اقای علیرضا من این اعتراف را خلاصه وبا زبان عامیانه نوشتم واز انتقاد شما ممنون هستم من فکر میکنم شما با من مشکل دارید ایا
اعتراف میکنم من الان تو اتاقم پای لپ تاپ نشستم مامانم تو حال روی مبل نشسته
بعد به من اس داده بیا بیرون کارت دارم من ااااااا
اعتراف میکنم دیروزبعدمدتها تقریبا۳ماه با ی دوست مجازی داشتم حرف میزدم گفتم قبل عید بهت زنگیدم سرکارت گذاشتم گفت عععععععع چرانگفتی ایدا ……… فک کردم دوستمه توراهروی دانشگاه جلوی دوس دخترش بهش زیرپایی زدم بامخ رف تو باقالیا.. بیچاره…….خخخخخخخ
هههههه قبلش خنده هامو بکنم………خب
امروز با دوستم سوار ماشین بودیم دوستم راننده بود یه دفه یکی اومد وسط خیابون دوستم از دور هر چی بوق زد یارو عین خیالش نبود . وقتی رسیدیم بهش دوستم گفت عمو چته ؟ طرف فکر کرد بهش گفته یابو چته ؟ گفت بیا پایین تا بهت بگم . دوست ما هم جو گیر شد ترمز دستیو کشید اومد پایین …حالا وسط خیابون با هم درگیر شدن . من از اونطرف پیاده شدم که برم جداشون کنم چنان با شدت رفتم خوردم به یارو پاش گیر کرد به جدول با همدیگه رفتیم تو شمشادای بقل خیابون …..هیچی دیگه قضیه ختم به خیر شد…فقط نمیدونم چرا یارو یه جوری به من نگا میکرد ….واقعا چرا ؟؟؟؟
زحمت کشیدی………..
ولی در کل اورین اورین
😀
😉 متشکرم
خداییش شانس آوردی من جای اون یارو بودم بلند میشدم یه فصل کتکت میزدم.هه هه هه
😀
اعتراف میکنم…………
هنوز که هنوزه فرق بین پلنگ و ببر نمیدونم؟؟؟؟؟؟؟؟؟۰-O؟؟
چیه خو؟؟؟؟؟؟؟چرا اونجوری نگا میکنی؟؟؟؟؟
منم هنوز فرق بین طالبی و گرمک و سمسوری رو نمیدونم
#-o
منم نکونام و مهدوی کیا رو قاطی میکنم
منم شماهارو با خانم شیرزاد دارم قاطی میکنم
اعتراف میکنم بعضی مواقع خیلی گیج میزنم
رفته بودم دندون پزشکی آخر سر که کارم تموم شد از خانوم دکتر ومنشی خدافظی کردم و رفتم ولی احساس کردم داشتن به من میخندیدن . بعد که رفتم بیرون از مطب فهمیدم که پول دندونپزشکی رو حساب نکرده بودم….
برگشتم و با اعتماد به نفس به خانوم منشی گفتم میخواستم ببینم عکس العملتون چطوریه
تو دندونپزشکی دکتر میگه به دندونات نمیرسی ؟ میگم چرا خانوم دکتر بعد میگه یعنی مسواک نخ دندون میزنی ؟ میگم نه دیگه تا این حد .
عجب ادمای خوبین که پول نداده گذاشتن بری بیرون! توی محلمون اول پول میگیرن بعد تعهد میگیرن که اگه چیزیت شد به اونا ربطی نداره بعدش اگه حال داشتن معاینت می کنن. هه هه هه
آخه دکتر میشناخت منو وگرنه که همون موقع خرمو میگرفت
یعنی اگه نمیشناخت منو شاید دیگه منو نمیدید خخخخخخ
شوخی کردم
در ضمن داداش نگفتی من چه آدم خوبی بودم که برگشتم پولو بدم !!!!
داداش امثال تو دیگه پیدا نمیشن!!
آفرین آفرین تبارک الله علیک. هه هه
مرسی داداش خیالم راحت شد
عذاب وجدان داشتم !! 😀
الان ۲ساله مبین نت دارم قبلش فک میکردم اسم کافی نته
اعتراف میکنم خیلی … ینی بیش ازحد بدشانسم …………
دیشببب گوشیم خراب شد…..
اعتراف میکنم وقتی سری پیش نمک ریختم تو حلق داییم و مورد حمایت شما دوستان عزیز قرار گرفتم……
پنجشنبه داییم میخواست بره سر کار….
گوشی خونمون گذاشته بود رو ساعت….
من وقتی بلند شدم سحری بخورم ساعت تلفونمونن گذاشتم رو اف که صداش قطع بشه….
هیچی دیگه…..صبح خواب موند نرفت سر کار……
😀
میترسم ایندفه بگم آورین دفعه بعد از بالا پشت بوم پرتش کنی پایین ……هیچی دیگه ولش کن
داداش نمیدونم چرا ولی از همون بچگیم از این داییم یدم میومد….
ولی خب دستم درد نکنه .اخه با حرفاش و کاراش حرصم میده…..
خدایا دایی دادی دستت درد نکنه ولی درست و حسابی میدادی اخه این چه دایی یه؟؟؟؟
:$
اتفاقا پرت کردن از پشت بوم فکر بدی نیست داداش بزار یه بار پرتش کنه ببینیم داییش چه شکلی میشه !
داداش آخه اگه از بالا پشت بوم پرتش کنه دیگه بعدش احتمالا دیگه نیست . بعد دیگه کیو اذیت کنه !!!!
خداییش اینم حرفیه!
یعنی شخص جاگزینی براش نداره؟؟؟
هه هه هه ببخشید شما روزه بودید این کار رو کردی؟؟؟؟؟ روزه دار های ما رو باش !!!!!!!!! ولی افرین خوب کاری کردی. سری بعد وقت سحری تو حلقش ابجوش بریز یه ذره بخندیم.!!!
جااااااااااانم؟؟؟؟؟؟؟ببخشیدا درست که من از داییم بدم میاد ولی دیگه اجازه نمیدم هر غریبه ای که از راه میرسه به داییم بخنده!!!!!
بعدشم بنده چجوری تو حلق داییم ابجوش بریزم تازه سحر بیدار نمیشه!!!!!!!!
در ضمن فکر نمیکنم کاری که کردم به روزه گرفتن مربو ط بشه جناب علیرضا خان!!!!!!!!!!
ببخشید عزیزم که ناراحتت کردم قصد بدی نداشتم فقط می خواستم بخنیدیم.:)
ببخشیدداداش اونروز عصبی بودم
🙁
🙁
🙁
اشکالی نداره عزیزم. از این به بعد اعصاب نداشتی بیا من و مهدی رو بزن!هه هه هه
اعتراف می کنم اینقد که از برنامه پت و مت متنفرم از بوی گند جوراب داداشم متنفر نیسم!کلا وقتی برنامشو تو تی وی میزاره دوست دارم برم بالا پشت بوم و خودمو با سر بندازم پایین.آخه چقد اینا خنگن!!!آخر سرم تلویزونو از بیخ و بن خاموش میکنم!!!!!!!!
تو غصه نخور انیمیشن سازش بایدغصه بخوره
اعتراف می کنم سوم دبیرستان که بودم امتحان نهایی جغرافی کل کتاب روتوی چندتابرگه تقلب نوشتم.
اینقدرکه تقلب نوشتم که شبش کل جواباروگرفتم.سرجلسه همه ی سوالارویادم بودهمه رودرست نوشتم آخرسرکه برگه رودادم اومدم برگه ی تقلب روبیرون بندازم مراقبه لعنتی ازم گرفت وباعث شدجغرافی روبیافتم.شهریورماهم کتاب بازکردم وبه راحتی قبول شدم
اورین پارسا خوشم میاد مثل خودمی فقط یه با یه فرق که من تا حالا موقع تقلب یا بعدش موچم رو نگرفتن
هیول ب تو ولی من هردفعه تقلب نوشتم یا حفظ شدم یا انقدر مراقبه گه بودنمیتونستم تقلب کنم خواهرم میگه توانقدر تقلب هاتوباصدای بلندمینویسی ک مامانم توی اشپزخونس حفظ میشه
اعتراف میکنم تا۱۶ سالگی فک میکردم وی پی ان سخت افزاره!
😀
اعتراف می کنم یه روزکه مامانم خونه نبود داشتم بادوست پسرم حرف میزدم یه هویی مامانم اومد ومنو صدازدمنم گوشی قطع کردم وبه جای اینکه بگم بله مامان گفتم الوالو………..یه سوتی بزرگ دادم.
اعتراف میکنم سر کلاس زبان استادمون ی مرد جدی رییس اموزشگاه بود منم ی روز کرم درونم فعال شد تام سخن گورو روشن کردم گذاشتم رو صدا پیر زن این ادا شو اون پشت در میاورد … خلاصه فهمید از ثبت نام محروممون کرد خیلی شیک و مجلسی اوت شدیم……جا همتون خالی
ولی نامردی تقصیر من نبود تقصیر کرم درونم بود من فقط خندیدم خخخخخخخخخخ تف تف
اعتراف میکنم تو اعتراف قبلیم(اناناس و انبه!)یه سوتی دادم!!!!!!!!!!!
