اعتـــــــرافـــــــــــ کـــــــنـــــــیــــــد
سلام به همه ی بازدیدکنندگان سه علی سه
امروز به یه مطلب جالب برخوردم که گفتم واسه شما هم بذارمش
چندتا اعتراف باحال و خنده دار (آخرشه)
من که از خوندنش خیلی حال کردم و کلی خندیدم
شما هم اعتراف خودتون رو در قسمت ادامه مطلب و نظرات بنویسید
فکر کنم هممون کلی اعتراف خنده دار داشته باشیم
همین الان به ادامه مطلب بروید و اعترافات رو بخونید
شما هم اعتـــــــرافـــــــــــ کـــــــنـــــــیــــــد
اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام , تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه!!!!!
تازه هی چند بارم پشت سر هم این کار و کردم , چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد!!!!
.
.
.
اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارسالمونو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چطوری؟
دیدم بچهه تحویلم نگرفت باباهه خندید
اومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چقد بزرگ شده!
مامان گفت نوید کیه؟
گفتم: پسر آقای …
گفت اون اسمش پارساست اسم باباش نویده
.
.
.
چند روز پیش دختر خالم گوشیشو خونمون جا گذاشته بود … بهش اس ام اس(!) زدم گوشیتو جا گذاشتی!!!!!!!
.
.
.
چند وقت پیش تو حیاط خونه سیگار میکشیدم که صدای باز شدن در حیاط اومد منم حول شدم سیگارو روی گوشیم خاموش کردم (!!) و بدترش اینکه بلافاصله گوشیو پرت کردم تو باغچه و سیگار خاموش موند تو دستم
.
.
.
اعتراف میکنم دوران راهنمایی روز معلم همه تخم مرغ آورده بودن که توش پر گل بود منم یه تخم مرغ خام آورده بودم که بزنم بخندیم! معلم اومد داخل همه سرو صدا کردن و شادی کردن تخم مرغارو میزدن به تخته منم این وسط تخم مرغو زدم به تخته ! ترکید رو تخته پاشید همه جا ، رو لباس معلمم ریخت ! سریع گفت کی بود ؟!!؟ هیچکی هیچی نگفت با این که میدونستن کار منه خلاصه از ته کلاس ۴ – ۵ نفر شلوغو آورد بیرون زدشون ولی نگفتن کار من بود ! چون شاگرد زرنگیم بودم معلمه شک نمیکرد بهم !
وقتی از کلاس اومدیم بیرون تا دو کیلومتر به صورت چهار نعل فرار کردم آخرم سر کوچه گرفتن زدنم !
.
.
.
اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت املا ها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفیا می بینم کی به حرفام گوش می ده …ازون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام:امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کودوم وسیله ها دست زد؟
بیشترم به دریچه کولر شک داشتم
.
.
.
اعتراف میکنم سر فینال جام جهانی تا لحظهای که اسپانیا گل زد فکر میکردم اسپانیا نارنجیه، هلند آبی، گل هم که زد کلی لعنت فرستادم به هلند، بعد گل رو صفحه نوشت اسپانیا ۱ – هلند ۰ ، تازه فهمیدم کل بازی داشتم اشتباه فحش میدادم
.
.
.
اعتراف می کنم وقتی داداشم دو ماهش بود خندون رفتم تو آشپزخونه، مامانم گفت نارنگیتو خوردی؟ گفتم آره، تازه به آرشم دادم!
بیچاره مامانم بدو بدو رفت نارنگی رو از حلقش کشید بیرون!
.
.
.
یه بار با بچه ها بودیم یکی از دوستام رو بعد از مدت ها دیدم ، کلی ریش گذاشته بود
:Dبا خنده بهش گفتم : علی این ** بازیا چیه ؟
گفت پدرم فوت کرده
:l گفتم تسلیت میگم
.
.
.
اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد تازه شاهکارم معلوم شد برای خانواده
.
.
.
اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون…بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت….گفتم منم همینطور….گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حتماً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با امیر دوستش و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم
.
اعتراف میکنم ک امسال قبل ازعید مدرسه روباtntوکپسول ترکوندم جای شما خالی انقد حال میده مدرسه رو بترکونی
اعتراف میکنم ۲ ماه پیش سرکلاس نشسته بودم زنگ ادبیات بود با دوستم یه فکری زد به سرمون پاشدم اجازه گرفتم رفتم بیرون رفتم تو آبدار خونه وایتکسو خالی کردم تو سماور و برگشتم عاغا اومدن مارو بردن دفتر چشتون روز بد نبینه…خلاصه الان مدرسه ی دیگه ای تحصیل میکنم,,بعععللله اخراج
سلام بچه ها میخوام ی سوتی براتون بگم ولی بین خودمون بمونه ها…!! اگه ی ذره طولانی شد شرمنده…
این یادتون باشه من تو وایبر تو ی گروه هستم که پسرداییم ودوستشم هستن…
خب عاقا ی روز با این پسرداییم رفته بودم بیرون یهو دیدم ی گله دختر میان پیشمون اینم دمپایی داشت سریع در رفت گفت من شانس ندارم فقط ی بار دمپایی پوشیدم…!! منم که فکر کردم اونا دوسدختراش بودن
رفتم تو گروه همشونو مسخره کردم گفتم اااااه چقدر زشت بودن..ههه ههه
چشمتون روز بد نبینه یهو دوستش برگشت گفت:
از خواهرای من ایراد نگیر و…..
من تو افق محو شدممممممممممممممم وااااااای خیلی بده خیلی..حالا نمیدونستم چجوری این گند کاریو جمعش کنم!! خب بمنچه زشت بودن دیگه..:)))))
اره نگین جان..ولی خب ولی وقتی به اون روزا فکر میکنم وجدان درد میگیرم!بخاطر همینم دیگه اینجور خشونتارو گذاشتم کنار..
یه چیز دیگه هم یادم اومد بچه بودم با ذره بین با نور آفتاب مورچه هارو کباب میکردم!چه خشن بودم من!
خخخ منم هنوزم که هنوزه این کارو میکنم اصن خیلی کیف میده!!!!!
سلام عزیزم خوشحالم که یه سارای دیگه هم اینجاست فدات عزیز هی نمادی به اسمت اضافه کن اشتباه نشیم الان من اومدم اینجا میبینم به اسم من زدی دیدگاه در انتظار بررسی اگرم میخای بااسم سارا بیای عیب نداره بگو تامن یه چیزی به اسمم اضافه کنم .مرسی خیلی خوش اومدی به خونواده گرم وصمیمی و بی ریای سه علی سه.
من هروقت جایی میرم..بانک یا هرجایی کاری دارم که اونجا خودکار هست ازشون میگیرم اما یادم میره بهشون بدم وقتی میام خونه تازه متوجه میشم چراچپ چپ نگام میکردن!
باشههههههههههههههه !ای بابااین همه دیس لایک!
براشون خودکار میخرم میبرم میدم دیگه!
صبح داشتم مسواک میزدم که برم مدرسه مامانم از از اونور بیا بیا گوشیت زنگ میخوره بعد گوشی رو اورده میگه دوستت اَلارمه حالا من:ها!مامان اون آلارمه گوشیمه!!!:/
اعتراف میکنم ۸ سال پیش جام جهانی من ۶ سالم بود بعد داشتیم بازی ایران و یه تیم دیگه که یادم نمیاد رو میدیدیم ولی یادمه اون بازیرو باختیم…همه خانواده هیجان زده داشتن
بازی رو نگاه میکردن منم یاد این جمله افتادم که خدا دعا بچه ها رو قبول میکنه واسه همین رفتم تو اتاق نشسم و گفتم((خدا یا تو رو خدا یه گل بده به ایران الان رفتم ۱_۰ جلو باشیما بعد رفتم و دیدم خانواده ناراحتن و دیدم یه گل خوردیم!!!!!
دوباره رفتم تو اتاق و گفتم((خدا یا اشتباه گرفتی گفتم گل واسه ایران واسه ایییییییییییییییرااااااااااان))
دوباره رفتمو دیدم یه گل دیگه هم خوردیم!!!!
اصن از همون اول دعام مستجاب میشده
نصفه شبی داشتم فیلم ترسناک میدیدم گوشیمم رو سایلنت رو میز بود جاها وحشتناکه فیلم بود همه جا هم ساکت یهو گوشیم رو میز لرزید خدا خیر نده ایرانسلو وقتو بی وقت اس میده ن اینکه فکر کنید ترسیدماااا اصصصصلن خیلی ریلکس ادامه فیلممو دیدم مدیونی اگه فکر کنی ترسیده باشم
من وقتی اینجور فیلما رو میبینم وکسی هم خونه نباشه مدام پشت سرمو نگا میکنم آخرشم هیچی ازش نمیفهمم چون همش پشت به تلویزونم!!!!!!!!!فقط صداهاش یادم میمونه که شبا موقع خواب هزارتا چاقو وکارد و چنگال خلاصه هر چی تو آشپزخونه دم دستم بیاد میزارم زیر بالشم!!!!!!!!!!!!!
اعتراف میکنم وقتی میرم ساندویچی انقد سس میزنم ک یارو کفرش در میادو به یه بهونه ای ک من ناراحت نشم میاد ازم سسو میگیره میبره خخخخ
emroz az 11 ta soal amadegi defaei 8 ta javab nadadam dar akharam baray moalem ensha neveshtam
اعتراف میکنم
اگه کساییی ک لایک میکردن یا دیس لایک مشخص میشدن
کسایی ک دیس لایک میکردن و تا اخر زمانی ک اینجا بودم دیس لایک میکردم تا اونا باشن با خلاقیت و ذوق ی جوون اینجوری بازی نکنن…
کینه ای ام خودتی…
یه اعتراف اینکه من رمز دوم دامادمونو بلدم و یه وقتایی از حسابش شارژ کش میرم مخصوصا وقتایی ک حال ندارم برم بخرم 🙂 کار بدی نیست 🙂
وای خدااااااااااااااا
امروز امتحان داشتیم رفتیم سالن امتحان بدیم از اون جایی ک این سالن مرض گرفته دوربین داشت منم متوجه نبودم….
عااااقااا بچه های کلاس هم دست ب دست هم دادن منو اذیت کنن بیشعوراااا
ایناهم بهم میگفتن تقلب برسون من ساده بدبخت ک روحمم خبر نداشت اینقد بهشون رسوندم ک نگین..
دیدیم مدیرمون اومد بالا…
منم سرم تو برگه بود متوجه نشدم
اروم زد پشتم..
_بلند شو زهرا…
_چی خانم…
-میگم از این جا بلندشو…
_خانم من برگمو نمیدم…
-من چی کار برگت دارم میگم بلندشو….
-ینی باخودم ببرمش اونجااا…
-بلندشو دیگه..
هیچی دیگه فک کنم ب عقلم شک کرده….
ینی ابروم رفت خنگ بازی در اوردم در حد لالیگااااا
اه…
اعتراف میکنم
وقتی میام سایت هیچ اعترافی تو ذهنم نیس ولی شبا ک میرم بخوابم تمام سوتیای زندگیم میاد تو ذهنم
آخه چراااااااااا
امسال سر سفره عید وقتی زنداییم اومد بهم گف عیدت مبارک منم گفتم ســـلام:-(
این که خوبه…من بعضی وقتا قاطی میکنم…یکی بهم میگه تولدت مبارک میگم مرسی تولد توهم مبارک!!!!!! این مورد زیاد برام پیش اومده
اعتراف می کنم ی پسرخاله دارم که مثل بختک به خانواده ما جسبیده وهر کار می کنیم ولمون نمی کنه
اعتراف میکنم
بچه که بودم بابام بهم میگفت خانوم دکتر دوره راهنمایی تا دوم دبیرستانم میگف خانم مهندس الان ک پیشم هیچی نمیگه باید برم دلیلشو بپرسم…
عاقا امروز تو مدرسه زنگ زدیم به پیتزایی سفارش دادیم تا برامون غذا بیارن جاتون خالی خیلی روزه خوبی بود
دوستم از ته کلاس داد زد گفت سسسسسسسسسسسسسسسسس بدین
منم با اعتماد نفس داد زدم سسسسسسسسسسسسسسسسس نخور شاش میشی!! من خودمم نفهمیدم چاق چجوری تبدیل شد به شاش
هعییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی…
ابتدایی که بودیم تخته ها گچی بود معلما هم میگفتن هر کی تخته پاکن بیاره مثبت میگیره تخته پاکنا هم ازینا بود که تهشون تیکه قالی بود منم بچه بوذم اومدم گوشه قالیمونو بریدم تخته پاکن درست کردم یادش بخیر ب خاطر یه مثبت چقد کتک خوردم
ووووواااای سینا
یاد اون تخته ها بخیر من کلاس پنجم بودم تخته وایت برد هم داشتیم ولی مجبورمون میکردن با اونا بنویسیم مقنعه هامون پراز گچ میشد بخدا بیماری گرفتیم..
تازه چه قد با اون تخته پاکنا بیچاره بچه هارو کتک میزدن
بیرحماااااااااااا
ایشالا تو اون دنیااا سر پل صراط میگیریمشون
والااااااااااااااااااااااااا
کلاس سوم هم بعد از یکماه از سال تحصیلی افتادم و شلوار ست مانتوم پاره شدمامانم با چه سختی یه شلوار شبیه مانتوم خرید همون روزش بازم افتادم این دفعه هر دوتا سر زانو شلوار تازم پاره شد -دیگه هیچی مامانم لج کردکه دیگه برام شلوار نمیخره منم تا آخر سال با شلوار پاره رفتم مدرسه.
ندا جون منم ابتدایی بودم هر سال زمین میخوردم سر زانوام پاره میشد
کلاس پنجم که بودم روز امتحان اخرمون بود و اولین باری که تا روز اخر مدرسه شلوار ست مانتوم سالم مونده بود و سر زانواش پاره نشده بود …منم از خوشی اینکه شلوارم سالمه بعد امتحان از تو کلاس اومدم بیرون تا تو در خروجی حیاط دویدم یه متر مونده بود برسم بیرون مثل اسب خوردم زمین و…
و اینگونه شد که من تو دوران ابتدایی ارزوی یه شلوار سته مانتو که سر زانوش پاره نشده باشه به دلم موند :l
سلام یه بار خواستم برم نهاد رهبری برای اعتکاف ثبت نام کنم دانشگاه چندتا در ورودی داشت منم خیلی بیخیال از یکیشون رد شدم دیدم نگهبان پشت سرم داد میزنه خانم کجا؟منم گفتتم نهاد رهبری گفت احیانا این همه پسر را با شلوارک تو محوطه نمیبینی (خوابگاه پسرا بود)
اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد تازه شاهکارم معلوم شد برای خانواده
اعتراف می کنم که:بچه بودم یه کارتون نشون می داد که مورچه زیره فیله یه سوزن می زاره و فیله میره هوا. منم زیره یه بنده خدایی سوزن گذاشتم که بره هوا جیغ زد ولی متاسفانه نرفت هوا!
اعتراف میکنم خیلی ادم حسودی ام خخخخخخ
آقا من ی بار اومدم کنکور آزمایشی شرکت کنم سر آزمون نشسته بودم دیدم مخم رد داده دفترچه سوالارو بستم شروع کردم از اول تا اخر با ده بیس سی چل زدم پاسخنامرو پر کردم دیدم بچه ها دارن چک میکنن منم فاز برداشتم ی نگاه ب سوالا مینداختم یکی ب پاسخنامه نیشمم این طوری 😀
یهو دیدم واای سوالات کلن ۲۲۰ تاس من ۳۰۰ تا تو پاسخنامه علامت زدم 😐
خلاصه درب در دنبال پاکن حالا انقد فشار داده بودم مگه پاک میشد پاسخنامه سیاهو سوراخ تحویل دادم
خودتون دیگه قیافمو اون موقع تصور کنین
من از کادر خارج میشم 😐
اعتراف میکنم بایکی از دایی هام که ۲۸ سالشه لجم اونم همینطور یه شب اومده بود خونمون تو دشکش ۳٫۴ تا پونز گذاشتم به طوری که سزرش بیرون باشه…………..
—————————————————————
یه بارم وقتی خواب بود جلو دماغش فلفل گذاشتم …………….!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!هیچی دیگه از خواب بلند شد ………….
اعتراف میکنم دیروز معلم شیمیم سر کلاس بهم گفت ایلیا جان تو تو آزمون جمعه ی سنجش شیمی رو چند زدی؟
منم الکی گفتم ۹۵ زدم استاد!
خنده ی ملیحی کرد و گفت:عزیزم طبق آخرین آمار بالاترین درصد شیمی سنجش تو این آزمون ۷۷ بوده تو چجوری ۹۵ زدی الاغ؟
منم گفتم من الاغ نیستم
جیگرمممم جیگررررم جیگگگگرمممم
هیچی دیگه کلا شیمی پیش دانشگاهی انداختتم فکر کنم
تا شماها باشین حاظر جوابی نکنین
Delemooooon mikhad
اخ اخ اخ اخ
دیدی دوباره حاظر جوابی کردی!!!!!!!
پسره ی حاظر جواب
میخوام ۱اعتراف کنم البته بداموزی داره اما وجدانم ناراحته…اعتراف می کنم ترم پیش بدون استثنا همه امتحانامو با تقلب پاس کردم اونم بانمره های بالای ۱۵ خب چی کنم بااینکه درسم خوبه بخدا جدی میگما اما ترم پیش حس درس نداشتم اما تصمیم گرفتم این ترم نصفشو تقلب کنم ههههه اخیش وجدانم راحت شد
عاغا ما یه روز با داداشه رفتیم بیرون؛ نزدیک یه کتاب فروشی گفتم نگه دار برم وبیام……برگشتنی پریدم سوار ماشین شدم؛خوشحال وشاد گفتم: من آمدم …من آمدم ؛یهو یکی گفت: خوش امدی…نگو ماشین رو اشتباهی سوار شدم……خلاصه ضایع شدم در حد سایت سه علی سه:(
دیگه نمیتونم نگه ش دارم !!!!!!!!!!!!!!!!!
من سر یه راننده رو کلاه گذاشتم بهش کرایه ی کمتری دادم!
وای وای وای!
آدم بدتر از من پیدا میشه؟!
امروز خیلی خوابم می اومد اصلا حال کار کردن رو نداشتم سر این ساعت استراحت بچه ها رفتم سراغ تابلوی برق بعدش داخلشو با کهنه ی خیس نم ناکش کردم!
عاقا چشتون از این اتفاق نبینه!
یکی از بچه ها اومد استرات کارو بزنه که تابلو برق منفجر شد!
نمیدونید چه صدایی در اورد!
خلاصه من هم بعلت قطعی برق تونستم ۲ساعت بیشتر بخوابم.بیچاره صاحب شرکت یک ملیون پیاده شد!هه هه
به دوستم میگم ساعت چنده؟!
میگه همون ساعتی که دیروز این موقع بود!!
o_O
آخه لعنتی انقد منطقی؟!
اعتراف میکنم تو تقلب یکی از درسا نوشتم(و با توجه به آنچه که در درس قبل خواندیم در این درس…)
خب چیه؟؟؟؟؟؟؟؟
تقلب بلد نیستم دارم اعتراف میکنم دیگه عزیزم
بچه ها شرمنده نصف متنم تایپ نشده وقتی شلوغ کردم استادم گفت پاشو بیا تمرین حل کن ادامشم که نوشتم .شرمندتونم بچه ها
بچه ها ۳هفته بیش سر کلاس خیلی شلوغ کردم ابته طبق معمول همیشه.وسطاش گیر کردم استادمون گفت برو کنار منم نشستم روصندلی استاد استادمون پشتش بهم بود متوجه نشد من نشستم هممون طور که پشتش بهم بود نشست رو پای من ۱دفه بلند شد یعنی دوتامون قرمز شدیم کلاسمونم که نگم واستون …من باهمه ی پرروییم خجالت میکشم استادمو نگاه کنم هخه استادمون پسرجوونه
اعتراف میکنم ی هفته پیش سر کلاس بودم دیدم هوا خیلی گرمه رفتم پنجره رو تا نصفه باز کردم ی پسره بغل پنجره نشسته بود
اول گفتم بهش بگم حواسش باشه دیدم باد نمیاد نگفتم یهو ی بادی اومد پنجره تا اخر باز شد خورد تو مغزه این پسره داد زد یااااااا ابوالفضل 😀
همون طوری رو صندلی نشسته بود اومد بیاد عقبتر چرخ صندلی افتاد پسره با گردن نشست رو زمین پاهاش بالا
ینی ما پاره شدیم از خنده 😀 😀
امروز با دخترخالم رفته بودم بیرون بغل ی داروخونه واستادیم رفتم ی چیزی خریدم اومدم بیرون ی ماشینم عین ما پارک بود منم اشتباه رفتم درشو باز کردم نشستم جای راننده خالی بود سوییچو ب زور داشتم مینداختم تو چیزیم ک خریده بودمو پرت کردم رو بغل دستیم ک فکر میکردم دخترخالمه دیدم هیچی نمیگه ی نگا انداختم دیدم واای ی پسره جوون ساله نشسته داره میخنده ینی اب شدم از خجالت 😆
عاقا چند روز پیش سر کلاس زبان یه دفه دبیرمون در اومد گفت اگه من بمیرم شما چی کار می کنید؟ :ا حالا ما هم همه خدا نکنه و از این حرفا گف یکی از همسایه هامون دبیر بوده یه دفه مرده شاگرداش اومده بودند دم خونه شون گریه و زاری می کردن شما چی کار می کنین اگه من بمیرم تو همین حین که بچه ها داشتن میگفتن دور از جونو خدا نکنه یه دفه دوست قوزمیت من از اول کلاس داد زد:خانوم شما حالا آدرس خونه تونو بدید ما میایم :ا
من هنوزم نفهمیدم خدا از آفرینش این موجود چه انگیزه ای داشته!و هدف از خلقت این چی بوده؟!خودم فک می کنم مختل کردن آسایش و زندگی بشریت ولی باید برم یه نظر خواهیم از مسئولین بکنم
Eteraf mikonam emrooz raftam namayeshgah Ketab enghadr Ketab kharidam ke dg pool nadashtam bargardam Khoone
Vali kheyli khoooooshid
Mishe goft Ketab faghat ye bahoone bud
nazila jon kolan mesle khodami hame karat mesle mane damet garm
Asheqetam maryam jun 😉
fadattttt
وای بچه ها یه همکار دارم خیلی شنگول میزنه دیروز رفته بود دکتر واسش دیه مسکن قوی قوی هست بهش میگن(شیاف)دیگه توضیح نمیدم ضایع میشه رفته پیش داروخونه ایه میگه ببخشین آقا این طرز استفادش چیه هیچی دیگه طرف سرخوسفید میشه به همکارش میگه خانم مهدوی میشه این خانمو راهنمایی کنین یعنی وقتی اینو گفت داشتم میترکیدم ازخنده ومات از داشتن چنین همکارانی…
اعتراف میکنم یه بار حالم بد بود بعد مامانم و داییم داشتن از خونه مامان بزرگم برمیگشتن بابام بهم گفت:نازی بلند شو برو چایی دم کن!!!!!!
میعنی سرما خورده بودم در حد سایت سه علی سه !!!!!!!!!!!
منم نامردی نکردم توچای فلفلو دارچین و کاکایو و نمک و ………ریختم بعدش رفتم خوابیدم !!!!!!!!!!!!صبح که بلند شدم ۳تاشون مریض بودن هههههه !!!!!!!!!!!!!!!!
اعتراف میکنم قبل از عید هرروز مدرسه کلاس فوقالعاده داشتیم تا ساعت ۲ نگه همون میداشتن بعد بعضی از روزا که منو و دوستان جیم میشدیم نمازخونه سر کلاس نمیرفتیم.ای حال میداد ای حااااال میداد.:))))
خوش بحالتون ما روزای عادیمون تا ساعت ۲ مدرسه ایم کلاسای فوق برنامه ی قبل عید تا ساعت۴ مدرسه بودیم خلاصه شادی روحمون صلوات
اعتراف میکنم هرچی ب کنکور نزدیکتر میشیم بیخیال تر میشم انگار ن انگار این استرس کنکور ک میگن کجاست؟؟؟؟؟مسئولین رسیدگی کنن دیگه والا
اعتراف میکنم امسال اردو میخان ببرنمون تو حیاط
دیگه به نظرتون من چی بگم؟؟؟؟
هعی خدا
ابتدایی ها رو ببرن شهر دیگه اون موقع ما……..
عاقا من یه خاهر زاده دارم کلاس شیشمه حالا تولد خواهرش بود که دوسال ازش کوچکتره، هدیه براش سفره گرفته بود :-} بایه کارت پستال که روش نوشته بود تقدیم به خاهر گلم،به علی از سرتم زیاده حلزون 🙂
الان میخام بگم پسرا واقعآ چرا اینجورین؟
توذاتشونه؟
ای جون،من تو همین تولد رفته بودم بعد پسره با خواهرش دعواش شده بود، عصبی هی کادوها رو لو میداد دختره اومده اعتراض بش میگه نگو میشنوم تازه رفتیم کیکشو از شیرینی فروشی آوردیم به مامانش میگه نشونم بده نشون دادیم میگه چرا نشونم دادین اصن تولد نمیخوام از دستتون هم کیکو دیدم هم کادوهارو میدونم اصن سورپرایزی واسم نیس اصن تولد نگیرین. منم که اونروز مردم از خنده.
۳لام اعتراف میکنم بچه که بودم رفته بودم خونه پدربزرگم .رفتم توکوچه دم درشونوجارو زدم وآشغالاشونوریختم دم در هم۳ایشون به خداعمدی نبود بعدازچند ۳اعت ازضدای دعوای هم۳ایه هازدیم بیرون چشت روز بدنبینه آقادوتاازهم۳ایه ها داشتن ۳ر یه کم آشغال بحث میکردن یکی شون فکر میکرد اون یکی ازروی عمد آشغال ریخته دم درشون آخرش هم نفهمیدن کار کی بودآقاماازاون وقت تاحالا از وجدا درد داریم میمیریم الان چند ۳ال ………….. نتیجه میگیریم هم۳ایه هازودقضاوت نکنن ماهم ازاین غلظ هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.
اعتراف می کنم که: دوستم زنگ زد خونمون گفت امروز میای سر کار؟ گفتم نه شهرستانم! بعدش فهمیدم چه گندی زدم چون به خونه زنگ زده بود نه موبایل!
ایول بچه ها خیلی باحالین.دمتون گرم کلی خندیدم.
اعتراف میکنم چون تو مدرسمون اجازه نمیدن فوتبال بازی کنیم و میگن فوتبال مال پسراست زنگ تفریح یه سنگ اوردیم و شروع کردیم به فوتبال بازی کردن خلاصه چشمتون روز بد نبینه الان فکر کنم پام از ۷_ ۸_ ۱۰ جا شکسته آآآآآی پام.میبینید معلما انسانو به چه کارایی وا میدارن؟؟اصن یه وضی
اعتراف میکنم وقتی این صفحه باز میشه ک توش نوشته: خیلی تندتند دیدگاهتان را مینویسید….اصا ی حسی بم دس میده احساس میکنم مخترع کامپیوترم.:-D 😀
اعتراف میکنم بیشتر روزا تو مدرسه دعوا میندازم بین بچه ها بدون اینکه خودشون بفهمن مثلا مانتو یکی رو خاکی میکنم بعد سریع میرم کنار اونم با کسی که پشت سر من بوده دعوا میکنه یا یکی رو میزنم بعد در میرم و به همین شکل بعد دعوا میشه شدید بعد نازممون میاد میگه((چتونه مث …و گربه افتادین به جون هم از نگین یاد بگیرید چقدر ساکت و مودب نشسته سر جاش!!!))
من^_^
دوستام؟!!!!!!
نازممون……………….
نازم نه ناظم
بله ببخشید ناظم درسته حواسم نبود البته من غلط املایی زیاد دارم.
ناظم نوشتنت تو حلقمممممممممممم
این اعترافو فقط مینویسم چون عذاب وجدان داره خفم میکنه
سوم دبیرستان بودم تولد یکی از دوستام بودهرکی ی تریپی برداشته بود یکی خشتک شلوارشو پاره کرده بود تازانو یکی ی طرف موهاشو تیغ زده بود با رنگ سبزیکی لباس زیرشو رو لباسش پوشیده بود همه وسط درحال رقص منم جواد یساری میخوندمو فیلمبردارشون بودم از تک تک ب وضوح اچ دی فیلم گرفتم زدو چن وخت بعدش گوشیمو گم کردم بعد دوماه ک پیدا شد ولی توخونه دیدم رمم توش نیس خدا منو ببخشه تنها چیزی ک ارومم میکنه اینه ک میگم عب نداره براشون خاستگار میاد 😐
یکی از باحالترین اعترافاتی بود که خوندم
خواهشا وقتی میخواین نظر بزارین از اسم تکراری استفاده نکنید
کامنت بالا رو میگم حداقل بزار مهدی ۱ که با هم قاطی نشه
مرسی مهدی ۱
اقا مهدی راس میگه اسما قاطی میشه مثلا مهسا خیلی زیاده اینجا همیشه قاطی میکنم ؛)
من ک کل زندگیم اعترافه!:)))
عاقا من اعتراف میکنم پارسال روز تولدم سر کلاس زبان بودم استادم بهم گفت:Happy Birthday و من در جواب گفتم :U too!!!!!!!!!!!
atraf mikonam agha ali ham saitet ham khodet ro dostdarm ama akset khile zeshte khaheshan avazesh kon mer30
اعتراف میکنم بچه ک بودم ی بار از مامانم پرسیدم مامان بدن از کجا میفهمه ک ازدواج کرده حامله میشه
(ی چیزی تو این مایه ها)
بعد مامانم رو کرد ب بابام گف بهنام شام چی میخوری بپزم؟
دوباره پرسیدم مامااااان با تواما
دوباره برگشت ب بابام گف شام چی بپزم ؟؟؟ 😐
بابام بیچاره داشت از خنده میمرد
نخند میمون بچه بودم دیگه 😀
اعتراف میکنم ترم داره تموم میشه و من هنوز واسه دوتا از درسام کتاب نخریدم 😀
آخ آخ آخ
خواهرجون منم همینطورم!