بعد اینکه مطلب ارسال کردم تازه یاد افتاد میمونا که اناناس نمیخورن نارگیل میخورن!!!!!!!!!
جالب ترشم اینکه کسی نفهمید@!!!!!!!!!!!!!
خخخخخخخخخخخخخ
:):D
اعتراف میکنم امروز واکسن خاسم بزنم یه کولی بازی دراوردم ک بیا و ببینبه به زور کلی خودمو نگه داشتم واسه این ک اشکم در نیاد و چشامو بستم و هر چی دعا بلد بودم خوندم وسط دعاهام خانومه گفت خب پاشو دیگ گفتم ینی تموم؟؟؟بعد من بلند شدمو به سمت افق رفتم…ولی خداییش الان درد میکنه
ولی خوبه تو این ماه رمضون موجبات خنده و شادیشونو فراهم کردم
من اعتراف می کنم که هروقت میام اعترافاتون رو می خونم دوست دارم زنگ بزنم به ۱۱۰ همتون رو بگیره و از بلند ترین قله ی جهان بندازه پایین که همه ی بشریت از از دست شما مردم آزارا خلاص بشن!!!!!!!!!!!
درضمن همتون رو خیلی خیلی دوست دارم!!!!!!!
اوا چلااااا… 🙁
اعتراف میکنم پارسال زنگ یه اپارتمان ۵ واحدی رو زدم وهمونجا موندم همه اومدن بیرون ببینن کیه به من گفتن تو بودی منم گفتم اگه من بودم فرار میکردم
ببخشید شما چند سالتونه اونوخت ؟
خجالت نمیکشی ؟
حیا نمیکنی ؟
ولی در کل ……آورین
داداش زیاد فکرتو درگیر سنش نکن با این کاری که انجام داده فک کنم ۹یا ۱۰ سالشه !
شایدم کمتر!
خدا میدونه!
اگه سنش بالاس میزاریم به حساب کودک درونش اشکالی نداره
داداش مهدی من ۱۵ سالمه ومن که فرار نکردم که زشت باشه؟؟؟؟؟
من این حرفا رو برا شوخی میزنم دور هم باشیم عزیز دلم ناراحت نشین لطفا . دیدی که بعدش گفتم آورین 😀
من ناراحت بشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟خخخخه به هر کسی که منو میشناسه بگی خندش میگیره نه داداش ناراحت نشدم تازه با اورینی که گفتی تشویق شدم
آورین =d>
متشکرم
هه ….. دمت اوووووووخ جییییییییییییییییز
اعتراف میکنم اون مدتی ک شایعه شده بود دنیا ب آخر میرسه وصیت ناممو نوشتم تازه دورشم با کبریت جلا دادم پایینشم نوشتم همتونو خیلی دوست دارم…..تازه تو این سنم متن وصیت نامرو داشته باش :اسباب بازیام برسه ب داداشام ( من ک بهشون ی ورق کاغذم نمیدم) لباسامم خیرات کنید تازه اگه کل خونوادم مردن بدین ب فقیرا…..
من……. مهتاب……..صدای اعتراف من از پشت همین تریبون…….متاسفم واسه خودم خخخخ
اوووووخی…خب عزیزم اگه دنیا به اخر برسه اونوخ برا داداشتو بقیه به پایان نمیرسه فقط برا تو به پایان میرسه؟؟؟؟
اعتراف میکنم به قدری که من تو تابستون انبه و اناناس میخورم میمونا در این حد نمیخورن!!!!!!!!!!!!!!!
اعتراف میکنم دیشب داییم خوابیده بود….
کرم تو وجودم وول وول میخورد……
رفتم اشپزخونه نمک برداشتم بعدش رفتم تو اتاق داییم نمک رو ریختم تو حلقش…….
آورین آورین
خدایی هر بلایی که سر داییهامون بیاریم حقشونه!
منم ی بار کف پای داییم خواب بود نقاشی شکسپیر کشیدم پاشد از همه جا بی خبر ی جفت جواب نو سفید پوشید وقتی برگشت جورابشو در اورد نقاشی بنده رو جورابش مونده بود ….جوراب طرح دار مدل مهتاب
شانس آوردیم برزیل نباخت وگرنه توپو برمی داشت می گفت
برید کشورای خودتون بازی کنید |:
اعتراف می کنم تو کلاس زبان یه کسی هست به نام ارشیا هی برا معلم خود شیرینی می کرد بعد کلاس یه لاپایی تمیز بهش زدم رفت تو شیکم معلم بعد در رفتم
اعتراف میکنم کوچیک بودم توپم رفته بود پشت بوم همسایمون بعد همسایمون اومده دیده دارم گریه میکنم گفت دعا میکنم خدا توپتو از پوشت بوم بندازه واست بعد ۲ دقیقه دیدم توپ افتاد
هیچی از فردا هی میرفتم جاش میگفتم میشه این دعا واسم بکنین 😐
همچین اسکولی بودم من 😐
اعتراف میکنم اومدم سوتی فاطیما رو بگیرم خودم صدتا سوتی دادم اولش که بجا فاطیمانوشتم فاطمه دومش بجای اینکه تو پاسخ به نظر فاطیما بنویسم تو پاسخ به نظر نگین نوشتم
اعتراف میکنم واسه اولین ار تو عمرم امتحانای خرداد امسال تقلب نکردم….
یعنی شاهکار کردم
اگه میخواستمم نمیشد دوتا مراقب داشتیم که مثل عقاب زوم کرده بودن رو ردیف ما……
متنفرم از هرچی مراقبه
خب عزیزم جای موز و اناناس میگو بخور تا نیازی به تقلب نداشته باشی!!!!!!!!
اعتراف میکنم امسال سر کلاس معلم عربی مون گفت که سال دیگه میخواد باز نشست بشه !-دعا کنید بشه !-بعد همه ی بچه ها الکی خودشون زدن به ناراحتی !فرداش همهی بچه ها یه بسته شکلات گرفتهع بودن از هرکودومشون پرسیدم این چیه؟ میگفتن نذر کردیم اگه اکبری-معلم عربیمون-باز نشست بشه شوکولات پخش کنیم!!!!!!!!!
همچین کلاسی داریم ما!!!!!!!!!!!!
زنده باد کلاس۱/۱ شهید دستغیب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اعتراف میکنم بازی ایران بوسنی رو که نگاه میکردم وقتی ایران گل خورد من جلوی مهمونامون کلی گریه کردم
امسال انقدی که من ضمانت دوستام رو تو مدرسه کردم
گلدیران محصولات LG رو ضمانت نکرد ^ــــــــ^
اعتراف میکنم
از طرف دانشکاه رفتیم اردو و واسه سکونت بردنمون ویلای یکی از استادا (کلا” ۱۰نفر بودیم ۴تا خانوم۳تا اقا و۳تا استاد)
همه کرسنه بودیم شدید.استادمون کفت :خانوما هرکدومتون که اشبزیش بهترباشه. بدون امتحان دادن قبولش میکنم این ترم . حالا میتونید غذا درست کنید؟هر جهارتامون حمله کردیم طرف اشبزخونه.
خلاصه باهزار بدبختی غذا اماده کردیم و از اونجایی که من آدم خیلی خوبیم رفتم از ته موهام یکم کوتاه کردم و ریختم تو غذای رقیب اولیم و رفتم سراغ رقیب دومی و ناخنامو تا غذاش کوتاه کردم و رفتم سراغ رقیب سومی و غذاشو براز نمک و فلفل کردم :)))
حالا حدس بزنید کی نمره مفتی مفتی کرفت ؟؟؟؟؟افرین من. که وقتی رفتیم تو اتاقامون استراحت کنیم اون سه تا ریخت روم انقدر زدنم که اردو زهرمارم شد :))))
اعترافت شبیه فیلمای خارجیه.شایدم توی یه فیلم هندی دیدم؟
اعتراف میکنم
ترم قبل تو دانشکاه با یکی از بسراخیلی لج بودم و هستم. سرجلسه امتحان. یه صندلی از من فاصله داشت و منم به فکر تلافی کارش بودم (جزومو باره کرده بود).
خب دیکه وسط جلسه یهویی بلندشدم باعصبانیت کفتم استاد میشه جامو عوض کنید ؟استاد کفت خانم…مشکلی بیش اومده ؟منم بااون عصبانیتم کفتم:استاد این اقا (اشاره به همون بسری که باش لجم)نمیزارن تمرکز کنم همش میکه تقلبی بده اح.،این جه وضعیه.
جشتون روز خوش ببینه ،استاد کرفت بسره رو از کلاس انداخت بیرون
یعنی حااااااااااااال کردم :)))))))+
اخی دلم براش میسوزه طفلک…
اعتراف میکنم که وقتی مادرم زنده بود.هر وقت در و میزدم ،بااینکه توحیاط بود واسم درو وا نمیکرد.منم مجبور بودم از در خونه بالا برم و وقتی به مقصد میرسیدم مادرم شروع میکرد به غر زدنکه:دختری خیر سرت ،به جای بالا رفتن یه سبزی و غذایی یاد بکیر درست کنی و ….