تازه فک میکردم فقط خودم اینجوریم…
مرسی از همدردیت خواهر خوشحال شدم فکردم خودم اینطوریم فقط 🙂
قربونت عزیزم…
وای خوب شد یادم انداختی منم واسه یکیش نخریدم تازه یادم افتاد.خوب شد اعتراف کردی.وگرنه شب امتحان تازه می فهمیدم. :-ا
😀 سلامتی دانشجویان مملکت…
سلام نازیلاجون نگران نباش گلم منم واسه یکی ازدرسام هفته پیش کتاب گرفتم! تازه از ترم بالاییا.واسه زبان هم قراره این هفته بریم انتشارات دانشگاه و دوست خجسته ام بگه اقا اومدیم اندازه۳تومن جزوه کپی کنیم:lool:
خیلی باحالین 😆
آجی منم تازه خریدم 😀
بچه بودم ی بار دزد خونمونو زده بود از فردا شبش ک میخاستم بخابم واسه اینکه دزد نیاد النگو وگوشوارمو بدزده تو گرمای تابستون پتورو تا سرم میکشیدم بالا فقط چشمو دماغم بیرون میموند فک میکردم زیر پتو باشم نمیتونه چیزی ازم بدزده 😐
اعترافـــ میکنــــم نــصــفه عـُـــمرم جلویِ آیینـــه گذشــتــــ …خخـــخـــخ 😀 شواهـــد حاکـــی از اینن بـــِ
دو ســـوم هم خواهد رسید 😐
😀
اعتراف میکنم هر وقت با خانوادم دعوام میشه وختی میرو دستشویی دمپایی رو خیس میکنم بععععععععععععععله ی همچین آدمیم من
منم ی بار این کارو کردم بعد هی منتظر شدم یکی بره دستشویی هیچکی نرفت رفتم لباس پوشیدم برم بیرون حواسم نبود با جوراب رفتم دستشویی…کامل ب این نتیجه رسیدم چاه نکن بهر کسی اول خودت بعدا کسی 😀
elahi azizam
ترسناک ترین سوال عمرم: آخرین نفر کی دستشویی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اعتراف میکنم روغنی ک از لقمه کوکو رو دست آدم میریزه از دمپایی خیس دستشویی هم بد تره
اعتراف می کنم بچه که بودم وقتی کسی تو اتاق خواب مامان بابام نبود درو از پشت قفل کردم و اومدم بیرون بستم(قفلش فشاری از داخل بود).در حالی که میدونستم هم کلیدای اصلی و هم کلیدای زاپاس داخل اتاقه.چون کنجکاو بودم بدونم تو همچین موقعیتی چطور میشه درو باز کرد؟
همه عصبانی دنبال مقصر میگشتن، منم اصلا صداشو در نیوردم که کار من بود..
اون موقع داخل دیوارامون خالی بود،میخواستیم بعدش بازسازی کنیم. بابام هم رفت دیوار پشتی اتاق رو با پتک سوراخ کرد و رفت تو اتاق،از داخل در رو باز کرد!!
بعد اون ماجرا فهمیدم که همیشه یه راهی هست…:-D
اینکه فهمیدی همیشه یه راهی هستو خوب اومدی 😀
اعتراف می کنم یکی از تفریحات سالم بچگیم این بود که بعد از اینکه با اهنربا اشنا شدم به زور میخواستم قطبهای همنام اهنربا رو بهم بچسبونم اما نمی شد….
البته من که هنوزم قانع نشدم و کماکان به تلاش خودم ادامه می دم! o_O !-: 😀
عتراف میکنم
ی بار با دوستام کل انداختم ک کی میتونه بیشترین پیتزارو بخوره هرکی کمتر میخورد باید پول بقیرو حساب میکرد
رفتیم پیتزا فروشی یکی از دوستام همون اول انصراف داد
منو یه نفر دیگه موندیم
دوستم ۵تا خورد داشت میمرد منم نامردی نکردم دوتا بیشترازون خوردم شرطو بردم همه چی طبیعی بود خیلیم خرسند بودم 😀
اقا خدا اون روزو نشونتون نده
نصفه شب از معده درد عربده میزدم
رفتم تا صب تو درمانگاه بودم
هنوزم ک هنوزه یکی بگه بریم پیتزا بزنیم همچین میزنم تو گوشش صدا الاغ بده 😐
اعتراف میکنم اولین روز مهد کودک خوابم برد نامردا رفیقام منو از خواب بلند نکردند ولی دمشون گرم همون بهتر که خوابیدم
مگه روز اول مهدکودک مامانت نباید بیدارت میکرد؟!
بعد انتظار داشتی رفیقات یکی یکی بیان زنگ خونتونو بزنن بگن پاشو بریم مهد؟:D
موبایل که نداشتن ان شاء الله:D
اعتراف میکنم که; یکی از تفریحات کودکیم این بود که چند تا لیوان اب می خوردم بعد دراز میکشیدم و شکممو تکون میدادم از تو شکمم صدای اب میومد ….
احساس سواحل صخره ای بهم دست میداد 😀
فک نکنم تو این جهان آدمی ب ضایعی من وجود داشته باشه
قبل عید با پدر گرامیم رفته بودم مانتو بخرم حالا مگه پیدا میکردم اعصابم خط خطی شده بود ی بوتیک بود پله میخورد میرف پایین بابام گف تو برو ببین من اینجا هستم فروشنده ۲ تا پسر فشن بودن (وای ک من چقد از فشنا بدم میاد) منم چکمه هام ی کم پاشنه داش نمیدونم چی شد زیر پام خالی شد آقااااا مثل کالباس پخش شدم رو پله مرددددددم ینی این ۲ پسرا ۹۰ درجه سرشون چرخید هرهر میخندیدن
منم خودمو نباختم ریلکس پاشدم پالنومو تکوندم رفنم مانتوها را دیدم بعد اومدم ک برم بیرون قیافه هاشونا دیدم لبو شده بودن ی نفرشون گف خوبی چیزیت نشد منم گفتم ب تو چ همینو گفتم نزدیک بود با مغز بخورم زمین معطل نکردم زود رفتم بالا حالا نخند کی بخند بابام گف چته گفتم خوردم زمین گف خنده داره گفتم آخه خفن خوردم زمین .
اون شب از ترسم هر جا میرفتم محکم دس بابامو میگرفتم بععععله
خب بریم سراغ اعتراف کنید
سوم دبیرستان بودم منم واسه دل خودم اومدم لاک زدم شانس منم اون روز ناخن ها را میدیدن (منم چون خیلی شیطونم معروف بودم تو مدرسه) فک کردم خیلی زبلم رفتم داخل دس ب آب تا معاونمون بره دفتر منم برم سر کلاس هر جی ما وایسادیم این بره نرف ک نرف (فهمیده بود من کجام)
هیچی دیگه آقاااا ما داشتیم خفه میشدیم حالت تهوع دیگه بهم دس داده یود مجبور شدم برم خودمو تسلیم کنم بعد فک کن استون ک نبود ی چاقو داد ک لاکمو پاک کنم ناخنام نابود شد بعدم مدیرمون اومده بالا سر من میگه اگه ۱۰ مین دیرتر میومدی بیرون ب خدمتکار مدرسه میگفتم بیاد درو روت قفل کنه
گفتم ووووووی خوب شد اومدم وگرنه نفله میشدم بعد تو روزنامه حوادث مینوشتن*** دختر مدرسه ای بر اثر استشمام بوی خوش دستشویی ب دیار باقی شتاف****
تازه اون روزم امتحان فتوشاب داشتیم رفتم سر کلاس دوستم سر جلسه امتحان میگه چته باز هاپو شدی قضیه را براش تعریف کردم میگه خب خره درو میبس طوری نبود گفتم گمشوووووو معلوم نبود سر صبح کی رفته بود….. داشتم خفه میشدم حالا اونم غش غش داشت میخندید یورتمه میرف رو اعصاب من درس عبزت شد برام اون روز
من توی عید پام پیچ خورد و چند روز پیش رفتم شکسته بند جاش بندازه و اونم وقتی جاش انداخت یه ماده ای بست بهش و پام باد کرد و نرفت تو هیچکدوم از کفشام منم یه پامو کفش و اونیکی ام دمپایی سرمه ای بابامو پوشیدم و با اعتماد ب نفس هرچه تمام تر کل روزو تو کرج میچرخیدم و ب کلاسام رسیدم
الان میفهمم حاضر شدن در جامعه چقد رضایت همیهنان رو میتونه جلب کنه 🙂
ینی حاضر شدن با دمپایی سرمه ای گشاد رضایت بخشه 🙂
اعتراف می کنم کوچیک که بودم بادنده ی سنگین حرکت کنید رو می خوندم باد نده،سنگین حرکت کنید یا قوتو رو می خوندم قو،تو اصن یه وضی بود
بردار محترم ک با اسم سینا با سیستم من کامنت گذاشتی و دقیقا ج اون کامنتمو دادی ک هنوز تایید نشده!!!! میخاستم از همین تریبون ی خسته نباشید حسابی بهت بگم ای ول ب تو من ک اصلا نفهمیدم 😀
من ترم اول دانشگاه بودم اولین کلاس که تشکیل شد من ردیف جلو نشسته بودم استاد ازم خودکار خواس تا حضور غیاف کنه.اخر کلاس یادش رفت خودکارمو گذاشت تو جیبش منم گفتم استاد مملکت بخور بخوره تو هم میخوای خودکار منو بخوری.البته اعتراف نبود فقط یه خاطره بود که نمی دونم اون لحظه چه حسی باعث شد من اون حرفو بزنم
یادمه یه بارکه بچه بودم فیلم مورچه های ادم خاررودیدم شب تاصبح همش فکرمیکردم الان میان میخورنم تاصبح نه خودم خوابیدم نه گذاشتم بقیه بخوابن هنوزکه هنوزه بابام بهم میخنده مسخرم میکنه
سلام من هم مثل بقیه اومدم اعتراف کنم یه بارداشتیم کارخونه هیولا هارو نگاه می کردیم داداشم به هیولا میگه خیولااصلا تو لغت نامه ش ه نداره داداش دیگه ام محسن گفت بیا غافلگیرش کنیم ازبدشانسی منم اون روز مهمون داشتیم برادر کوچیکم احسن صدای پلاستیکرو که میخواستیم بترکونیم شنید میخواست نگاه کنه من گفتم احسن نگاه کن لیوله ها اومدند یه پسر خاله دارم اسمش محمده به ماکارونی میگه خاله نوری به سیب زمینی میگه شمد نیر شاه محمد نور
اعتراف می کنم:
من عادت دارم وقتی با گوشی موبایلم با کسی صحبت میکنم همینجوری راه برم.یه چند وقت پیش با زیر شلواری رفتم از ماشین که دم در خونه بودیه چیزی بردارم که دوستم زنگ زد.یکم بحث طولانی شد و یکمم هیجان انگیز بود بحثمون.هیچی دیگه وقتی گوشییو قطع کردم دیدم ۲ تا ۴راه رد کردم.تاکسی گرفتم برگشتم خونه.
داداش نوع زیر شلواری هم خیلی مهم بوده فقط نگو از اون بیژامه ها بوده که دیگه میترکم 😀
اتفاقا شلواره از اوناش بود.فقط تنها شانسی که آوردم شب بود و کم تر کسی منو دید.حداقل امیدوارم.یا لااقل دوس دارم اینجوری فکر کنم که خوش باشم.
مسخرم نکنیدا؟؟؟؟اعتراف میکنم اول دبیرستان که بودم کلا توباغ نبودم معلمه داشت انواع غسل رو نام میبرد که رسید به غسل جنابت بعد منم بخدا نمی دونستم متفکرانه پرسیدم خانم غسل جنابت چیه؟؟؟؟دیدم معلم بهم چش غره رفت وجواب نداد کلاسم کلا ترکید.منم نفهمیدم گفتم چیه خب بلد نیستم دوستم زد بهم گف خفه شو بعدا بهت میگم……
اعتراف میکنم سال دوم دبیرستان یکی ازمعلمابهم حرف بدزدمنم بلندشدم یه سیرزدمش بعد باارامش ازکلاس رفتم بیرون اخرش هم یک هفته اخراجم کردن بعددوباره اومد سرکلاس پایان ترم هم اون معلم بهم داده بود ۱۷باخودم گفتم کاش بیشترزده بودمش شاید۲۰ میداد
اشتباه نشه من درس خون بودم الان هم دانشجوی شهیدباهنرم
داداش دمت جیییییییییییییییییز!
شهید باهنر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حالا چی میخونی؟؟آخرشم داغ صنعتی شریف به دلم موند
اعتراف میکنم بچه که بودم داشتیم قایم موشک بازی میکردیم برا اینکه کسی پیدام نکنه رفتم خونه دیگه نیومدم 😀
ببخشید این کامنت اشتباه اومد اینجا 😀
یادش بخیرسال سوم دبیرستان بودیم خیلی کلاس پایه ای بودهمه هماهنگ بودیم خیلی هم فضول بودیم یه روز یکی از معلما گفت کم مونده شماکلاس روبرعکس کنین ماهم کم نزاشتیم جلسه بعدهمه صندلیاروجابجاکردیم تخته هم کندیم زدیم اون ورکلاس معلم اومدفقط هنگ کرد یک راست ازکلاس رفت بیرون بارایس برگشت
اعتراف میکنم تو دوران مدرسه با یکی از دوستام هر روز بعد مدرسه زنگ خونه مردمو میزدیم در میرفتیم انقد این کارو تکرار کردیم اخراش دیگه برامون لذتی نداشت ولی انگار وظیفه داشنیم ز بزنیم در بریم 😀
بعد ی مدت عذاب وجدان گرفتیم خاستیم بریم معذرت خاهی
دوستم ز اولین خونرو زد گف تو ح بزن منم ب خانومه اجازه ندادم پشت سرهم ح زدم حدود ده دقیقه ک بچه بودیمو مارو ببخش پشیمون شدیمو این حرفا…………
خانومه گف میون کلامت من تازه اومدم اینجا شما اصلا زنگ مارو نزدین
ینی منفجر شدیم از خنده تو عمرم اون طوری زایه نشده بودم 😆
معذرت خاهی….معذرت خواهی
زایه….ضایع
غلط املایی داریا اونم در حد لالیگا
عزیزم ناراحت نشیا شوخی کردم نمیدونم چرا با هر کی شوخی میکنم بهشون بر میخوره اخلاقم هنوز دستشون نیومده
شما ببخش من زبان اولم فارسی نیس 😀
دخی برفی جون میدونم ولی ب زبان گفتار مینویسم هیچ وقت این چیزا بهم برنمیخوره عزیزم
با سلام مجدد خدمت دوستان
یادمه یه بار بچه که بودم (حدود ۶-۷ سال) با دختر همسایه رفته بودیم بازی کنیم . تو کوچمون یکی از همسایه ها داشت خونه میساخت گود برداری کرده بودند برا زیر زمین دورشم دیوار بود …الان میدونم ۴چشمی افتادین رو مانیتور ببینین چی شده …کوفت …ما اون موقع چیزی حالیمون نبود که 😀
مثل بچه های هالا که ۵ سالشه یه چیزایی میگه که آدم هنگ میکنه
خلاصه داشتیم دور دیوار میدویدیم منم جو گیر شده بودم هی تند ترش میکردم یه لحظه دیدم زیر پام هیچی نیس
بعد که به هوش اومدم دیدم تو بغل بابای دختره هستم داره میره سمت خونمون
من به هوش اومده بودم ولی از ترس مامانم خودمو زدم به بی هوشی خلاصه تاکسی گرفتن رفتیم بیمارستان
بچگیم عالمی داره هااااااا
جوونی کجایی که یادت به خیر
فقط یه بار بچه بودی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دیروز امتحان میانترم داشتیم سرکلاس میگم استاد اگه از ۵ تا ۴تاشو ننوشته باشیم چی میشه میگه هیچی واست خاستگار میاد 😀
منم از شدت خنده داشتم اشک میریختم پسره بهم میگه ریملت ضد آب نیست؟
من با این سنو سال تادیروز نمیدونستم ریمل ضد آبم داریم
نمیدونستم گریه کنم ب حال خودم، خجالت بکشم،بخندم.. همین طوری مجهول موندم 😐
اصن مات وضعی 😐
اعتراف میکنم….اعتراف میکنم….اواااا من که اعتراف ندارم…ببخشید اعترافام دیگه ته کشیدن ولی به محض یافتن اعترافی جدید دوباره در خدمتتون خواهم بود
خانومی از اون طرف اشاره میکنن((اگه اعترافات تموم چاییتو عوض کن چاییتو گوزل کن گوزل چاااااای))
اعتراف میکنم ک اکثرا اعترافای طولانیو حال ندارم بخونم و چون طرف خیلی زحمت کشیده نوشه الکی لایک میکنم حالا هرچی ک باشه !! 🙂
اعتراف میکنم….یه ماه مونده به امتحانای اخره ترم من هنوز لای هیچ کتابی رو باز نکردم….هیچیاااا..کلا خیلی خوشم من!
سلام دوستای عزیز.
میخواستم ۵ دقیقه وقتتون رو بگیرم.
اونم اینکه به آدرس زیر برید و در تمام نطرسنجی های اون شرکت کنید. ممنون میشم اونا رو به دقت بخونید و پاسخ بدید. البته مربوط به افرادی هستش که تعطیلات نوروز رو به مسافرت پرداختند.
http://3ali3.com/poll.html
.
.
کامنت های شما نیز به زودی تایید خواهند شد.
ممنون از شکیبایی شما 😡
داخل دبستان وقتی ناخان هارو چک میکردند دوست صمیمیه من ناخان هاشو نگرفته این بدبخت رو زنگ تفریح بردند دفتر که چرا ناخان هاشو نگرفته دوستم به مدیر گفت دیشب عروسی بودیم وقت نکردم ناخان هامو بگیرم منم اومدم بگم راست میگه گفتم اره خانوم راست میگه من دیشب خودم به خونشون زنگ زدم اونوقت خانوم مدیر میگه اگه این عروسی بوده چطور بهش زنگ زدی منم اون موقع هنگ کردم نمیدونستم چی بگم پیچوندم گفتم خانوم ببخشید این زنگ خانوم هدیه میپرسه من برم درس بخونم
خداروشکر که کاری من نکردم که بخوام اعترف کنم
😀 دقیقا منم نیازی ب اعتراف ندارم هراتفاقی ک زمان بچگیم تو محیط اطراف پیش میومد میفتاد گردن من بیچاره
دیگه همه چی مشخص بود 😐
داداشمو همکلاسیاش یه روز دسته جمعی میرن یکی ازون بو گندوها(که یهو میترکن و بوی افتضاحی دارن) میخرن و میچسبونن زیر صندلی معلمشون
عاغا این بوگندو وسط کلاس میترکه.بیچاره معلمه رنگش مث گچ شده بوده ؛جالب اینجاس که برگشتن بهش گفتن :
: آقا خجالت داره،این چه کاریه وسط کلاس!؟! خب برین دسشویی!
: آقا شما الگوی ما هستین ،حالا خوبه مام مث شما هروقت خواستیم یکی در کنیم؟
:آقا این چه وضعشه،خب نمیتونین خودتونو نگه دارین نیاین کلاس
: آقا دیشب چی خوردین که همچین بوی بدی داره؟
داداشم میگه بیچاره فهمید که کار خودمون بوده،زود وسایلشو جم کرد رفت دفتر!مام پشت سرش وسایلمونو جم کردیم بریم که مدیر اومد گف:چی شده ؟
مام گفتیم :آقای فلانی بو داده ،داریم خفه میشیم.نمیتونیم تو کلاس بشینیم
مدیرشونم گفته بود بیاین گم شین برین خونتون
عاشق شیطنته پسرام تو مدرسه..!!
آره از هیچی نمیترسن،البته منم خواهر همون داداشم دسته کمی ازش ندارم
ما یه فامیل دور داریم در حد قوزمیت دریایی
اینا هر دفه میان عید دیدنی یا شب قبل سیزده بدر میان(که ما داریم وسایل سیزده بدرو آماده میکنیم) یا فردای سیزده بدر خودشم صب ساعت ۱۰ میان(که ما همه خسته و کوفته خوابیدیم)
عاغا دو سال پیش بود که ما تعطیلات عید سفر بودیم که روز قبل سیزده بدر رسیدیم خونه،وسایلو آماده کردیم گرفتیم خوابیدیم فرداشم رفتیم باغمون برا سیزده
فردای سیزده دقیقا ساعت ۱۰ صب بود که همه در خواب ناز بودیم که یهو با صدای مبارک آیفون از جا پریدیم!بععععععععععععله همون فامیلمون اینا بودن
عاقا یکی داره پیرن تنش میکنه
یکی پریده دسشویی بیرونم نمیاد
یکی در اتاقو قفل کرده میگه بگین خونه نیس
من بدبختم مامیم بلندم کرد گفت تا اونا پله هارو بالا بیان یه دستی رو میزا بکش که یه وجب خاک روشونه(چون مسافرت بودیم تمیز نکرده بودیم)
حالا…………
من با اون موهای پریشان 😐
میزای پذیرایی 🙁
فامیل دور قوزمیت صفتمون 😀
مامی 🙁
شیشه پاک کن 😐
نفس نفس زنان پریدم همه رو تمیز کردم این وسط نگو یکی از میزا پشت مبل مونده یادم رفته بپاکم
وسط مهمونی آجیم صدام کرد گف بیا ببین مهدی(بچه همون فامیل قوزمیتمون) داره چیکار میکنه
رفتم دیدم کنار اون میزه که یادم رفته بپاکم نشسته داره روش نقاشی میکشه
حالا بازم:
من 🙁
میز 🙂
مهدی 😀
خواهرم 😐
هر کاری کردم اینور نیومد ،آخ اون لحظه دوس داشتم یه کشیده بخوابونم ور گوشش تا صدای خر بده
به آجیم گفتم : دستم به دامنت نزار مامی بفهمه ولی ول کن نبود که نبود
پا شدن برن که مث یخ شده بودم ،مامیش هرچقد صداش کرد نیومد یهو گف:مامان بیا ببین چه نقاشی ای کشیدم ؟؟؟؟؟
هیچی دیگه!همه فهمیدن
اعتراف میکنم همیشه کامنت خودمو لایک میکنم:|
اعتراف میکنم وقتی اول دبستان بودم اسم خودم(مهوش) رو موش مینوشتم:))))) کلا من دردوران طفولیت نخودمغزی بیش نبودم
سلام دوستان
خیـــــــــــــــــــــــــــــــــلی از فضای اینجا خوشم اومد واقعا همتون گلین حرف ندارین بااینک تنهام ولی اینجا احساس خیـــــــــلی خوبی دارم امیدوارم منو تو جمعتون بپذیرین 🙂
اعتراف میکنم یبار از مدرسه اومدم مامانم گف من میرم بیرون زود میام تااون موقع ظرفارو بشور منم سریع لباسامو عوض کردم شرو کردم ب ظرف شستن (آخه من خسته و کوفته از راه باید ظرف بشورم 😐 ) خلاصه من عادت دارم هرکاری میکنم زیر لب یه آهنگی زمزمه میکنم بعد ایندفه چون تنها بودم آهنگ پازل باند رو داشتم بلنننننننننننننننننننننننند میخوندم باخودم درحد داد زدن یه قری هم میدادم
آخراش ک بودم یهو یه صدایی اومد
حالا دس دس دس ریحانه میخواد برقصه دس دس دســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت 😀
سکته هه رو زدم درجااااااا
یه جیــــــــــغ بلندم چاشنیش
خلاصه برگشتم دیدم عمومه من داشتم نفس نفس میزدم از ترس اون داش هر هر میخندید
اینم عمویه آخه عزرائیله والا… 😐
تازه بعدا کاشف ب عمل اومد ک ازم اون لحظه داشته فیلم میگرفته
فیلمشم تو گوشی دخترعموم دیدم 🙁
هیچی دیگ عمرا از تو افق بیام بیرون……….
سلام ریحانه جون دوست خوبم خوش اومدی صفا اوردی
امرو میخواستم به ی دستام زنگ بزنم.
اشتباه گرفتم شمارشو.
ی دختره بود…بهش گفتم ببخشید اشتباه گرفتم.
جواب داد میدونم میخوای دوست بشی اما من قصد دوستی ندارم.
منم موندم چی بگم
هول شدم…گفتم که که خوری نکن….خدافظ ه ه ه ه.
اعتراف می کنم یه بارمسموم شده بودم منوبردن ارزانس خیلی هم شلوغ بودازآمپول هم خیلی می ترسیدم الان هم می ترسم همین یه دو ماه پیش بود خب پرستاره اومد آمپولو بزنه منم هی پامو می کشیدم یهو خواستم بلندشم آمپولوزدیه جیغ کشیدم گفتم آاااااخ خب نشسته بودم که آمپولو زد پرستاره ترسید گفت چی شد؟گفتم درد نداشت حالا خانوادم ازخنده می ترکیدن
هههه ﻻﻣﺼﺐ اصن ﺍﯾﻦ ﭘﻨﺒﻪ ک ﻗﺒﻞ ﺍﻣﭙﻮﻝ ﻣﯿﻤﺎﻟﻦﺍﺳﺘﺮﺳﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﻣﭙﻮﻝ ﺑﯿﺸﺘﺮﻩ !
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم فک میکردم تصاویرمجازی تلوزیون واقعیه:| یعنی فک میکردم ی سری ادم واقعا پشت تلوزیون زندگی میکنن:| بنابراین اگرمنم برم پشت تلوزیون بایستم تو تلوزیون نشونم میدن واسه همینم ی آینه میذاشتم جلو تلوزیون خودم میرفتم اون پشت ی کم سرمو خم میکردم تواینه رونگامیکردم تاخودمو توتلوزیون ببینم.وقتی درکمال ناباوری کاخ رویاهام ویران شد وخودموتوتلوزیون ندیدم کمرم شکست:(((((((
این ی داستان کاملا واقعیه ینی کورشم بخام دروغ بگم
اقا ی بستنی فروشی نزدیک خونمونه تقریبا تو همه جای ایران نمایندگی داره دوروزه داره بستنی نذری میده ی صفی درس شده از دیوار چین بلندتر دیشب داشتم صفو میدیدم ی خانومه با قابلمه و قاشق تو صف بود ینی این صحنرو دیدم آپاندیسم داشت میترکید از خنده
صب زود دوستم بهم ز زده میگه بیا جلودرتون رفتم میگم کله صب این جا چیکار میکنی میگه یادته صف سبد کالارو تو من و تو نشون دادن من اومدم این جا بشینم اگه از شبکه خارجی فیلم گرفتن تو فیلمشون باشم
من فقط ی؟ دارم خدایا جمعیت مارو اینا ۷۰ میلیون کردن!!!! عرض دیگه ای ندارم 😐
اخ آخ چه دیدنی بوده !!!!!خب عزیزم توام یه بشکه برمیداشتی به این ۷۰میلیون میپیوستی خو!!!!:))
ههههه والا من شانس ندارم برم دریا باید ی آفتابه اب باخودم ببرم میرفتم تو صفشون صدرصد بستنیشون تموم میشد 🙂
سلاااااااااام دوستای گلم..عاقا ماتاریخ-۸عروسی داشتیم . کفش پاشنه بلند پوشیده بودم که گاهی احساس میکردم وسطه بقیه مثله بررج به نظر میرسم .. البته بگم کیلیپسی در کار نبودااااااااااا!! یهوتعارف زدن بیابرقص منم قررر توکمر فراووون بدونه توجه به پاشنه کفشم شیرجه زدم وسطه پیسته رقص پام پیچ خورد.اومدم با نااز خودمو بندازم زمین.نمیدونم یه خانومه از کجا پیداش شد درحینی که من با صورت میرفتم که بیوفتم این با گوشتای بازوی ماشالا گندش چنان ضربه ای زد تو صورتم که من۱۸۰درجه تغییر جهت دادم به عقب آخرشم نیوفتادم.. دیگه تا عمر دارم پاشنه ۱۰سانت نمیپوشم
آخییییی عزیزم 😆
اعتراف میکنم از پل هوایی میترسم همیشه ترجیح میدم از وسط اتوبان برم تا از پل
چند روز پیش ب اصرار یکی از دوستام از روی پل رفتیم دقیقا از مرکز داشتم راه میرفتم یهو دیدم هلم داد طرف خیابون آنچنان جیغی زدم ملت نگامون میکردن حالا دوستم خیلی جدی برگشته میگه بالاخره ی بار باید بیفتی ترست بریزه!!!