واسهه یه لحظه فکرکردم منو از صندوق صدقات بیدا کردن و بجشون نیستم :))
اعتراف می کنم وقتی خواهرم دو سالش بود ومنم ۴ سالم می رفتم سر تخت خوابش موهشو می کشیدم……………………. بعد می گفتم ……………………. خودش بیدارشوداااااااا…………………………..خخخخخخخخ
اعتراف میکنم وقتی خواهرم بچه بود بیدارش میکردم به مامان میگفتم خودش بیدارشد
اعتراف میکنم الان ساعت ۲۲:۴۳ دقیقه تاریخ ۳/۴/۹۳ و فردا ساعت ۹ صبح امتحان فیزیک دارم و یک کلمه هم نخوندم فقط یکم تقلب نوشتم که دلم به اونا خوشه …. دعا کنید تقلبا رو ازم نگیرن…………در ضمن آورین به خودم 😀
راستی میخوام بازی کلمبیا ژاپنم که ساعت ۱۲٫۳۰ میزاره ببینم ………
یه اعتراف دیگه : الان نشسته بودیم بازی اروگوئه ایتالیا رو میدیدیم بعد از کلی جیغ و داد و هوار کشیدن و حرس خوردن دقیقه ۴۳ خواهرم میگه ایتالیا کدومه ؟
یعنی اون لحظه دوس داشتم خودمو حلق آویز کنم…..آخه این چه زندگی ایه!!
سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــام^_^
اعتراف میکنم من همیشه اول شکلات روی بستنی کیم رو میخورم بد خودشو……………….!
میدونم مریضم ولی هیچ کار نمیشه کرد دکتر گفته به من امیدی نیست!!!
و اما در ادامه روانپریشی های من
اعتراف میکنم وقتی دارم راه میرم تمام سعی مو میکنم تا پام روی خط موزائیکا نره!!!^_^
دکترم رفتم ولی جوابم کرد 🙁
اعتراف می کنم یه بار با دختر خالم (من پیش دبستانی اون کلاس اول ) هی می رفتیم جلو در همسایه زنگ رو می زدیم فرار مد کردیم
اعتراف میکنم سه شنبه رفته بودیم عروسی بعد که عروسی تموم شد و من اخرین نفر بودم که داشتم از پله ها میومدم پایین یه ژستی گرفته بودم که نگو حالا همه هم داشتن منو نگاه میکردن !چشمتون روز بد نبینه خوردم زمین جلو ۴۰۰نفر!!!!!!!!!واییییی دوست داشتم اون لحظه زمین دهن واکنه من برم توش!
خداییش تحمل اون لحظه خییییییلی سخته!!
درکت میکنم تجربشو داشتم …!!
اعتراف میکنم دوستم فیلم ضویا(اسمش درست نوشتم؟)نگاه میکنه بعد ما ماهواره ندریم این فیلمه هم ساعت۶ شروع میکنه منم هرروز ساعت ۶بهش زنگ میزنم تا ساعت۷باهاش حرف یزنم!!!!!!!!!!!
در این حد مردم ازارم من !!!!!!!!
منظورت همون زویاس دیگه…
اعتراف میکنم
اعتراف به یه جنایتی که بشر به خودش ندیده و نشنیده
حدودا هفت سالم بود و عید سال ۷۵ بود اگه اشتباه نکنم
رفیقام خیلی شیطون بودن مث خودم
هیچی دیگه
ماهی توی تنگ رو با اینکه اندازه اش چهار پنج سانت بیشتر نبود
پختیم و خوردیم
همه چی شو هر چی که بود
مث جونه ورا خوردیم هیچی ازش باقی نموند
خب بچه بودیم
البته ازینکارا زیاد داشتیم
نمونه شو عرض کرددم
اعتراف می کنم که یک روز موضوع انشا طنز بود بعد معلم اسم مرا صدا زد من گفتم در مورد سنگینی کیف است بعد با صدای بلند وبا اعتمادبه نفس کامل خواندم : ته من پاره شده است و ادامه دادم تا وسط های انشا رفته بودم که دیدم معلم می گوید فاطمه یعنی چه ته من پاره شده است بعد کلاس رفت رو هوا ان موقع بود که فهمیدم چه سوتی بزرگی دادم گفتم این انشا از زبان کیف است بچه های کلاس تا شش ماه من را مسخره می کردند
………………………………………………………..
اعتراف می کنم زمانی که تازه ماکروویو گرفته بودیم یک شب پدرم رفت کباب بگیرد من حوصله نداشتم منتظر بمانم یک پیاله را پر اب کردم و تخم مرغ انداختم داخلش بعد ان را گذاشتم داخل ماکروویو بعداز جند دقیقه ناگهان صدای گروومی درامد و تخم مرغ داخل ماکروویو ترکید شانس اوردم دستگاه نسوخت (ان موقع ساعت ۱۲ شب بود)
آقا من اعترافی ندارم فقط اومدم بگم نمره اون امتحانی بود که شبش داشتم پلنگه چش قشنگه رو گوش میدادم!!!! ۱۲شد!!!!!!!
به همین سادگی به همین خوشمزگییی
هم اکنون به آورین های شما نیازمندیم!!! (مخصوصن شما آقا مهدی)خخخخخخ
آورین آورین 😀
اعتراف میکنم وقتی کلاس دوم دبستان بودم و بسی اسکل بودم!سر کلاس بایه دختره دعوام شد بعد دختره بعم گفت بیشعور معلممونم ازم پرسید چی شده منم گفتم این دختره بهم میگه بیشور!معلممونم بهم گفت :دهنتو اب بکش بی ادب این حرفا به سن شماها نمیخوره!منم نمیدونستم معنی دهنتو اب بکش چیه رفتم بیرون کلاس و بعد رفتم تو حیاط دم ابخورییه ربع با خودم کلنجار رفتم دهنمو اب کشیدم بعد یه ربع رفتم سر کلاس و به معلممون گفتم خانوم دهنمو اب کشیدم!نمیدونم چرا داشت گریه میکرد؟؟؟؟؛) :):)
به نظرتون مقصر من بودم؟:):):):):):):):)
اعتراف می کنم موقع بازی ایران آرژانتین خونه داییم بودیم زنداییم ازم پرسید کدوما ایرانن من گفتم اونایی که لباس راه راه ابی سفید دارن
اعتراف میکنم دیشب وقتی ایران گل خورد جلو ۱۰ تا مهمون زول زده بودم به تلویزیون و گریه میکردم ینی خودم دلم برا خودم سوخت تو شوک بودم بد جور این که چیزی نیس وقتی قوچی اون توپو که تک به تک شده بود رو هم گل نکرد دوباره اشکم در اومد…هعععی خدا ابروم رفتت
اعتراف میکنم پایه ی همه ی مهمونیا ی دوستام با اردوهای مدرسه همیشه من بودم!!!!!!!!
اعتراف میکنم یه پسر خاله دارم۷سالشه یه پسردایی دارم ۹سالش خودمم۱۴سالم!بعد هروقت منو این دوتا تنها میشیم منو اون ۹ساله ه دست به یکی میکنیم۷ساله هرو میزنیم اخه خیلی پرو و زبون درازه دست جفتمونم درد نکنه!۷ساله ه صفحه ی گوشیم-لبتابم-دوتا فلشم رو سوزوندهههههههههه
ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
In joor bache ha age storagh Darin be man besporin…………doroste sh mikonam be. Rave sh sonati
اعتراف میکنم وقتی دختر عموم-عسل-۷/۸ماهش بیشتر نبودیه روز زنعموم سپرتش به من و دخترعموم گلنازبعدش گلناز یه اهنگ شاد گذاشته بود عاقا مادوتا جو گیر شدیم عسل-هنوز حتی نمیتونست راه بره-میرقصوندیم!عاغاااااا بچه کپ کرده بود مادوتاهم غش کرده بودیم ازخنده!!!!!!!!!!!
اعتراف میکنم دیروز رفته بودم مغازه همین طور که داشتم قدم های محکم و استوارم را برمیداشتم ناگهان خانومی از پشت سر صدا زد مرا((نگین نگییییییییییییییین))من نیز بازگشتم و تا خانومه را دیدم از ترس ده متر به سمت عقب پرتاب شدم خانومی بود بسیار ارایش کرده و از انهایی که بسیار پرافاده میباشند و فکر میکنند الان زیبا شده اند ولی او در واقعیت شده بود عینهو….(قربون جن(والا))بعد با حالتی مملو از ترس و وحشت جواب دادم بله؟؟با من هستی شما عایا؟؟؟ناگهان او سرش را که به طرف دخترکی کوچک بود به سمت من بازگرداند و من دریافتم که او همی با من نمیباشد و با دخترک کو چک میباشد پس اندکی بعد همی من به سوی افق روانه و محو شدم.(اخر میدانید ان خانوم از این وسایل ارایشی که به چشم میزنند زده بود(مدیونید اگه فک کنید اسمشو میدونم و دارم خودمو به اون راه میزنم.دی)و در گوشه چشمش به شکل بد فرمی جمع شده بود که من فکر کردم مردمکش میباشد و گول خوردم)
ادبی حرف زدنم تو حلق خودم
سر کلاس یه بار اومدم برم بیرون یه دفه فکر کردم میخام بیام داخل کلاس در زدم رفتم در!ینی همه تتتتتتتتتتتتتتتتررررررررررررررریییییییییی بهم خندیدن!!!!!!!!!!