خدایا اینو چرا افریدی؟:|
سلام من تازه واردم اینم اعترافای من یادمه اول راهنمایی که بودم بادوستم ازمدرسه اومدنی وقتی دوست پسردخترمیدیدیم سریع میرفتیم دنبالشون مثل کاراگاها ببینیم به هم چی میگن راستی یه بارم ازمدرسه داشتیم برمیگشتیم بارفیقام وسطای راه احساس کردم خیلی سبکم متوجه شدم کیفم جامونده
سلوووووووووووووووووووووووووم دلم واسه اینجا تنگ شده بود شدیییییییییییییییییییییید…..
آقا امروز تو مدرسه من فقط سوتی دادم!!
رفتم بگم شیشه گفتم شیکه!!
رفتم بگم تدارکات گفتم تداکرات!!
رفتم بگم نشت گاز گفتم گشت ناز…!!!
امروز من تو افق چادر زده بودما….
گفتم که در جریان باشین!!!
وای منم ترم پیش کلاس زبان اومدم بگم تی شرت گفتم شی قرت!!!!!!!!!!!ینی کلاس رففففففففف تو هواااااااااا!!!!!!!!!!!!!
عاقا من اعتراف میکنم همین دیروز فهمیدم فیلم محمد رسول الله خارجیه!!!
فکر میکردم ایرانیه به قرعااااااان…
من نمیدونم به ما تو مدرسه چی یاد دادن پس؟!؟!؟!
عاقا یه بار تو نت دنبال جوک جدید میگشتم یکی از وبای دم دستی رو باز کردم جوکاش به نظرم بد نبود خدایی باحال بود گفتم بببینم مال کِی یه؟
ای دل غافل،جوکای آذر۹۳ بود غیرقانونی پشخ شده بود مسئولین رسیدگی کنین پیگرد قانونی چیزی نیاشته باشه.شمام اصرار نکنین به وقتش براتون تعریف میکنم
عاقا اصن بیاین محوم کنین.
اصن به من چه مسئولین رسیدگی نمیکنن که آذر قبل فروردین اومده…
اصن من چه میدونم الان فروردینه
شاید آذر اومده یه سری زده دیده مامانش اینا نیستن رفته.
آقا هروقت این کامنتتو میخونم خندم میگیره خیلی باحال گفتی 😆
اعتراف میکنم این چند روزی ک نتمون قطع بود افسردگی گرفته بودم اصلن ی وضی …. 😐
دیروز اولین روزی بود که هم ساعت مچیم یادم موند هم عینکم هم هدفونم (خب باعث شد ی عزت نفس کثیری منو فرا بگیره ) هیچی دیگه هدفونم تو گوشم بود اهنگو پلی کردم با اعتماد به نفس رفتم سوار اتوبوس شدم دیدم همه دارن نگام میکنن یکی میخنده یکی خودشو میزد ب شیشه….
خلاصه یکم دقت کردم ب اوضاع خودم دیدم
اووووووووه هدفونم کامل نرفته تو گوشیم داره اهنگ از بلندگوی گوشی برا تمامی هموطنان گرامی پخش میشه 😆
خنگولم دیگه چه میشه کرد 🙂
اعتراف میکنم توزندگی روزمره کلی اتفاق خنده ار واسم میوفته ولی همین ک پامو میذارم اینجا همشون یادم میره…..
اعتراف میکنم وقتی کوچیک بودم فکر میکردم حس چشایی مربوط میشه به چشم و بینایی مربوط به بینی!!!!!!!!!!!!!!!
وقتی کوچیک بودم با هر کی دعوام میشد میزدم تو سرش بعدش همش به سرش دقت میکردم که ستاره دور سرش بچرخه یا کلش باد کنه قلمبه بشه.مثل کارتون تام و جری.هههههههههه
اعتراف میکنم که امروز معلم بهم رو داد پر رو شدم و صندلی زیرشو کشیدم فقط خدا رحم کرد بهش گفتم مامانم نیست و بیمارستان پیش مامانبزرگمه(الــــــــکی گفتم)
بیخیل نشد و اون معلمه نامرد هم منو را داد کلاس و منت گذاشت و ازم امتحان مستمری شیمی ۷ نمره کم کرد
یکی از فانتزیام اینه بشینم جای علی آقا یکی یکی کامنتارو بخونم دراوج لذت تایید نکنم ای حال میده 😀
موفق باشی ^
درجواب nazila حال میکنم با طرز بیانت عین مردا حرف میزنی موفق باشین جمیعا
داش علی دست مریزاد خداقوت وبت توپه
مرسی داداش ولی من برعکس ح زدنم خیلی متینو آرومم 😀
ی هفته قبل عید تو کلاس استاد گفت شنبه ۱۶ فروردین امتحان مدار دارین منم خیلی جدی گفتم استاد یهو بگو پیک شادی میدین دیگه!!
اقا اونم نه گذاشت ن برداشت گفت خانوم یگانه حذفی منم تا امروز تو شوک بودم ی ساعت پیش ز زدم میگم استاد ب سلامتی حذفیم؟گف بستگی ب امتحان فردا داره از ۱۹ ب بالا بگیری نمیشی
هیچی دیگه عزممو جذب کردم اگه خدا بخاد تا صب ی ریز تقلب بنویسم،،،،،،،اصن وضع نداره اقا |:|
تقریبا ۷-۸ سالم که بود یه روز داییم اومده بود خونه ما خواست بره بیرون منم گفتم میام
خلاصه رفتیم سوار ماشین شدیم رفتیم بیرون یه جا داییم میخواس دور بزنه درس یادم نیس چطور بود که دید نداشت به من گفت ببین ماشین نمیاد منم یه نگا کردم گفتم نه
به قول بچه ها عاغا تا اومد بپیچه یه دفه یه صدای بوق شدید اومد . دیدیم یه موتوری با سرعت خدا از بغلمون رد شد
آقا داییم بنده خدا تا یه دقیقه خشکش زده بود به من نگا میکرد نمیدونست بخنده داد بزنه چیکار کنه آخه… 😀
یکی از استراتژی هایی که تو بچگی بش افتخار میکردم این بود که عیده خونه هر کی میرفتیم کلی شکلات یواشکی میخوردم(طوری که ظرفش خالی میشد)و همه اشغالاشو زیر دامنم قایم میکردم و بعدشم که میرفتیم و من اصلا به این که چه اتفاقی افتاده فکر نمیکردم.:|
عتراف می کنم یه سری داشتم چایی می خوردم ، قندم تموم شد . . . یهو داداشم واسم قند پرت کرد ! هول شدم چایی رو ول کردم ، قند رو گرفتم
اعتراف میکنم اولین بار که جزومو دادم به یکی از پسرای همکلاسیم ، وقتی آورد بهم داد تا ۵ دقیقه داشتم توی جزوم دنباله شمارش میگشتم 😀
اعتراف میکنم یه بار اتو کشیدن موهام یکساعت طول کشید چون موهام بلند بودن ، بعد از کلی کیف کردن و احساس رضایت ، نگاه کردم دیدم اتوی موم خاموشه !
اعتراف میکنم برای اولین بار یه معلمو ب غلط کردن انداختم عای حال داد عااااااااااااااااای حاااااااال دااااد… 😀
ابجی جوون میشه با جزئیااتش بگی ما هم ای حال کنیم ای حال کنیم؟؟؟؟؟ 😀
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم باهرکی میخواستم قایم باشک بازی کنم وقتی نوبت چشم گذاشتن من میشد میگفتم زودی برو گمشو تا من بیام پیدات کنم 😀
طرف میرفت دیگ پشت سرشم نگا نمیکرد 😐
خو الان این یعــــــــــــــنی چی؟؟؟
من از شما میپرسم … حرف بدی میزدم عایا؟؟؟؟؟
سلام
چند روز پیش مامانم مواد غذایی جدا کرده بود گف برو آشپزی کن فقط جوری درست کن که واسه شام هم بمونه. یعنی کم مونده بود سقفو گاز بزنم ولی در کمال آرامش گفتم آخه مامانی اون دیگه به چیزایی بستگی داره که تو جدا کردی نه آشپزی من من. تازه آخرشم یه چیزی بدهکار شدیم………….
خدا این مامانو ازما نگیره…………
بخدا قاطی کردم مگه تو فرهاد نیستی پس چجوری مامانت از تو میخواد غذا بپزی
شهاب؟
چرا نمیشه پسرا آشپزی کنن؟همش باید دخترخانما غذا درس کنن؟
من از دوران دانشجویی غذا درس کردنو یاد گرفتم البته قبل از اونم بلد بودم ولی اونموقعا در حد نیمرو بودم الان پیشرفت کردم تا حد قیمه و …
شهاب قاطی میکند 😀
😐
عاغا ماچندوقت پیش رفته بودیم مسافرت یجا بین راه واستادیم واسه شام و خواب خلاصه چادر زدیم و مامانم داش واس نهار فردا غذا درست میکرد اونم قیمه موقع خواب شدو گازو خاموش کرد ولی هنوز غذاها نپخته بودن صب ک شد دوباره روشنش کرد تاوقتی ک راه افتادیم رفیتم…ظهر برای نهار یه روستا ک آبگرم خوبی داش واستادیم بـــــــــــــاز مامانم همون غذاهارو گذاش رو پکنیک تا بپزن !!!!!!!!!!!!!! خلاصه یه ساعتی طول کشید تااین گوشتاش پختن منم ک اینقـــــــــــــــــد گرسنه بودم یهویی پریدم برم تو چادر ک چشتون روز بد نبینه پام خورد زیر قابلمه و اون غذایی ک مامانم ازدیشب داش زحمتشو میکشید ریخت رو زمین 😐
مامان 😐
بابا 😐
غذا 😐
سایر بستگان 😐 😐 😐 😐
من 😀
البته چون همه گرسنه بودن خودم دس ب کار شدم خیلی شیک و تمیز گوشتارو ک ریخته بود روزمین جدا کردم 😀 باروغن و ادویه و آبلیمو و چندتاچیز دیگ ک مزه کفش و خاک و… 😀 بره تف دادم و همه خیـــــــــــــــلی ریلکس غذاشونو خوردن انگار ن انگار ک اتفاقی افتاده تازه خیلی هم خوششون اومد 😐 😀
اعتراف میکنم یبار سال دوم دبرستان از یه معلمه خیلی بدمون میومد بعد تازه واسمون تخته وایتبرد آورده بودن ماهم گذاشته بودیمش روی جاکچی زیر تخته سیاه خلاصه یبار این تخته هه افتاد و یکم قوس برداشت دیگ نتونستیم سرجاش بزارمیش و یه فکر شیطانی ب سرمون زد 😀 خلاصه اینو یه جوری اونجا سرپا نگهش داشتیم تامعلمه اومد کلاس بچه ها خیلی ریلکس 😐 نشسته بودن اون معلم ازهمه جا بیخبرم خواست بره پاتخته هنوز یه قدم برنداشته بود ک بووووووووووووووووووووووووووف 😐
معلم جیغ و داد درحالی ک پاش زیر تخته له شده بود
بچه های کلاس درزمان وقوع حادثه 😐 😐 😐 😐 😐
سه روز هم کلاس آزاد 😀
انضیاط همه هم یه نمره کم 🙁
بیچاره معلمه هم ک پاش بدجور کبود شده بود…
انشالله هرجاهس سالم باشه…
اعتراف میکنم تا اول دبیرستان فک میکردم شهر بزرگتر از استانه!!!
تازه هرکی هم برام توضیح میداد قانع نمیشدم…
اعتراف میکنم…
من ۲ سال پیش شمال دانشجو بودم.تو کلاسمون از یه دختری خوشم اومده بود.خیلی سر سنگین بودیعنی تو کلاس تک بود.منم خیلی خجالتی بودم.کلاس معماری داشتیم.استاد گفت هر کی خواس بره تنقلات بگیره بیاره تو کلاس بخوره.کلاسمون ۳ ساعته بود.من رفتم و بیسکوییتو چایی گرفتم واسه خودم و دوستم.ما ته کلاس نشسته بودیم.دختره هم جلوی ما.دوستام از ته کلاس گفتن به دختره هم تعارف کن.اقا ما هم خجالتی دلو زدیم به دریا رفتم جلو گفتم خانوم میفرمایید؟؟؟؟باید میگفتم(بفرمایید).کلاس منفجر شد.دوستام ولو شدن رو زمین.منم هول شدم خواستم برم بشینم.پام پیچ خورد با چایی پخش زمین شدم.جاتون خالی انقد خندیدیم.بعدش هم از دختره معذرت خواهی کردم
داداش جان لطفا تو دیگه از کسی خوشت نیااد .این نصیحت خواهرانه رو با جون دل گوش کن 😀 خخخخخ
اعتراف میکنم ازاین جمله متنفرم:دیدگاه شما درانتظار بررسی است!!!:-|
یه اعتراف دیگه
آغا من یادم میاد فک کنم ۳ سالم بود که داداش کوچیکم به دنیا اومد تقریبا ۳ ماهش بود مامانم بهم بادوم داده بود و ریخته بودم تو جیبم و میخوردم
پیش مهدی (داداش کوچیکم) نشسته بودم که دیدم داره مظلوم بهم نگاه میکنه
سه چهارتا بادوم ریختم رو سینش تا بخوره
وقتی نخورد فکر کردم چلاغه (دور از جونش) و تصمیم گرفتم خودم بدم بهش
یه دونه که گذاشتم دهنش یه دفعه دیدم آغا این چرا رنگ صورتش از سفید تبدیل به آبی و بنفش شد؟
منم ذوق زده داد زدم :مــــــــــــــــامـــــــــان بیا ببین مهدی رنگارنگ شده
مامانم هم با شک اومد و خلاصه بعد از نجات مهدی من بدو مامان بدو ، من بدو مامان با دمپایی بدو ، خدا بیامرزه خانم کاوندی همسایمون رو از دست مامانم نجاتم داد خخخخخخ
منم یک بارداشتم چایی میخوردم دیدم خواهرکوچیکم که ۴ماهشه داره نگاه میکنه واسش توی لیوان چاییم که یک ذره داشت آب ریختم یک قنددادم بهش انگشت کرده بودم تودهنش که قندروقورت بده یک هودیدم مامانم باسرعت داره میادگفتم پریسابخوروگرنه دیگه بهت چایی نمیدم مامانم به زورقندروازدهن پریسا درآوردبهدبامگس کش افتاددنبالم حالامن بودمامان بدوآخرشم یک کتک خوبی خوردم وتازه داشت تودلم به پریسا فحش میدادم که چرا چایی خواستی
شایداین اعتراف روشنیده باشین ولی من واقعابچه که بودم توخونه فوتبال بازی میکردم بعدجوگیرمیشدم تف میکردم روزمین گاهی اوقاتم که گل می زدم پیراهنم رودرمی آوردم دورخونه میدویدم
من یه روز از پسر عموم بدم میومد اونوقت کوچولو بود گرفتم فشارش دادم اون جیغ میزد منم فشارش میدادم ههه
بچه هایه شب بابام سر پست بود قرار بود فرداش ساعت ۵صبح منوببره ترمینال برم دانشگام بروجرد …ساعت ۴ونیم صبح پاشدم با همون چشای خابالود شماره بابا رو گرفتم به نظرم شماره آخرشو اشتباه گرفتم دیدم چن تا بوق خورد فهمیدم اشتباهی گرفتم ولی گفتم قطع کنم بدتره دیدم یه آقایی که صداش هم سنوسال بابام میزد گوشیو برداشت خودمو زدم به اون راه مثل این دیونه ها گفتم بابا …بابای خوبم عزیزم بعدش یه بغضی انداختم به گلوم گفتم بابا دلم واست تنگ شده …هیچی دیگه طفلی مرده هیچ که نگفت تازشم گفت عزیزم دخترم اشتباه گرفتی برو بخاب …
ملت خاهشا منو گاز نگیرن…
بنده مثه خ—–ر پشیمونم
یه داستان علمی تخیلی برا رفقا از یه موضوعی گفتم
حالا بدجور عذاب وجدان گرفتم
دارم می تلاشم کم کم حقیقتو بهشون بگم
لامصبا اینقد فضولن ادمو مجبور می کنن دروغ بگه…
نصفه شبی یارو زنگ زده میگه شما؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هیچی دیگه منم کلی عذرخواهی کردم
گفتم ببخشید گوشیمو اشتباه برداشتم…
چن وقت پیش دبیر دینیم سر کلاس داشت یه داستانیو تعریف میکرد گف که گلاب به روتون یه مرد لختی میره داخل جنگلی بعد شیری بوده می خواسته بهش حمله کنه ولی تا می بینه مرده لخته سرشو می ندازه پایین و راشو کج میکنه میره…
خب منم دیگه باهوش!در اومدم گفتم پس نتیجه میگیریم اگه داخل جنگل شیر خواس بمون حمله کنه لخت شیم 😐 😀
دوستام که کلا پخش بودن رو زمین از خنده…
تو رو خدا می بینید من چه بچه خوبیم!!این همه اطلاعاتو بی ریا میذارم واستون…قدرم که نمی دونید…
درضمن خود شیفته هم خودتی! 😀
اگه تیکه های فیسبوکی نبود ۹۹% امروزیا تو حرف زدنشون می موندن!
عزیزم فیسبوک که زبون نداره همین ۹۹% ها هستند که فیسبوک رو ساختن و با تایپ دو کلمه همه چی رو به بقیه هم منتقل کردن
چندوقت پیش بادوستم میخواستم برم پیش یه مشاور اسمش نعمتی بود خلاصه من فک میکردم این آقاست بعد ب دوستم گفتم تو آقای نعمتی رو خوب میشناسی؟ چطور مشاوره میده ؟ دوستم گف آقا نیس خانومه 😐 منم گفتم آها ک اینطور خوب شد بهش پیام ندادم آقای نعمتی آخه شمارشو داشتم میخواستم ازش وقت بگیرم حسابی ضایع میشدم
بالاخره فرداش خیلی شیک و مجلسی رفتیم دفتر مشاورش
البته من زودتر از دوستم رسیدم یکم منتظر شدم دیدم ی خانومی اونجا واستاده منم گفتم برم ببینم خودشه یانه ک برم تو اتاقش بشینم تارفیقم بیاد
خلاصه رفتم جلو گفتم
ببخشید آقای نعمتی؟؟؟؟ 😐
هیچی دیگ یه راست شیرجه رفتم تو افق 😀
تاآخر حتی سرمم بلند نکردم…!!!
حاضرم اعتراف کنم اگه کلیپس خانوما نبود تمام گوشی ها تو آنتن دهیشون به مشکل بر می خوردن
اعتراف میکنم یبار اومدم سه علی سه یکی از نظرا خیلی توجهمو جلب کرد یبار خوندمش هیچی نفهمیدم یه ذره زل زدم به صفحه مانیتور دوباره خوندمش…
تــــــــــــــــــــــــــــــــــازه فهمیدم قضیه از چه قراره
ازاون روزه هربار یادش میفتم دل پیچه میگیرم از خنده 😀
جالب اینجاس پیش هرکی هم تعریف میکنم خیلی جدی برمیگرده میگه خب منظور… 😐
آخه اینقد آدم بی احساس خب یه حرکتی نیشخندی چیزی ک حداقل فک نکنم دیوونم:|
سلام دوستان من باید یه اعترافی بکنم اصلا اینجوری بکم که دارم می ترکم! من من من ! یه روز حال نداشتم کار کنم بعد به سر کارگر گفتم که بهم مرخصی بده ولی اون بهم گفت که نه سفارشاتمون زیاده عمرا نمیشه! منم ساعت استراحت رفتم سراغ تابلو برقو انگولک کردم! ولی داغونش نکردم !اینو گفته باشم!بعدش تا دلتون بخواد گرفتم خوابیدم اون روز هه هه هه
من کوچیک که بودم به چکمه میگفتم آلیمو هنوز که هنوزه نه خودم میدونم چرا نه تو خونوادمون کسی میدونه
اگر کسی فهمید به منم بگه لطفا !
حالا این خوبه داداش من کوچیک بود به تخم مرغ میگفت داماد!!!!
خخخخ منم بچگی به تخم مرغ میگفتم مونوخ
دوم راهنمایی که بودم یه روز زنگ ورزش بود داشتیم فوتبال بازی میکردیم بعد یه کرنل به نفع ما شد اون روزها هم کارتون فوتبالیست ها رو میذاشت ما هم جو گیر ! خلاصه ی بچه ها کرنل رو سانتر کرد منم از اون دور به سرعت باد دویدم که بپرم هد بزنم آقا فک کنم دروازه بان تیم حریفم زیاد کارتون فوتبالیستا رو میدید خلاصه من پریدم هوا اونم پرید هوا فک میکنید چی شد؟؟
.
.
.
من تونستم هد بزنم ولی تا ۱ هفته تو خونه خوابیده بودم
چون که دروازه بان با مشت زد تو دماغ من دماغمو شکست ……………واقعا که ….خنده نداره که
کلاس دوم هنرستان که بودم کلاس ما تو کل منطقه از لحاظ شر بودن رتبه اول رو داشت یه روز یه معلم برامون اوردن فکر کنم معلم آمار بود درس یادم نیس خلاصه بهش گفته بودن که این کلاس جریانش اینطوریه هواست باشه . آقا معلمه اومد سر کلاس یعنی میخا س بگه من خیلی خفنمو اینا یک چیزایی به هم میبافت مثلا میگفت به من میگن ممد لانچیکو !! از این حرفا .آقا ما هم حساس اینا رو که گفت تازه روحیه انسان دوستیمون تحریک شد . یعنی بلایی سر این بدبخت اووردیم که الان که فکرشو میکنم عذاب وجدان میگیرم یکی از شیرین کاری های منم این بود که قبل از اینکه بریم سر کلاس با ی بچه ها رفتیم یه جا لونه این مورچه گنده ها بود که گاز میگیرن یه پلاستیک فریزر پر کردیم وقتی معلم رفت پا تخته ریختیم زیر میزش !!! خدایا منو ببخش . دیگه بقیشو تعریف نمیکنم که این مورچه ها تا کجا رفتن وچی شد!
دوم راهنمایی بودم یه روز اولی ها داخل نماز خونمون میخواستن کاغذ دیواری درست کنن چون نمازخونه موکت بود کفشاشون رو دراورده بودن بعد من با یکی دیگه از دوستام تصمیم گرفتیم کفشاشون رو برداریم اوناهم خو شوت بودن ما هم یواشکی کفشاشون رو برداشتیم بردیم در کلاسشون گذاشتیم زنگ کلاس خورد منو دوستم بد وبدو رفتیم طرف نماز خونه دیدیم بد بختا پا برهنه دارن دو میزنن سمت کلاسشون اون روز منو دوستم از خنده غش کردیم اما خدا رو شکر کسی نفهمید کار ما بوده.
اعتراف میکنم داشتم خواب می دیدم ک تو رخت خواب دارم کوبیده میخورم هیچی دیگه تا صب از جام تکون نخوردم ک کوبیده ها نریزه رو زمین…
,وای بچه ها دیروز رفتیم بیستون …من عادت به پوشیدن کفش پاشنه بلند ندارم ولی مهدی گفت ب|وش بهت میاد پوشیدم اومدم پامو از ماشین بذارم بیرون پام پیچید با یه وضعیتی خوردم زمین روم نمی شد پاشم اونجاهم از شانس من اینقدر شلوغ بود طفلی مهدی بدو اومد بلندم کرد ولی بد ضایع شدم…
اعتراف میکنم:
الان ۱۹ سالمه،هرکی از مامانم میپرسه ک دخترتون چن سالشه مامانم در اوج آرامش ۲ سال از سنم کم میکنه:|
چن بار بهش گفتم آخه ماااادر من، این چه کاریه.شاید اینی که داره سنمو میپرسه مادر نیمه ی گم شدم باشه،ب خرجش نمیره
من هم تازه با این سایت آشنا شدم خداییش دم علی آقا و بچه ها گرم سایت خوبیه
من اعتراف زیاد دارم ولی باید فک کنم یادم بیاد !
اولیش اینه که کوچیک که بودم (حدود ۴-۵ سال )از حموم میترسیدم وقتی میخواستن منو حموم کنن فرار میکردم میرفتم تو پذیرایی پشت مبلا قایم میشدم خلاصه سرتونو درد نیارم یه اکیپ آدم وای میستادن برا گرفتن من دم در اتاقا و همه جارو میبستن و آخرین جایی که میتونستم فرار کنم تو حموم بود ! یعنی فکرشو بکنید لحظه ای که به در حموم میرسیدم چه حالی داشتم!!! (نامردا انگار میخواستن موش بگیرن)
تو دبستان از یکی از دخترا کلاسمون متنفر بودم بعد یه روز تصمیم گرفتم بزنم بترکونمش بعد گفتمش بیا از این شاخه ی درخت بالا برو تاب بخور بد بخت رفت که تاب بخوره از دخت شاخه شکست مثل کاغذ بخش شد رو زمین ای حال داد که نگو
اعتراف میکنم یه بار بابام گف برو چای بیار تو چایی فلفل سیاه ریختم حلش کردم دادم بهش بیچاره قرمز شد…….ددی خوبم حلالم کن……
اعتراف میکنم وقتی از کسی بدم بیاد وقتی ببوسمش فرداش تب خال میزنم باور کنین چن بارامتحان کردم بخاطرهمین بیشتر اوقات میگم سرماخوردم تا کسی نبوستم حالا خوبه شانس آوردم از شوهرم بدم نمیاد فکرکنین….
من 😐
موس 😐
فرش 😐
بوس 🙂
اینترنت 😐
شوهرت 🙂
انصافا تو خلقتت تفکر بسیار لارمه
خداییش چند بار خوندمش ولی چیزی توش پیدا نکردم ک شمارو ناراحت کرده باشه اگه چیزی هس بگین خودمم بفهمم 😐
فدا ی داداش دل نازک خودمون بیخیال دادا….
ن خداییش نمیدونم چ چیز بدی تو حرفام بود ک اینجوری شد اگه چیزی هس بگو تورو خدا قاطی کردم حالا اگه چیز بدیم بود ک خودم نفهمیدم ببخشید
خذایی انصافا دلم واست سوخت من واست لایک زدم (:ناراحت نباش**
سوم ابتدایی بودم مسابقه دو داشتیم باید میرفتیم تا ته حیاط دستمونو میزدیم برمیگشتیم اقا من اومدم زرنگی کنم خیره سرم از همون اول ک میخواستم بدوام دستامو جلو گرفته بودم بلا نسبت شما عین اسب میدوییدم رسیدم ته خط نتونستم خودمو کنترل کنم با جفت دستام خوردم تو دیوار هردوتا دستم شکست 😀
آقا من یه خواهر دارم اول دبستانه دارن سوره کوچیکا رو معنیاشو بهشون یاد می دن بعد این خواهرم اومده نشسته همچین با صوت سوره رو خونده حالا معنی کردنشو ببینید:
بنام خداوند بخشنده ی مهربان پناه می برم به خدا از شر شیطان رنده شده :ا
اگه کسی فهمید شیطان کی چگونه و توسط چه کسی رنده شده به منم بگه!!!