اعتراف میکنم یه بار رفتیم عقد و عروس همسن من بود .وقتی عاقد اومد اشتباهی فکر کرد من مادر عروسم. از اون موقع احساس پیری میکنم.دعا میکنم برا هیچ دختری همچین اتفاقی جلو پسراا فامیل نیوفته
اعتراف میکنم یبار سرکلاس از دبیرمون اجازه گرفتم برم بیرون بعد در زدم رفتم بیرون بعدم خودم گفتم بفرمایید یعنی معلم اونروز همش بمن میگفت دهنتو بازکن ها کن ببینم چیزی مصرف نکردی
آقایون و خانومان داوطلب محترم:
اعلام می کنم ۹ روز دیگر تا روزی که برا بعضیا بهشت و برا بعضیا جهنم هست در حال آمدن هست خداررررررررررررررررروشکر!اعتراف می کنم هیچوقت تا به حال به این اندازه از درس خوندن متنفر نشده بودم!
پس کی میا این کنکور…ییییییییییییییی!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بلا نسبت خانوما ….یه جوری گفتی برا بعضیا بهشت وبرا بعضیا جهنمه فکر کردم عروسیه…….دیگه نمیتونم بیشتر توضیح بدم چون خانوما عصبانی میشن! 😀
داداش مهدی اگه خبریه مانو هم دعوت کنید!
داداشی فعلا که خبری نیس ولی اگر قرار شد یه زمان خودمو فدا کنم قدمتون روی چشم
😀
واقعا چقدر آدم از خود گذشته ایم من …..آورین
اعتراف می کنم:
بچه که بودم فک می کردم من در اون سن هیچ وقت نمی تونم دوست پسر داشته باشم!!!!!o__O
چون فک می کردم دوست پسر ینی پسر دوستم و اینکه دوست منم که پسر نداره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
😀
راستی ازبیمارستان برگشتنی کنار خیابون ایستاده بودم…
یه پسره باماشینش اومد جلوم ترمز کرد و
گفت: ببخشید میخوام برم صادقیه…
منم بهش گفتم:
کار خوبی میکنی.. خیلی جای خوبیه…
برو به امید خدا…
از خنده دیگه نمیتونست حرکت کنه.
کلا انگار امروز روزه منه!!!!!!!!!!!!!!!!!!۱۱۱
اعتراف می کنم امروز تو بیمارستان نشسته بودم،یه پسر بچه اومد کنارم گفت:
خاله شما میدونید چجوری گوش رو شستشو میدند؟
گفتم:خاله جان کاری نداره که…گوشتو میبرند،بعد یک ساعت میزارنش تو وایتکس…بعدش با نخ و سوزن دوباره میدوزندش 😐
همین که بغض کرد و اشک تو چشاش حدقه زد و آماده ی گریه کردن شد…سریع خودم رو از صحنه ی جنایت دور کردم که خدایی نکرده پدر بچه سر نرسه 😐
حالا نه اینکه فکر کنید روانی ام….نــه!!
من فقط مریضم 😐 بخاطر همین رفته بودم بیمارستان
اعتراف می کنم دیرووز تلفن خونمون زنگ خورد برداشتم بجا اینکه بگم الو بله
گفتم بلو اله
طرف هم قاطی کرد گفت سلو الام
اعتراف میکنم:
۱۰ سالم که بود رفته بهشت زهرا بعد کسی تازه مرده بود چادر زده بودن داشتن براش قران میخوندند منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم هه اینارو باش مگه بهش زهرا جای تفریح کردنو چادر زدنه بعد بهشت زهرا رفت رو هوا 🙂
:@
و اما اعترافم : پیش دبستانی بودم بوفه مدرسه همیشه زمستونا آش رشته و خوراک لوبیا و عدسی و… اینا میفروخت یه روز برف اومده بود عدسی خیلی تو اون هوای سرد میچسبه میدونید که . . . با هزار خواهش با دوستم رفتیم بخریم اخه تو دست بچه ها دیدم ( بچه دله ای بودم و هستم ) همین که رفتیم پایین دیدم اقا محمدی یه کاغذ زد به شیشه،به دوستم گفتم تموم شده دوستم گفت از کجا فهمیدی تو که هنوز نپرسیدی با کمال اعتماد به نفس گفتم اگه رو کاغذو بخونی معنیشو میفهمی نوشته ” عدسی موجود است ” یعنی تموم کرده رفتیم کلاس و به عدسی هایی که بچه ها بعد از ما میخریدن با تعجب نگاه میکردیم…
اعتراف میکنم یه روز هیچکس خونمون نبود خیلی گرسنم بود رفتم یه چیزی درست کنم هرچی دم دستم امد ریختم تو تابه بعد که آماده شد وقتی قیافشو میدیدی از زندگی سیر میشدی…
اعتراف میکنم یه بار ما رفته بودیم باغ دایی مون.تا شب هم اونجا بودیم.بعد از اینکه شام خوردیم بعد که اومدیم تا از در اون ساختمون وارد خود حیاط باغ شیم دیدیم در باز نمیشه.آقا ما همگی ترس برمون داشت.بعد ما چن تا پسر دایی داریم.یکیشون خیلی شیطون بود.بعد اومدیم بهش گفتیم علی(اسمش علی بود.) کلیدو کجا گذاشتی؟؟اونم میگفت بخدا من بر نداشتم!هی بهش میگفتیم علی اگه برداشتی در و قفل کردی بده ما کار داریم.اونم بدبخت هی میگفت بابا من بر نداشتم.ما هم فکر میکردیم اون برداشته.یهویی بابام گفت نکنه دزد اومده درو قفل کرده ماشینا رو خالی کنن ببرن!اون یکی پسر داییمونم که بزرگ بود گفت:یحتمل!!!اینجا بود که مامانم ترسید گفت بیاید زنگ بزنیم پلیس!!!!!!! ما هم گفتیم آره بیاین زنگ بزنیم.داشتیم دیگه تلفن رو بر میداشتیم که یهو داییم گفت صب کنین چی چی به پلیس زنگ بزنیم. بعد رفت طرف در یه چاقو هم برداشت!!!!رفت چاقو رو انداخت تو در یکم ور رفت در باز شد!!!!! خخخخخخخخخخخخ.
ینی چنان ضایع بازی بود که هر وقت یادش می افتادیم به پسر داییمون میگفتیم:یحتمل و کوفت!!!!!!!!!
آقا مادیشب مهمون کیپ تا کیپ هال پذیراییمون نشسته بود همه تخمه میخوردنو والیبال میدیدن حالا اون وسط اومدم خود شیرینی کنم یکی نیست بگه بشر توحرف نزنی هیچکی نمیگه لالی گفتم وای ماشااله این همه ایرونی رفتن برزیل واسه تشویق والیبال یعنی طوری ضایع شدم که نگین …همه قش کردن ازخنده شوهرمم فکرکنم ازانتخاب من به عنوان همسر پشیمون شد ولی دلشم بخاد بچه به این باهوشی…
اعتراف میکنم بچه که بودم به پستونک میگفتم پستکونک:-)
من اعتراف میکنم:بچه که بودم عاشقه پستونک بودم تا حدی که یه بار گمش کردم انقد گریه کردم تا اینکه بابام خسته شد زنگ زد به یه آژانس گفت یه پستونک بخره بیاره بعد که بزرگتر شدمو بیخیال پستونک شدم بابام انقد از پستونک حرس داشت که پرتش کرد وسط اتوبان بعد انقد واستاد تا یه کامیون از روش رد شد لهش کرد اونم خیالش راحت شدو دلش خنک شد رفت
Eteraf mikonam ashegh eterafatoonam .. :-x. 🙂
من اعتراف میکنم کوچیک بودم بیشتر از هر چیزی از لباسشویی میترسیدم فکر میکردم زندست و میاد منو تو خودش حل میکنه 🙂
اعتراف میکنم که:
من هشت صبح دوباره امتحان دارم و الان که چهار صبح بیدارم اما اعترافم این نبود صبر کنید!!!
آقا ما سر شبی با دوستان تو محوطه خوابگاه جمع شدیم و نصف هندونه ای که من تو یخچال داشتم بردیم و جاتون خالی زدیم تو رگ اما اونجا که ما نشسته بودیم تاریک بود و پر از مورچه، ما خوردیم و یه تیکه ازش موند که من اوردم اتاق با نایلونی که روش بود تا اینکه چن دقیقه پیش زد به سرم که پاشم بخورمش!!!
چشمتون روز بد نبینه من اینا خوردم و همینطور که به ته پوستش و نایلونش خیره بودم (به جای مو شکافی گلای قالی در شب امتحان)!!!یه دفعه وول خوردن یه چیز توجهمو جلب کرد
بله!!سه تا مورچه معصوم پناه برده بودن به نایلون!!!
حالا چنتا سوال واسه من پیش اومده
۱٫آیا من مورچه خوارم؟؟!
۲٫آیا اینا باقیمونده مورچه هان که از دست من به نایلون پناه بردن؟؟!