ی بارم پارسال موقع امتحان رانندگی نوبتم ک شد ناخاسته رفتم تو جو البته من از ۱۶ سالگی رانندگی میکردم
نشستم جلو ۴،۵ دقیقه هنگ بودم سرهنگ اومد راهنماییم کنه ازون حالت دربیام
گفت وقتی میشینی پشت فرمون اولین کاری ک میکنیم چیه؟
منم ب یاد این ۲سال اصلا ب مغزم فشار نیاوردم بلند گفتم پنل ضبطو جا میزنیم
یهو دیدم برگمو امضا کرد گفت ردی 😐 دوستام درو باز کردن سفره شدن رو زمین 😀
دوم راهنمایی بودم زنگ ورزش با یه عده وحشی داشتیم کبدی بازی میکردیم یکی از دوستام منو گرفته بود و میشکید اینقدر کشید تا کش شلوارم پاره شده خلاصه با بدبختی شلوارمو گره زده بودم و با دستم نگه داشتم نیوفته از شانس بد من زنگ بعدیش علوم بود معلممون من بخت برگشته رو برد پای تخته با یه دستم شلوارمو گرفته بودم که نیوفته خلاصه استرس هم از یه طرف دیگه که نکنه شلوار از تنم بیوفته هی این شلوار رو میکشیدم بالا یه وقت کلاس از خنده منفجر شد از بس این شلوار رو لوله کرده بودم که نکنه از تنم بیوفته اومده بود رسیده به زانوم
خدا لعنتت کنه مردم از خنده
حالا یه بارم یکی از فامیلامون زنگ زد خونمون با بابام کار داشت طرف وکیل بود مجــــــــــــــــــــــــــــــــرد
منم خیلی مثلا تو کف این بودم البته عقلم نمیرسید ۱۷سالم بود ازمن ۱۵سال بزرگترم بووود ولی خیلی باکلاسو و سروزبان داره مخصوصا با خانوما
خلاصه زنگ زد خونه ما ماهم مهمون داشتم من خیلی شیک شروع کردم بلند بلند سلام علیک کردن و واقعا باکلاس حرف میزدم یهود دیدم دخترعمه هام نیششون بازه داشتن منو مسخره میکردن که از هلنا بعیده اینجوری با کلاس حرف بزنه خلاصه منم خنده اینارو دیدم قاطی کردم
گفت فرمایشی نیست ؟؟؟
منم اومدم بگم خیر عرضی نیست
گفتم نخیر مرضی نیست به سلامت یاعلی
://///
اعتراف میکنم ۴ ساله پیش دوم دبیرستان که بودم زبان فارسی داشتیم با اقای علیزاده.داشت جزوه میگقت منم داشتم مینوشتم یهو پاکنم افتاد رو پام چون سنگین بود فکر کردم مارمولکه .منم که از مارمولک خیلی میترسیدم جیغ زدم و دسته صندلی رو زدم بالا و دوییدم طرف در.بچه ها هم بدونه اینکه بدونن جریان چیه یا جیغ از کلاس اومدن بیرون.جالب اینجا بود که چون همه بچه ها صندلی ها رو پرت کرده بودن یکی از بچه ها بینشون گیر کرده بود و داشت بال بال میزد که بیاد بیرون.خلاصه معلمای کلاسای دیگه هم ریختن تو کلاس ما.فقط شانس اوردم که چون طبقه بالا بودیم مدیر بد اخلاقمون نفهمید.خلاصه تا یه هفته با بچه ها از این موضوع میخندیدیم.
صحبت عیدو عیدی شد ی چی یادم افتاد
شیش هفت سالم ک بود هرجا میرفتیم عیدی میخاستن بهم بدن مثلا اسکناس هزاری میدادن اون موقع هزاری ابی بود پونصدی قرمز منم عاشق رنگ قرمز بودم سر یارو داد میزدم نه اینو بگیر من خرمـــز میخوام بدبختاهم ازخدا خواسته الان ک فکرمیکنم نصف سرمایه زندگیمو تو این راه از دست دادم 😐
اعتراف میکنم اول ابتدایی که بودم همش اون لاک پشتهایی که تو ورقه ریاضی به چپو راست میرفتن رو اشتباهی علامت میزدم اخرش مامانم کفرش دراومد خالمو واسم معلم خصوصی گرف تا چپ و راستو واسم یاد بده:) متاسفانه اخرساال…:(
ههه منم هرسال واسه تاریخ معلم خصوصی میگرفتم ی سال یادمه معلمم اومدسوالای امتحانو داد گفت ازین بخون منم کلا تاریخ تو مغزم نمیرفت رفتم سرامتحان سه تا سوال حل کردم (دوتاش اشتباه بود) بعد از امتحان ازم پرسید نازی قبولی ایشالا دید عین بز دارم نگاش میکنم گفت عیب نداره برگتو ببر خونه حل کن بیار اوردم خونه دیدم از کتابم نمیتونم پیدا کنم بردم مدرسه یکی زد تو سرم گفت خودکارتو بده ب من 😀
😀 یادم رفت بگم الان دو ترمه ب خاطر فرهنگو تمدن مشروط شدم
اعتراف میکنم همین هفته پیش امتحان فیزیک داشتیم آقا اومد نشست پشت میزش بعد کاملا جدی پرسید آماده این؟ منم کاملا جدی گفتم به چی؟:)) هیچی دیگه بیچاره فقط خندید
بچه هــــا اعتراف میکنم با آبجیم قهر بودم
جشن نامزدیش بود که فیلمبردارش من بودم
بیاین فیلمو نگا کنین
همه هستن ،خیلى هم هستن
اما خواهرم نیست 😀 😀 😛
منم همونیم ک نصفه شب میام همتونو لایک میکنم بہہہہلہ 😀
Nazila joon halalam kon oomadam liket konam dislike shod
Sharmande 😀
ههههه عب نداره عزیزدلم خودم ده بار این حالت برام پیش اومده
😀
اعتراف میکنم یکی از اتفاقهای خوبی که واسم توسال ۹۲افتادآشنایی باسه علی سه بود یه روز که خیلی دلم گرفته بود خیلی اتفاقی اومدم ومتن دلشکسته وپیامک دل شکسته رو سرچ کردم رسیدم دم خونه سه علی سه …یه چیزدیگه هم اعتراف میکنم پشتکارمانیم توسبزه انداختن واسه عید خیلی جالبه هرسال میزنه کلی نعمت خدارو نابود میکنه آخرش میریم سبزه آماده میگیریم..گفتم بخندین دوستتون دارم ..
شنبه اقامون گوشیش روعوض کرده بود یکی از بچه ها گفت اقا مبارک باشه حالا چی هست؟؟؟؟؟؟؟
اقامون بیادبگهglxبگهgps…..
دیگه این دوستمون ولش نکرد تااخر زنگ هی میگفت اقا حالا خوب کارمیکنه؟یافقط تبلیغه؟؟
اعتراف می کنم کلاس سوم که بودم تقلب علوم نوشتم گذاشتم زیرمیزچون میزآخربودم مطمئن بودم کسی نمی فهمه فقط ازبغل دستیم می ترسیدم که اون ازکل دنیاشوت تربود.
امروز خواهر زده دو سال و نیمم اومده چرخ خیاطی اسباب بازیشو گذاشته کف زمین ، میگه میخوام اینجا رو جارو کنم
مامانم خیلی جدی: با این میخوای جارو کنی عزیزم؟ این که اتو ئه !!!!
واسه مامان بزرگم آژانس گرفتیم … میخواس بره جلو بشینه دره راننده رو باز کرد
هه هه چقد باحال بود
تویه تاکسی نشسته بودم به راننده گفتم منو کتاب فروشی حلال ببشی پیاده کن.به جای بلال حبشی. تاکسی رفت رو هوا
مادربزرگم فوت کرده بود خاله ام به من تماس گرفت مامانم خونه نبود و گفت تو به مامانت اروم اروم بگو که هول نکنه ! منم خیلی ریلکس خودمو کنترل کردم مامانم که اومد خونه بهش گفتم سلام مامان یهو زدم زیر جیق و گریه گفتم مامان مامانت مرده !! مامانم حالش بد شد افتاد رو زمین ! زنگ زدم به بابام گفتم بابااا به دادم برس گفت چی شده ؟ قاطی کردم گفتم مامانم مرده !!بابام هم اونوره خط حالش بد شد!! دیگه دوسته بابام بابامو جمع کرد رسوند خونه مامانم رو بردیم بیمارستان الان دیگه کله فامیل خبر بداشونو به من میگن
اعتراف میکنم پارسال با ترقه ی من بود که بابا بزرگم سکته کرد(از اینTNTبزرگا بود!)….اما به همه گفتم کار پسر همسایس….اخه چاره ای نداشتم اگه مامانم میفهمید میکشتم!!!!!!!!!!!…. خداروشکر پدر بزرگم چیزیش نشد/خدا رحم کرد!!!!
اعتراف میکنم عید پارسال بود رفته بودیم خونه خالم تو شهسوارخونشون یه حیاط بزرگه که چند تا از فامیلاشون تو ی حیاطن .اقا عید شد همه اومدن بیرون بهم تبریک بگن که زن عموی دختر خالم اومد واسه تبریک گفتن برگشت بهم گفت که عیدت مبارک دخترم ان شا الله خوشبخت بشی گفتم مرسی دوباره برگشت گفت عروس بشی منم ن برداشتم و ن گذاشتم ……..گفتم شمام همچنین هیچی دیگه شانس اوردم نفهمید والا ابروم میرفت …………….
اعتراف میکنم سوم راهنمایی که بودم از طرف مدرسه رفته بودیم واسه ازمون دادرس حلال احمر.اقا ما نشستیم امتحان کتبی مون رو دادیم بعدش مربیمون ﴿که داور همون جا هم بود﴾ پناهگیری زد.هیچی ما پناهگیری کردیم بعدش داور گفت تو همون حالت بمونید هر وقت گفتم در عرض ۵ ثانیه خروج اضطراری میرید…چند ثانیه بعد خروج زد…..ما هماهنگ کرده بودیم هر کدوممون یکی از نکته ها رو بگیم.واسه من افتاده بود که بگم برق رو قطع کردم.موقع خروج اون دو نفر گفتن جعبه کمک های اولیه رو برداشتم و شیر گاز رو قطع کردم.اقا منم هول شده بودم گفتم شیر برق رو قطع کردم………….وای اتاق رفت هوا………اصن یه وضعی
باعرض سلام و خسته نباشید خدمت داداش کچل خودمون 😉
داش علی عاشقتیم ب مولا خعلی میخوامت
حالا اعترافم: چن وخت پیش یکی دوتا رفیقای ناباب اومدن مارو کشوندن تو شرط بندی که کی میتونه مخ شمارو بزنه مارو وارد این بازی کردن…. خلاصه کنم این جا جاش نیست بعدا مفصل باهات اختلاط میکنم
خداوکیلی دم ب تله ندادیا 😀
دمت گرم خعلی اقایی فدایی داری
Eteraf mikonam manm tu in rah b pesar khalam rahnamai kardam dadash shoma azize mai mazerat
سارا خانوم دل بایه دیسلایک که اونم فقط به خاطر خندیدن بود نمیشکنه گلم بیا یه بار دلتو بشکونم یا بگم دلمو چطور شکوندن ازحرفت پشیمون بشی ولی بازم ازت معذرت میخوام.
فدای تو خاهش میشه …
“خواهش” عزیز دل ابجی، نه خاهش…
اعتراف میکنم که یه باراول ابتدایی ک میخوندم املاموازچپ نوشتم خخخخخخخخخخ الانم ک الان نمیدونم چطوشدکه ازچپ نوشتم آخه چطوری؟؟…..خ باحال بود
اعتراف می کنم یه دفه زن همسایمون ک فامیلیش غلامی هس درخونمون داش راجبه صاحب خونم ک فامیلیش عالیوندهس بدوبیرا میگف منم خواستم یعنى حرفاشوتاییدکنم ازساکت بودن دربیام گفتم اره بابااین اقاى غلامى اصن فهم و درک نداره 😀 بعد دیدم زنه یکککککک چش غره اى بهم رف وگفت جانم؟؟؟ چى گفتى؟؟؟؟؟؟؟
تازه فهمیدم چ گندى زدموفامیلى اون خانومه غلامى هس و صاب خونمون یه چى دیگه ….عاغا شانس اوردم زودى سوتیمو جمش کردم وگرنه اون خانومه چارتا دخترداش باخودش میشدپنشتامن بیچاره هم خودم تنهابودم ..پنج نفربه یه نفرمیشد دیگه خودتون تصور کنین چى ب روزم میومد 😀
خط اول صاحب خونمون منظورم بود اشتب نوشتم صاحب خونم
اعتراف میکنم که:
توی مسیر از خونه به کلاس بعضی وقتا مسافر کشی میکردم که پول بنزینم در بیاد…
آقا یه روز یه خانومه با بچش سوار شد گفت مستقیم سر پائیز، منم نمیدونستم تا سر پائیز کرایه چقدر بگیرم ازش.. همین که رسیدیم من تو فکر کرایه بودم که یهو گفت دستتون درد نکنه همینجا پیاده میشم، منم بجای اینکه بگم خواهش میکنم یا نمیدونم هرچیز دیگه…
یهو از دهنم در رفت گفتم قابلی نداره..
فک کنید!
به راننده بگی میخوای پیاده شی اون بگه قابلی نداره!
از خجالت آب شدم 😐
داداشم ۵سالشه بهش تازه سوره توحید رو یادداده بودن
مامانم اومد باهاش کارکنه به الله صمد که رسید
/اسم داداشم محمد متین هست اما چون یکی یه دونه است مامانم بهش گهگاه میگه صمد/گفت مامان یه چیز بگ
مامانم گفت بگو
گفت مامان صمد که منم……..
علی حسینی جان این اعترافاتی که نوشتیشون اخرین اعتراف،به جای حتما نوشتی حمتا….
.
.
.
.
.
چیه داری میزنی خب خودت نوشتی بروو درستش کن تا بیشتر از این خراب نشده..
جالبه تا الان کسی نگفته بود 😉
تصحیح شد
علی حسینی جان،به نظرت ((کودوم))درسته یا((کدوم))؟؟؟؟؟
.
.
.
یه راهنمایی:اصل کلمه ((کدام)) هستش که به زبانی بخوایم بنویسیم به جای الف،واو می گذاریم..
اعتراف ششمی برو درستش کن داداش گلم…
کودوم درسته 😀
علی اقا از ما گفتن بود….
حالا فرقی نمی کنه کدوم یا کودوم مهم اینکه خودت و سایتت بیستین….
😡
اعتراف میکنم بعد ی روز سخت دستشویی بیشترین آرامش رو بهم میده……..
بچه ها من شما رو خعلی دوست دارم همیشه میام اعترافاتونو میخونم ولی بعضی وقتا فقط اعتراف میزارم..کلی هم میخندم..دهنمو بااااز میکنم رو به مانیتور مثله سکته ایا..خخخ بعد که به خودم میام میبینم تو افقه اعترافای خودم غرق شدم که چه چیزه باحالی بزارم شمام مثله من تو افق بریدd:
eteraf mikonam to sal aval khastim moalememono betarsonim zire pash agrab az on arosaka gozashtim badjoram tarsid .halalm kon moalme azizam .khyli sholag bodam on vagta ..
می خوام یه چیز جالب بهتون بگم:
من دختر خالم یک سال از مامان خودم بزرگتره…بعد دختر خالم یه دختر داره هم سن و سال داداش بزرگمه یعنی حدود ۱۸ سال داره..این دختره دختر خالم هم فکر کنم اوایل مهر بود عروسی کرد…الان هم دو ماه بارداره….
حساب کنید مادر بزرگم می خواد بچه ی دختره دختره دخترش رو ببینه….حساب کنید من ازدواج کنم بعد بچه ام هم ازدواج کنه بعد بچه دار بشه….پس نتیجه می گیرم خونواده ی خاله ی بزرگم یه نسل از ما جلو ترن…..
من که گیج شدم
شرمنده بیشتر از این قابل توضیح نیس…
خودتو ناراحت نکن پیشت میمونم عزیزم….