۳٫آیا این الان مزه مورچست زیر دندونای من؟!!
و آخرین سوال اینکه آیا این از عوارض شب بیداری واسه امتحانه؟؟!!!
من اعتراف میکنم رفته بودم کلاس زبان بعد نشسته بودم معلم فارسیمونو مسخره میکردمو کلی اداشو در میوردم بچه ها هم از خنده دیگه داشتن میترکیدن که یهو یکی از بچه ها پرسید فامیلیه معلمتون چیه؟منم با اعتماد به نفس گفتم جلوداری یه لبخند ملیح زدو گفت زن عمومه حالا خودتون دیگه قیافه منو تصور کنین…
اعتراف میکنم امتحانامو به خاطر سایته خوبه داداش علی خراب کردم:-D
اعتراف میکنم
بچه که بودم از این نوشابه شیشه ای ها گرفتم
اومدم بذارمش تو یخچال، دیدم قدش بلنده جا نمیشه
درش آوردم یکمیشو خوردم دوباره گذاشتم
در کمال تعجب دیدم بازم جا نمیشه !!!
با با …. با هوش , استعدااااااااااااااااااااد 😀
نظره لطفته اقا مهدی:-D
شوخی کردم ناراحت نشده باشی
خدایی اعتراف باهالی بود خیلی خندیدم
ن بابا این چ حرفیه
باحال با این ح نوشته میشه مهندس
😀
خدایی این کارو کردی؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!
کل استعدادت تو حلقم.هه هه
اعتراف میکنم
امتحان شیمی داشتیم
یادمه خیلیم سخت بود
همه فکرم تو امتحان بود
مستخدم مدرسه اومد یه شکلات گذاشت رو میزم
منم همونجور کله ام پایین گفتم خدا رحمت کنه
یه دفه دیدم کل سالن ترکید
اومدم جمعش کنم گفتم ببخشید قبول باشه
دیدم باز سالن رفت رو هوا
یکی از مراقبا گفت: حرف نزنی کلن سنگین تری
در عرض ۵ دیقه نوشتم دادم رفتم خونه
هنوزم وقتی سر جلسه امتحان یه چیزی میذارن جلوم خنده ام میگیره
..
یادش بخیر.شاید واسه همه ما پیش اومده باشه برا من که هرروز این طوری بود…
ابتدایی که بودم واسه ظهر که میومدم خونه وقتی دستامو میشستم انگار مرکب سیاه ازش شسته میشد…!!!!
اعتراف میکنم از۱۱ نفر جمعیت کلاس ما ۸نفر امتحان هندسه تحلیلی نوبت دوم رو تک شدن:-D و باید اعتراف کنم ما تو دبیرستان فرزانگان درس میخونیم:-| یه همچین فرزانگانی داره شهر ما بعله:-D
اقا مامان ما به ما گفته بود سنت کمه نباید رمان اینترنتی بخونی یه بارم که این کارو کردم مچمو گرفت منم اومدم تو مسافرت گفتم قایمکی بخونم. یه بار داشتیم تو سایت بازی رمان میخوندیم. که خالم یهو وارد اتاق شد. من سرگرم خوندن بودم ونفهیدم که کی اومد زمانی که وسط اتاق بود من فهمیدم که اومده اما دیگه دیر شده بود . منم هول کردم یه نگاه به خالم یدونه به مانیتور زدم صفحه رو بستم.
حالا اومده بود دنبال وسیله بگرده کاری بامن نداشت ولی من از ترس سکته کردم . خدا می دونه که خالم فکر کرد که دارم چی میخونم!!!!!!!!
.
.
.
.
اعتراف می کنم که وقتی صبح زود چشامو باز می کنم انقدر به خودم فوش میدم که خوابم ببره .
اعتراف میکنم دیفرانسیل خر است:'(
یه هم اتاقی داشتم واسه دوست پسرش شارژ می خرید…
اعتراف میکنم ک آرزوبه دلم موند مامانم مثل ننه های مردم وقتی امتحان دارم بیاددم مدرسه تاامتحانموندادم ازجاش تکون نخوره یااینکه وقتی سرویسم دیرمیرسه نگران بشه…….آخ دردناکه ولی خوبیش اینه ک هرسال بهش میگم اگ مینشستی تومدرسه الان نمرهام عالی میشد..آخ ک دیگه پیرشدم واسه این کلکادیگه دبیرستانم داره تموم میشه
اعتراف میکنم سوسکی ک دیشب باجوراب افتادم ب جونش ازمردشم میترسم میترسم جورابموبردارموبیادمنوبخوره و چون جورابم جلوی کمدافتاده صبح بدون جوراب رفتم سرجلسه امتحان آخخخخ خیلی دردناکه
اعتراااااف میکنم که……………اعتراف های من از اون دسته اعترافایی هست که اگه بگم علی اقا تاییدش نمیکنه……..
اعتراف میکنم من همیشه ازمعلمم بدم میومد
اعتراف می کنم اینجا خیلی باحاله 😀
اعتراف میکنم اول سال تحصیلی یه نفر جدید اومد تو کلاسمون از من و دوستم هم خیلی خوشش میومد(از بس که ما گل.باحال.بامرام.زرنگ.خلاصه هر چی از خودمون بگم کم گفتم!!!!!!!)ما هم قبول کردیم باش دوست شیم ولی یه مشکل خیلی بزرگ داشت و اون این بود که خییییلی پاستوریزه بود ینی با دست آب نمیخورد لواشک که اصلا ساندویچ که عمرا ولی با یک سال کار کردن روش الان دیگه با پاهم آب میخوره!!!! اگه مامانش بفهمه تیکه بزرگمون گوشمونه….ولی آدم خوب نیس تو این سن انقدر بچه ننه باشه نه؟؟؟؟؟؟
تیکه کلاماش هم ایناست((حائز اهمیته که.مفاد.اور دوز(over doas )دراماتیک.و کلمات دیگه ای که میشه باهاشون کلاس گزاشت که در این یه مورد ما نا موفق بوده و نتونستیم کلاس گزاشتن رو از سرش دراریم
الانم غیبتشو نمیکنم چون خودش میاد و اینا رو میخونه ولی نظر نزاشته تا حالا تو این سایت فقط میخونه.
اعتراف میکنم امروز تو غذای خاهرم نمک ریختم تا شور بشه بدم جوجه هام بخورن(به زور و با کلی اصرار چن تا جوجه گرفتم تو حیاطمون تا بزرگشون کنم)ولی اصلا به رو خودش نیورد و همشو خورد. عععجب…ینی نفهمید شوره؟؟؟؟؟
امروز با کلی کلنجار رفتن با خودم راضی شدم یکی از اسکل بازی هامو براتون بگم…خب اگه به رفقام نگم به کی بگم؟؟؟؟
فک کنم ۷ سالم بود که با مامانم و بابام رفتیم شب خونه داییم اینا…یه دختر دارن ۲ سال از من بزرگ تره ینی اون موقع ۹ سالش بود.منم شدیدا خجالتی بودم.اومد بم گفت بیا بالا بازی کنیم.منم گفتم((با منی؟؟؟من؟؟؟))اونم گفت ((پس نه با باباتم.))منم برگشتم به بابام گفتم((بابایی صدف باهات کار داره(اسم دختر داییم صدفه)پاشو باش بازی کن))بعد صدف یه نگاه عاقل اندر صفیحی بم کرد و رو به دختر داییش(اومده بودن مهمونی اونا هم)گفت((اتوسا برو نگینو بیار بازی کنیم اونم اومد و دستم رو گرفت و گفت((نگین پاشو دیگه))ولی من ول کن نبودم و گفتم((صدف گفت بابام بیاد نگفت که من بیام))….و آخرشم نرفتم.
نخند….نیشتو ببند….عجبا…هی هیچی بهشون نمیگم.خو بچه بودم دیگهههههه
اعتراف میکنم که عاقل اندر صفیح نه:-D عاقل اندر سفیه:-)
تصحیح میکنم که اون شبکه شبکه خبر بود نه جام جم!
اون شب که بازی دوم ایران و ایتالیا بود (۱شنبه) من داشتم بازی رو نگاه میکردم، بعد همینجوری گفتم بقیه شبکه ها رو هم ببینم چی دارن. زدم جام جم داشت خلعتبری رو نشون میداد. با خودم گفتم إ برنامه نوده؟ بعد زدم شبکه ۳ که نود ببینم!دیدم إ اینکه داره والیبال پخش میکنه. با خودم گفتم الان که فوتبال نداره که نود پخش شه.گفتم اها پس لابد تکرارشه!فرداش فهمیدم که اون شب یکشنبه بوده و اصولا نود دوشنبه ها پخش میشه…
یه پرگارای فلزی بود(نمیدونم هنوزم هست یا نه) یه بار یکیشونو با خودم بردم مدرسه. زنگ تفریح نشستم رو کیفم. بقیه شم خودتون می دونید.
اعتراف میکنم الان ساعت پنج ونیم صبح ومن ده صبح امتحان دارم و با دل شاد دارم همزمان با سرعت خوندن مث میگ میگم(کتابم هم چهارصد صفحه است و تازه دو روزه خریدمش) اهنگ پلنگه چش قشنگه رو گوش میدم!!!!
خخخخخخ
بله همچین آدم سر خوش و با انگیزه ای هستم!!!!!
نتیجه امتحانمو بعدن بهتون گزارش میدم!! خخخخخ
آورین آورین
اعترا میکنم امسال ک برا امتحان نهایی رفتیم ی مدرسه دیگه نمیدونسم برگمو باس کجا تحویل بدم
اعتراف میکنم این ۴سال که یونی بودم اینجور سوتی ندادم که هفته آخر یونی سوتی دادم!!
کلاس ما ساعت ۲ بود و من ساعت ۱:۳۰تو دانشکدمون بودم
یه کار مهم با یکی از دوستام داشتم که اتفاقن میخواستم بعد کلاس برم ببینمش دیدم که اءء اینکه تو کلاس روبرویی با دوستاش نشسته هیچی دیگه آقا ما هم مث بز سرمونو انداختیم پایین رفتیم تو کلاس!!!
هیچی دیگه جاتون خالی:D
من دیدم یه دختره رو صندلی جای استاده نشسته نگو این استاد بود( البته جوون بود)!!!خخخخ
هیچی آقا من تازه وارد کلاس که شدم دیدم اوههه ۲۰تا پسر ردیف پشت در نشستن که ندیده بودمشون و همه من جمله استاد چشاشون۴تا شده بود!!!البته قیافشون همه شبیه علامت سوال شده بود خخخخ
جاتون خالی دیگه دیگه تازه دوزاریم افتاد که چه گندی زدم باید اونجا تو افق محو میشدم اما خب افقی نبود تو کلاس دیگه!!!منم کم نیوردم برگشتم رو به استاد گفتم با اعتماد به نفس تمام:که شرمنده استاد من فکر نمیکردم الان کلاس باشه و شما استاد باشید!!!!(نمیدونم الان کار خودمو توجیه کردم یا استادو…)نه هنوز تموم نشده نرید بدترش اینکه تازه گفتم استاد میشه فلانی
پاشه بیاد بیرون؟؟!!!
یعنی اعتماد به نفس خودم تو حلقم اون لحظه!!!
هیچی دیگه خواستم دوستمم اونجا بی نصیب نباشه از حضور پر فیض من تو جمع کلاسشون!!!!!!!(ولی به خدا چاره ای نداشتم دیگه چون زمین که باز نمیشد و مهم تر اینکه افقی هم نبود)
دمت جیییییییز،حال کردم آخه منم از این کارا میکنم 😀
اعتراف میکنم بچه که بودم ینی حدود ۶_۷ سالم که بود شدید اسکل بودم ینی یه چی میگم یه چی میشنوید بخام اعترافشون کنم کلا ابروم میره حالا شاید بعدا اعترافشون کردم…
اعتراف میکنم اعترافمو که میخاستم اینجا اعتراف کنم رو یادم نمیاد که اعتراف کنم پس اعتراف میکنم که نمیتونم اون اعترافی رو که یادم رفته رو اعتراف کنم
.
.
.
.
نه خداییش شما بودین میتونستید اون اعترافی رو که یادتون رفته و نمیتونید اعترافش کنید رو اعتراف کنید؟؟؟
خخخخخخخخخ
تو جمعه دوستام بودم یکیشون گفت برو ثبته نام کن بریم رحلته امام گفتم اوووووو من حوصله ندارم بیام تا قم
دوستم گفت نمیخاد بیای قم بردنش تهران
منم سوتیو گرفتم واسه اینکه ضایه نشم کوتاه نمیومدم اخرشم بهش گفتم خوب میری سره کارا خخخخ
پسر داییم رو که ۶ سالشه بردم مسجد، وقتی نماز تموم شد، دست بغل دستیشو گرفت و به جای این که بگه خدا قبول کنه گفت: “لایک برادر! لایک!”
هیچی دیگه، بنده که اون لحظه در افق محو شدم، اون طرف هم از شدت خنده داشت موکت رو گاز می زد و جمعی از نمازگزاران به دیار باقی شتافتند!
—————————————————————
اعتراف میکنم بعضی وقتا مگس میشینه رو مانیتور سعی میکنم با موس فراریش بدم 😀
حالا که بحث تقلب داغه یادم افتاد به اولین باری که میخواستم تقلب کنم یه داستانیه واسه خودش !
فکر کنم اول یا دوم راهنمایی بودم .چون تا حالا تقلب نکرده بودم فکر میکردم هیچکس نباید بفهمه در اتاق و بستم شرو کردم به تقلب نوشتن نمیدونید چه فیلمی بود بعد تمرین میکردم که چطور تقلبا رو در بیارمو از این کارا
فردا تقلبا رو جاسازی کردمو رفتم که برم سر جلسه یعنی بهتون بگم استرسی که من اون لحظه داشتم یه قاتل فراری با صد کیلو تریاک فکر نمیکنم داشته باشه اصلا جوری رنگ و روم پریده بود که هر کی میدید میفهمید یه چیزیم هست خلاصه نشستیم سر جلسه اتفاقا چند تا سوالا تو تقلبام بود ولی نمیشد که هر چی اینور اونورو نگاه میکردم انگار تمام مراقبا زوم کرده بودن رو من وقتم داشت میگذشت یه لحظه دیگه دلو زدم به دریا و تقلبو در اوردم گذاشتم زیر برگه یه آن دیدم یه مراقبا از دور شرو کرد بیاد سمتم فکر کنم منو دیده بود منو میگی با دستپاچگی شرو کردم به جمع کردن تقلب که برگم افتاد رو زمین اومدم برگمو وردارم خودکارم افتاد اصلا یه وعضی تو همین کشو قوسا بودم که دیدم مراقبه از کنارم رد شد ورفت یه نگاهیم به من انداخت که یعنی این چشه چرا همچین میکنه وای که من عرق از سرو بارم میریخت خلاصه اونروز به بدبختی یه چند تا سوال نوشتم و به خودم گفتم آخه بی شعور بجای این کارا بشین بخون
و گفتم که توبه میکنم دیگه تقلب نکنم ولی خودتون میدونید دیگه توبه گرگ …….؟؟؟؟؟؟
اعتراف میکنم ی مشت تقلبی رو دسته صندلیم نوشتم..دلم خوش کرده بودم بهش..
استاد اومد سرکلاس گفت بجه ها چون تعدادتون زیاده پاشین بیاید تو سالن آمفی تأتر امتحان بودین..
من خشکم زده بود ینی بدشانسی از این بیشتتتتتتتتتتر!
😐
ی بار درس انشا داشتیم من ننوشته بودم هیچی دفتر سفید برداشتم رفتم وایسادم جلو همه انشامو خوندم..شانس آوردم وسطاش زنگ خورد وگرنه گندش درمیومد ک از خودم سرهم کرده بودم
:-S
دانشگامون ۵ طبقه بود..طبقه همکف همیشه خدا دست بچه های موسیقی و نمایش بود بخاطر همین خیلی شلوغ بود..
آقا اومدم از پله ها بیام پایین نخورم زمین..
نه بدتر..
در کیفم باز بود رژلب و …….دیگه بقیشو نگم همنجوری ریخت از پله بالا شوت شد پایین کف سالن…
بعد قشنگ اومدم پایین خونسردی خودمو حفظ کردم همشو جمع کردم!
😀
ی بار رفتم سرجلسه امتحان اصلا ن سرکلاسا رفته بودم نه کتاب خریده بودم ولی مث شیر رفتم سرجلسه..
فکر کنین چی شد؟؟؟
سوال امتحانی ی رشته دیگه رو جواب دادم..
تا سوالای آخر پیش میرفتم همینجوری ی مشت اسم ارسطو افلاطون اینا بودش..منم باخودم میگفتم خداااایا اینا از کجا اومده یعنی کتابمون اینا توش بوده؟
خلاصه همنجور تست هارو کشکی میزدم ک مراقبی ک برگه هارو میداد اومد بالای سرم گفت خانوم اشتباه شده این برگه مال بجه های جامعه شناسی هست..بعد ی برگه دیگه بهم داد!
خخخخخخخخخخخخخ
چه شوتی بودم من!!!
بابام از سرکاراومده
گودزیلامون که هشت سالشه تو حمومه
بابام برقو خاموش کرد داداشم داد زد وحشیییییییییییییییی
الهی آب خوش از گلوت پایین نره…
بابام گفت علی منمااااااااا…
اونم رفت درستش کنه گفت اااااااا ببخشید
من فکر کردم شیما بود آخه اونم از این غلطا زیاد میکنه…
خخخخخخخخخخخخخ قیافه بابام در اون لحظه 😐
قیافه منو مامانم:))))))))))))))))))))))))))
یکی بیاد منو جمع کنه دارم کیبوردو گاز میزنم….
اعتراف میکنم پسرای فامیل داشتن ی چیزی میگفتن که ازم قایم میکردن…. منم حس کنجدرولیم فعال شده بود
واسشون اخم کردم و یعنی خیلی ناراحت شدم که به من نمیگین…. منم هنذفری گذاشتم مثلا دارم آهنگ گوش میدم تازه داشتم زمزمکه میکردم یهو الکی این آهنگه
چین چین دامنش اومد تو دهنم!!
اونا داشتن درمورده چیزای خاااک بر سری میگفتن که
یکیشون گفت: شیما چه آهنگای داغونی گوش میدی
داد زدم خفه شووووووو نکبت تازه خیلی بیشورین که این حرفا میزنید.خااااک توسره بی جنبتون کنن.
بخدا قیافشون دیدنی بود تا ی ساعت هنگ کرده بودن
منم که دیدم دوباره گند زدم زدم تو سره خودم گفتم
هییییییییییییییییییییییییییییییعییییییییییییییییییییییییییی
دبدو که رفتیم…….تو افق الان ی سالی میشه که ساکنم..خخخخخخخخخخخخخخخخخخ
:)))))))))))
اعتراف میکنم ی روز زنگ دره خونه رو زدن
منم ی تاپ و شلوارک داشتم از خواب بیدار شده بودم
موهام افتضاح بود درو کهباز کردم ۴تا پسر دیدم عاقا خواب از سرم پرید تا ۱۰ ثانیه روهم هنگ بودیم نگاه میکردیم همو.
مغزم فرمان نمیداد که چیکا کنم.
یهو جیغ کشیدم محکم درو بستم گفتم:
ممممممممممممممااااااااااااااااااااااااااااااااممممممممممممممممممااااااااااااااان عاقا پسرای عوضی از خنده غش کرده بودن…..
آخرش فهمیدم از هیئت بودن برای کمک……
خخخخخخخخخخخخ:)))
اعتراف میکنم داشتم اعترافای باحالتونو میخوندم
زنگ در خونه رو زدن منم پام خوااااااب رفته بود!!
ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااا :(((((
حالا اون از اون طرف خودشو کشت اینقدر زنگ زد
خدا بیامرز شد.هرکاری هم هرکردم پام بیدار شه نشد دیگه……….
شیماخیلی میخوامت به مولا…..اشک چشمامودراوردی جقدخانوادتابانمکین
فدات …خخخخخ نمکدونیم
اعتراف می کنم وقتی کلاس چهارم برای اولین بار تقلب کردم،تنها سوالی که نیومد از همون تقلبام بود.
باز هم یک بند انگشت شانس.
اعتراف می کنم که امروز نام کاربری و رمز یکی از دوستامو ازش گرفتم که جاش توی اون سایت کارکنم ….
هیچی دیگه کامپیوتر اون سایتو اصن بالا نمیاره.
(یک بند انگشت شانس می خواهم)
ی بارم رفتم بانک چک پشت نویسی کردم و کلی هم توصف بودم تا نوبتم شد..
تقریبا۴۵ دقیقه..
الان ک دارم مینویسم خودم حرصم گرفته..
رفتم چک دادم با شناسنامه..
یهووووووو گفت خانم اینجا بانک پاسارگاد چکتون مال بانک پارسیانه!
😀
😀
ی بار خواستم کارت اتوبوس بکشم هرچی کارت میزدم دستگاه بوق میزد یعنی شارژنداره..تو فکر این بودم چرا همش بوق میزنه من ک تازه شارژکردم وبه راننده با عصبانیت گفتم آقا دستگات خرابه حداقل درستش کن مردم الاف نشن!ی مشت غر زدم سرش..ول کنم نبودم..
منم ک اصلا نگاه نمیکردم کارت چی دستمه..
یدفعه قیافه راننده رو دیدم نیشش تا بناگوشش بازه..
بیچاره هیچی نمیگفت فقط قاه قاه میخندید از کارم..
دستمو نگاه کردم دیدم عابر بانک بوده نه کارت اتوبوس..
ینی دوس داشتم زمین دهن باز کنه برم توش..
اعتراف می کنم که یه وقتایی خیلی حسودی می کنم !!!!!!!!!!!
الان که میخوام این اعترافوبکنم نمیدونم باید بخندم یاگریه کنم….
.
.
.حالا بین خودمون باشه هابه کسیییی نگیییییناااااااااا
.
.
.
.
.من هرررررررررررررررر امتحانی که میدم میام بیرون میگم اینومیزارم واسه تک ماده
اعتراف میکنم وقتی مماغمو عمل کردم هرچی مامانم بهم آب آناناس داد همشو میریختم پای گلدونامون..
آخرشم همه گلدونامون مورچه زد!
باریکلا.
😀
خوبه ریختی پای گلدونا میدونی ک نباید اناناس میخوردی 😀
😀
دماغ دوس نداشتین؟
گلدون؟
آناناس؟
هیچکدام؟
اعتراف میکنم برای ی بارم ک شده اومدیم برای خودمون لایک بزنیم نشد ک نشد!
خخخخخخخخخخخخ
😐
خدا وکیلی آخه بعضیا به چه امیدی میان دانشگا
ما یه رفیقی داریم گفته سر امتحانا کمکم کن گفتم باشه
حالا سر جلسه امتحان میگه من هیچی نخوندم از سوال یک شرو کن گفتم باشه دارم براش میگم میگه من هیچی نمیفهمم یه کاغذ بهم داده میگه بنویس رو کاغذ گفتم باشه نوشتم رو کاغذ دادم بهش چون امتحان فیزیک بود فرمول داشت از رو کاغذ هم نتونست بنویسه گفت بیا برگه هارو عوض کنیم گفتم باشه نصف سوالارو نوشته بودم برگرو دادم بهش حالا تا اینجا بازم همه چی خوبه
ورداشته با اون خط خرچنگ غورباغه بقیه سوالارو از رو اون کاغذه نوشته . یعنی اگر استاده الاغم باشه میفهمه این برگه دو خطه
دیگه من نمیدونم چی بگم
اعتراف میکنم از وقتی فهمیدم تقلب چیه امتحانی نیس ک بدون تقلب داده باشم lol
دیدی چه حالی میده!
من و دوستام شبای امتحان کتابامون بخش بخش میکردیم..مثلا بخش ۱ من میخوندم..بخش ۲ رو آنا و..
بعد میرفتیم سرجلسه تیمی میشنستیم بعد ک استاد میومد میزد تو کاسه کوزمون
آی زوررررررررررر داره!
😐
eteraf mikonam aval dabirestan ke bodam teraghe roshan kardam az panjere celas endakhtamesh biron samt panjerey ke taraf moaleme teraghe terkid moalem az hosh raft:-(
اعتراف میکنم اون بچه مردمی که شماها به خاطرش مقایسه میشید منم ههههههه!!!!
اعتراف میکنم ی بار یه دماسنج تو خونمون پیدا کردم برای اینکه ضد عفونیش کنم کردمش تو آب جوش. 🙂
هیچی دیگ اثری ازش باقی نموند
اههههههههههه.منم یه بار که بابامو عمل کردن توی داروهاش یه دماسنج پیدا کردم.
یادم بود معلممون گفته بود اگه گرمش کنیم میترکه
منم گرفتمش بالای بخاری
هیچی دیگه ترکید
بعش هم که مامانم دنبالش بود اصلا گردن نگرفتم
تازه خودمم کمکش دنبالش میگشتم
اعترافففففف…..
سر کلاس زبان نشسته بودیم با دوستان…من اولین جلسه بود که میرفتم کلاس زبان..خلاصه داشتم به بچه ها میگفتم شنیدم استاد زبان خیلی مزخرفه , سختگیره و نمره کم میده. بیایین با هم دست به یکی کنیم علیهش و برگه سفید بدیم.بعد یکی بغل دستم نشسته بود نمی شناختمش.بهش گفتم تو چی میگی حرفامو قبول داری هستی یا نه ؟گفت:من خودم طراح سوالم.گفتم شوخی نکن دیگه جدی باش.گفت من خودم استاد زبانتونم.اقا منو میگی :-! بچه ها همه پوکیده بودن از خنده. 😀 منم اومدم ماست مالی کنم خودمو زدم به چرت و پرت گفتن که فکر کنه من کلا ادمه شوخیمو جدی نگفتمو از این حرفا.حالا هم منتظرم که خوشگل ردم کنه 🙁
اعتراف میکنم یه دوستی دارم اسمش غزله بعد وقتی یه فیلم شروع میشه ما نقشای اصلی اون فیلمو بازی میکنیم ینی دیگه اخلاق خودمونو نداریم و میشیم مثل اونا مثلا فیلم خط که شروع شد چون هر دومون نقش ((سیاوش))رو خیلی دوست داشتیم طرح زوج و فرد راه انداختیم ینی روزای زوج من سیاوش بودم غزل بزی بود روزای فرد هم برعکس.
و اما الان غزل شده سورو و بنده به عنوان یجین آشی در خدمتتونم(سرزمین اهن)
مدیونید اگه فک کنید تو تیمارستان درس میخونیم!!!!!!!!
هنوز که هنوزه منم جومونگم
خوب میشید ایشالله
جاتون خالی رفتیم یه مجلس دختره با کفش روفرشی مخمل مشکی جوراب مشکی پوشیده بود.
میشه واضح دوباره بگی منظورتو نفهمیدم!
اعتراف میکنم نمیخوام اعتراف کنم
Pas too in safheh nayaaa
من توی آدرس دادن خیلی وضعیتم ناجوره
چند روز پیش ی خانومی ازمن آدرس پرسید فرستادمش ناکجاآباد!
خب تقصیر من چیه ایهمه آدم چرا از من میپرسن ک بعدش گم بشن!
فکر کنم خیلی تو دلش بهم فحش داده
خخخخخخ
اعتراف میکنم شهریه دانشگامو دوبرابر از بابام میگیرم!بعدش همشو میخورم بعد موقع ک میخوایم کارت ورود به جلسه بگیرم میزنم تو سرم چون سایت به علت بدهی قفله
خخخخخخخخخخخخخ
خودم میدونم کار بدی کردم!دعوام نکن خوووووووب!
امان از دست فقر!کاریش نمیشه کرد!
😀
اول روزمو میخوام با ی اعتراف شروع کنم
۹۰%غذایی ک من درست میکنم میسوزه جوری ک قابلمه یا ظرفا بخاطر کارای من نابود شده
بعد ی جوری اون ظرفه نیست و نابود میشه ک مامانم دیگه ندیدتش!
هروز هم تعداد قابلمه ها و بقیه ظرفای مامانم کم میشه!
🙂
اعتراف میکنم سال اول دانشگاه بودیم و دوستای تازه.دوستم روز تولدشو گفته بودا ولی من دو روز بعدش یادم افتاد و بهش تبریک گفتم ولی بهش نگفتم فراموش کردم گفتم همون روز رو به عنوان روز تولدش میدونستم…
خب اگه راستشو میگفتم از دسم ناراحت میشد
اعتراف میکنم یه بار داشتم از خیابون منوچهری ک ی طرفه هست رد میشدم برم دانشگاه
سر ظهر بود با سرعت از کنار یه ماشین رد شدم آینه بغلش کنده شد…گازشو گرفتم رفتم تا امروز عذاب وجدان دارم کاش وایساده بودم اما آخه صاحب ماشین سر ظهری از کجا پیدا میکردم!
بچه ها نریزید رو سرم باز دیس لایکا
خب دارم اعتراف میکنم دیگه واکنش خوب نشون بدین تشویقم کنین تا بقیه اعترافامو هم بنویسم
اعتراف میکنم امروز بدجورسوتی دادم .استادگفت مبحث فشارخون بارداری خیلی مهمه.اومدم بگم آره استادبچه های مامایی هم دنبال کتاباش میگردن.گفتم بچه های بارداری:| فک کنیدبجای رشته مامایی گفتم بارداری.اصن ی وضعی بود.کلاس رفت روهواااااا….
**************************************
یکی ازبچه های کلاسمون هم هست اصن نمیادسرکلاسا.استادگفت من ایشون روباراول ک میبینم منم ک با این دوستم شوخی دارم امدم بگم استادقیافش واسه همه استادا ناآشناش گفتم.گفتم قیافش واسه همه استادا آشناس.اصن دوستان همه هلیکوپتری میرفتن:)))))))))
من با دستام میریم کلاس تست ریاضی.دوستم با استادمون کار داشت هرچی بهش گفت اقا اقا جواب نداد بیچاره دوستم اینقدر که صدا زد من که کنارش بودم خسته شدم یه دفعه به استادمون گفتم هوی مگه کری هیچی دیگه اون موقع فقط دنبال افق بودم که برم توش محو بشم
عاغا یه اعتراف میکنم که فک کنم از شرمندگی پاشم برم تو افق و دیگه پیدام نشه…پریروز امتحان هنر داشتیم منم هنرم صفففففففففففففففر ینی کلا هنر ندارم بی هنرم با دوستم برگه هامونو عوض کردیم و دادیم بعد امروز معلم هنرمون میگه نگین خیلی ضایع داده بودی برات بنویسن حد اقل خودکارای یه رنگ استفاده میکردین آدم به عقلتون شک نکنه
بچه ها به نظرتون هنر تجدید میشم…من همه درسام ۲۰ هست به جز املا البته ینی هنر تجدیدم میکنه؟؟؟؟؟
هعییی خدا اگه خوبی بدی دیدین حلال کنید از این به بعد اگه زنده موندم میام سر میزنم
منم هنرم خیلی گنده مخصوصا خطم به قول بچه ها گندرایتینگیم
فاطمه جون عزیزم مگه ما با پاهامون میریم کلاس تست
مدرسه ما تا ساعت دو بود وقتی ک تعطیل میشدیم میرفتیم زنگ خونه هارو میزدیم بعدش فرار میکردیم.
برای اولین بار همون موقع هایی که تازه پله برقی اومده بود..رفته بودم توی مرکز خرید که یه مشت سوسول توش بود..تا پامو گذاشتم رو اولین پله چشمتون روز بد نبینه پاچه شلوارم گیرکرد به کنار پله..
پله ها میرفت بالا من شلوار منم گیر کرده بود این پایین پله…
انقدر کشیدمش ک با ی صدایی به خودم اومدم دیدم واویلا پاچه شلوارم همون پایین مونده منم بسلامتی دارم میرم بالا….
اعتراف میکنم یه بار با دوستم آمدیم مزاحم تلفنی یکی از پسرای دانشگاهمون که من و اون رقابت شدید بین شاگرد اولی و دومی داشتیم و قرار شد دوستم اون شب مرتب بهش پیام بده و منم خودمو برای امتحان صبح آماده کنم اون شب دوستم خونه خودشون با سیم کارت خواهرش اول روز دختر رو بهش تبریک گفت (اون روز روز دختر بود)بعدش یه پیام دیگه بهش داد و مرتب به من خبراشو میدادتا اینکه دوستم پیام داد سارا آبروتو بردم گفتم چی شده گفت بجای اینکه به توپیام بدم اشتباهی دادم به اون و گفتم سارا جواب پیاممو نمیدم الان چه کار کنم فکر کنم مارمولک اینقدر تو کتاباش غرق شده که اصلا موبایلشو نگاه نمیکنه-صبح پسره آمد جلو و یه سلام و احوالپرسی گرم باهام کردو گفت استعدادتون تو درس خوندن عالی ولی مزاحم باهوشی نیستید-
دوستم اومده ادرس یه مغازه عطاریو بده ….میگه: مساحت مغازه به اندازه ی دوتا دستشوییه….صاحب مغازه یه مردست که یطرفه صورتش زیر چشمش جای ضخمه….چندتا مغازه اونطرف تر یه نونواییه که توش یه پسرست چشماش سبزه وقدش متوسطه….!البته نمیدونم نونواییه تو اون خیابونه یانه..شایدم یه خیابون اونورتر نونواییه باشه…!!!!
حالا هر چی ازش میپرسیم رنگ در مغازه عطاریه….اسم مغازه عطاریه….
میگه یادم نیست
خداییی دوستایی داریماا…..به رنگ چشه پسره تو نونوایی اطراف که تازه نمیدونه دقیقا کجاست دقت کرده …به درمغازه دق
ببخش نصفه اومد…….اره به رنگ در مغازه دقت نکرده!!!!!
یه بار برام سوال شده بود اگه دماسنجوبگیری رو اتیش چه اتفاقی میوفته……گرفتم…..ودماسنج ترکید…..سوال منم برطرف شد….با تشکر
سلام عزیزم..منم متوجه نشدم یه سارای دیگه هم هست!اشکالی نداره من یه چیزی با اسم مستعار مارال من بعد پیام مینویسم..موفق باشی.
فدای توآبجی …مرسی عززم.بوس بوس…
خواهش جیگر طلا
اعتراف میکنم هنوز که هنوزه شماره گوشیمو درست حفظ نیستم……تو ازمون المپیاد رفتم ..شماره خودمو اشتباه نوشتم….!!!!
دوستم برا تولدم بهم کارت تبریک داده….توش نوشته امیدوارم تا اخر عمرت زنده باشی……..
اعتراف می کنم امروز امتحان دین و زندگی نهایی داشتیم رفتیم تو مدرسه پسرا.هیچی من و یکی از دوستام زودتر از همه رفتیم وقتی رسیدیم هنوز هیچکس از مدرسه خودمون نبود.ماهم با کمال آرامش و اطمینان به نفس از جلو پسران(با حجب وحیا(خیر سرشون))رد شدیم یکیشون بدجوری داش نیگا میکرد منم رگ غیرتم جوش اومد و گفتم چرا یادت رفته بندا کفشتو ببندی!اونم بلافاصله نگاشو از ما گرفتو به کفشاش نگاه کرد…هیچی یهو همه پسرا دور و برش پووووووووکییییییییی زدن زیر خنده میدونید چرا؟؟!!چون کفشاش بند نداشت!!!!!!!!!!!
bچه های یه اعتراف می کنم که تا روز سه شنبه فکر می کردم سورنا اسم دختره وقتی که دیدم به اقا سورنا می گوفتید روز مرد مبارک منم فهمیدمکه اسم دختر نیست اقا سورنا ببخشید اگه اعتراف نمی کردم خفه می شدم امیدوارم ناراحت نشده باشید
——————————————————————–
واین که تا دوروز پیش فکر می کردم که اسم آقا ایلیا لیانه تا وقتی که دیدم آبجی کیمیا نوشته ایلیا باور کنید من سواد دارم فقط یه اشتباه چشمی بود خدارو شکر ke goftam اقا ایلیا ببخشید دیگه منو