اعتراف میکنم یه بار تو املا نوشتن به جای کویر نوشتم کبیر
لیلاجون اعترافاتتو خوندمو به نظرم خیلی قشنگ بودولی تونظرات بعدیت یه (جوووون،ناز یاخانم) جلوی اسمت بذار یافامیلتم بنویس مطمئنم تو هم دوست نداری اعترافای قشنگی رو که تونوشتی کسی فکر کنه من نوشتم.همه ی لیلاها تواین صفحه شمایی؟چون من تواین صفحه یه نظرم ننوشتم همه ی کامنتای من تو اون یکی صفحه ی اعتراف کنیدهست
چشم عزیزم حتما
اعتراف میکنم ۳علی۳بهترین سایتیه که من میشناسم داداش علی واقعا ممنون وخسته نباشی.
💡
سلام یه اعتراف باحال
من همون باحالیم که همتونو دیسلایک میکنم
کی منو نفرین کرده بود نفرینتون گرفت اومدم اعتراف کنم
همیشه سعی کن دلی رو شادکنی دل شکستن هنر نیست …
افرین که امدی گفتی ولی لطفا کارتو ادامه نده…
بچه ها نذارین فرار کنه 😐
من از این گوشه سمت راست میام شما هم از بالای کامتنها بیاین تا خفتش کنیم.. این کار باید بدون اشتباه انجام بشه چو ن این طرف یه دیسلایک دهنده حرفه ایه همه سایتها دنبالشن…
اخیرا تو چندتا سایت خارجی هم دیده شده که نشانگر ماوسش روی دسیلایک بوده ولی سریع فرار کرده !!
😀
عزیز بخدا من اون اولا که اومدم اینجا شاید ۷٫٫۸ماه پیش وقتی یکی لایک میکرد کامنتاموکلی ذوق میکردم روحیم عوض میشد ولی وقتی دیسلایک میشدم کلا روحیم میگرفت عزیزم همیشه متنو بخون خوشت اومد لایک کن نیومدم بیخیال شاید اون کسی که اون کامنتو گذاشته ساعتی یه بارمیاد پشت سیستم تا کامنتش تایید شه بعد منتظره دوستاش تاییدش کنن باشه آفرین درآخرم روزی یه بارگل گاوزبون دم کن بخور ننه واسه اعصابت خوبه فدای تو….
Miduni az chi khandam migerft matnay maro dis mikardi ychizi sheklakay ali agha ro chra dg 😀
<D=
😐
الان خوشحالی!!!!!!!
ماشالا هزار ماشالا دیس لایک کردن کامنتای منم که از تفریحات سالمت بوده….
اورین اورین حداقل امدی اعتراف کردی…حالا واقعا چرا دیس لایک میکردی؟؟؟؟؟
والا هدف خاصی نداشتم ولی این کارم اثاره روح دیوونمه جانم.
خخخخ خیلی باحالین به مولا
منم یه اعتراف بکنم
______________________________
من نسبت به بچه ها خیلی دلسوزم و همیشه با بچه کوچولوها خوش اخلاقم
آقادیشب خونه خالم اینا شام بودیم یه پسر دو ساله داره
هی اومد رو اعصابم اسب سواری کرد ، خو کسی تا به حال بد اخلاقی منو ندیده دیگه
منم برش داشتم بردم اتاقش اونم با ذوق اومد تا تونستم نیشگون گرفتمش و به بهونه بازی کردن زدمش
اونم فک کرد باهاش بازی میکنم هیچی نگفت و مث اسکولا خندید فقط
رفتیم پیش بقیه خالم میگه پویا کی زدتت؟
اونم هیچی نگفت
خالم میگه جای دستای کیه این؟
منم رو به خالم گفتم :خاله جون پویا به سامان(داداشم)حرف بدی زد اونم زدتش
خلاصه شب که رفتیم خونه دیگه در اتاقو قفل کردم تا از آسیب های احتمالی سامان در امان باشم
اما عذاب وجدان دامنو گرفته ول هم نمیکنه
دفه هشتمم که امروز اومدم اینجا
اعتراف میکنم کنکوریم فردام امتحان دیف دارم………..
هیچیم نخوندم……….
تو خونه تکونیم خودمو زدم به کمر درد که بیام پیش بهترین دوستام……….
بچه جون بشین بخون،تو هم مثل داداشه من فقط می پیچونینا….حالا که تو خونه باباتونین در میرین بزار خودتون زن بگیرین اینقدر ازتون کار بکشن که بگین:مـــــــــــــــــــــــــــــادر کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
برو درست بخون بچه مگه میخوای خودتو گول بزنی
یبارم آجیم ازمامانم پرسیداسم درختی که توشب نورمیده چیه؟مامانم گفت:خورشید
هه
اعتراف میکنم ک چن ماه پیش معلم زیسمون ازم پرسیدتعداد کروموزوم های خروس چندتاس؟بعدمن گفتم:تعدادکروموزوم های خروس نروبگم یاماده
وای ی ی ی کلاس رفت روهوا
سلام ..خیلی وقت بودم خواستم این اعترف رو کنم …ولی گفتم بذار یه موقعه خوب بخشید اگه زیاده …آقا من دوتا برادر ویه خواهر بزرگتر از خودم دارم…بچه کوچیک خونم…تقریبا سال ۸۹ بود این یکی برادرم که یه ۴ سالی از من بزرگتره …این داداش ما عقد کنانش بود…بعد خالم این یه دوربینی داشتن از این کوچیکا فیلم کوچیک هم میخورد …هر عقد کنانی تو فامیل بود با اون دوربین فیلمبرداری میکردیم…آقا داداشمم گفت سعید تو بلدی فیلمبرداری کنی با دوربین …گفتم چطوره عالی عالی شما نشونم بدین…دختر داییم قبلا باهاش واسه تولد بچش فیلم وعکس گرفته بود خلاصه اومد دو ساعت توضیح داد واسم…که سعید این کارو میکنی اینطوری اونطوری …بعد از نیم ساعت یاد گرفتی …گفتم آره گفت اگه بلد نیستی تا خودم بگیرما ..گفتم نه بلدم…آقا خلاصه بعد از چند ساعت داداشم بازنش آماده شد…منم جو گرفته بودم ..کیفی که دوربین داشت انداخته بودم رو شونه ام..بعد به داداشم میگفتم من جلوتر فیلم میگیرم…شما هم عشقولانه دست هم رو بگیرید وبیاید …این ژست رو بگیرید اون ژست رو بگیر اینطوری بیا اونطوری ..خلاصه سوار ماشین شدیم از پنجره بیرون اومدم …انگاری از وقتی متولد شدم تو آتلیه کار میکردم…تو دفتر ازدواج هم …فامیل های زن داداشم نگا میکردن …این داداش چه خوب بلده فیلم بگیره ..از این زاویه به اون زاویه فیلم میگرفتم…خلاصه …مراسم تموم شد…تا اینکه ما فیلم رو دادیم بیرون بزنن رو سیدی …وقتی که آماده شد رفتم آوردم ..خلاصه زنگ زدم خواهر برادر …همه شب جمع بشیم خونه ما نگا فیلم…پسر خالمم با زنش بود…منم یه عالمه تخمه پفک چیپس این چیزا خریدم …شب بعد از شام همه چی رو آماده کردیم…منم هی میگفت آقا دیگه سکوت تا دیگه نگا فیلم کنیم…سیدی رو انداختم ..اومدم نشستم ..دیدم اهههه شدبرفک …بعد یه صدای گفت بیاین داداشم با زنش از در خونه بیرون اومدن بعد شد یه صفحه آبی …بعد قطع شد…بعد رفت تو دفتر خونه …همه صلوات الله هم …بعد قطع شد …بعد اومد یه تو خونه یه تیکه همه دست ورقص ..یعنی کلا فیلم یک دقیقه و۳۰ ثانیه نشد..من دیگه مردم از خنده زن داداشم نگا داداشم میکرد..اونم گفت خوب چیکار کنیم سعید خرابش کرد…همه داشتن در وکمد گاز میگرفتن…حالا ترس دارم واسه فیلم عقد کنان خودم..
سعید جان مگه میخواستی انشا بنویسی مطابت رو خلاصه میکردی
لیلا جان بلندی و کوتاهی مهم نیس….
سعید من جای زن داداشت بودم خفت می کردم….ولی اعتراف باحالی بود حسابی حرصم رو در اورد…..اخ…بیچاره اونا و فیلم عقدشون…..اوووف حرصم گرفته در حد المپیک…..
اعتراف میکنم :
تا قبل از اینکه برم مدرسه فک میکردم تمام کشورهای دنیا فقط همین چندتا هستن:
” ایران / هندوستان / خارج / آمریکا ”
تازه همیشه هم واسه بچه همسایمون کلاس میذاشتم آخه اونا همینم نمیدونستن، وقتی که من اینارو میگفتم اونا دهنشون وا میموند.. فک میکردن نابغه هستم 😐
اعتراف میکنم که:
وقتی کوچیک بودم حدودا ۶ ساله بودم داداشم چند ماهه بود.یه روز که مامانم نبود دیدم داداشم داره گریه میکنه گفتم شاید گرسنش باشه رفتم شیشه پستونکشو گرفتم دیدم پره دادم بهش بعد دیدم دهنش کف کرد.بعدا فهمیدم مامانم توش مایع ریخته بود گذاشته بود اونجا تا بعدا بشوره!!!!!!
آقا من اعتراف میکنم بدجوری سوتی دادم!!!!!!!!!!!!!!!!!
چند وقت پیش خونه مادرجونم نشسته بودیم قضیه ازدواج و این چیزا پیش اومد،چند وقت قبلش هم دختر داییم ازدواج کرده بود،دختر داییم گفت من به اقا صاحب الزمان ارادت خاص دارم و در قضا اسم شوهرش اسم اقا صاحب الزمان هستش یعنی:مهدی،خاله ام رو کرد به دختر خاله ام گفت دخترم تو به کدومشون بیشتر علاقه داری؟دختر خالم گفت به امام رضا خالم گفتش که پس اسم شوهر تو هم رضا میشه…بعد نوبت به من که رسید گفتم والا من به چهارده معصوم ارادت خاص دارم که خونه مادرجونم رفت رو هوا………..
بخوام اعتراف کنم یه دفتر۲۰۰برگ میخوام!!!!!!!!خدا منو ببخشه.
اعتراف میکنم یه سال واسه عید بهمون مشق شب دادن آخه ما دهه شصتیها کلی مشق عید بهمون میدادنئ که پشیمون شیم از تعطیلاتش یه هفته مونده به عید نشستم شبانه روز همشونو نوشتم مشق عید این بود ازدرسهای فارسی کلاس چهارم یک درمیان از روی همشون سه بار فکرکنین بعد منه ساده پیش همکلاسیک گفتم نوشتم معلم بی معرفتمون آخرین روز مدرسه گفت برعکسشو بنویسین یعنی همون درسایی که من ننوشته بودن خلاصه اون سال یه ماجرایی شد که نگین هنوزیادش میفتم مچ دستم درد میگیره…
اجی جونم مشق عیدرو ک فقط به شمادهه شصتیا نمیدادن.. ب ماهم میدادن ..عاغا من یادمه تا همی پارسال ک پیش بودم تکلیف عیدبهمون میدادن چ برسه ب اونوختى ک دبستانى بودم.. دبیرزبانمون چنتا ردینگ ازین طولانى هابهمون میداد میگف کلمه ب کلمشو ترجمه کنین بیارین.. هیچى دیگه تعطیلات رو زهرمارمون میکرد همش سرم توى دیکشنرى ..
آخ آخ یادم اومد به اون دوران که پیک میدادن بهمون.. موقعی که پیکو میدادن بهم روز آخر میذاشتمش توی نیمکتم آخر از همه میرفتم بیرون… بعداز تعطیلات بهم میگفتن چرا حل نکردی ؟ میگفتم توی مدرسه جا گذاشته بودم 😀
یادمه یبار خیلی کتک بدی خوردم تو سال جدید اولین روز تحصیلیم… اون زمان معلما خیلی بدجنس بودن بعضیاشون.. آدمو از درس سرد میکردن 🙁 ی خاطره تلخ از کتک مدرسه دارم اما اینجا دیگه سرتونو درد نمیارم.. بعدا تعریف میکنم.
اعتراف میکنم ک هر وقت بچه های کلاسمون سوتی میدن سوتیشونو میگیرم و کلی میخندم اما خدایی کسی سوتیمو بگیره خعلی حرصم در میاد دلم میخواد طرفو با روده هاش خفه کنم.شما هم اینطورین عایا؟!
اعتراف میکنم یک بار یکی از وسایل خونمون که برای مامانم مهم بود رو شکوندم و بعد انداختمش بیرون هنوز دارن دنبالش میگردن
آخه اینم شانسه که من دارم؟؟؟
یه هفته پیش بود که واسه یکی از درسای تخصصی کلاس داشتیم استادشم از اون سختگیراااا
منم که ترسو مث خرخون ها نشستم خوندمش 🙁
ایشونم بعد تدریس خواس بپرسه گف اسمتون رو شماره گذاری میکنم ،باتوجه به شماره صدا میکنم.
عاغا اسم منو صدا زد پاشدم گف یه شماره بگو به هر کی افتاد اون میاد !!!منم که دقیقا اینطوری 😀 باصدای بلند گفتم ۳۵٫ به ورق نگا کرد گف خودتی،پاشو بیا :l منم که خونده بودم رفتم ….باور نمیکنین همچین سوالی پرسید که مث بز فقط نگاش کردم
اعتراف میکنم که:
هروقت میام ۳علی۳ اول میرم توی قسمت فوتبالی ها و به منچستر یونایتد رای میدم 😀
من از قرص سرماخوردگی و کپسول و شربت بدم میاد بعد امروز صبونه امو خوردم و مث فشنگ رفتم پایین که دارو هامو نخورم
غافل از اینکه مامانم پشتم اومده یهو صدام
کرد
تا برگشتم دارو ها رو کرد تو حلقم وای خیلی باحال بود
همه تو کوچه داشتن نیگا میکردن
😆
چطور انداختشون توحلقت ؟! مگه وقتى روتوبرگردوندى چقد دهنتو وا کرده بودى ک مامانت تونس قرص و کپسول رو بتدازه توحلقت ؟!
شایـــد وقتی میخواستی از خونه بیای بیرون یادت رفته دهنتو ببندی ! و مادر گرامی هم که به این موضوع آگاهی کامل داشته طبق یک برنامه ریزی دقیق اومده از قصد تو رو صدا کرده.. منتظر شده تا روتو کامل برگردونی.. و در همین حین داشته دستشو که حاوی قرص های مختلفی بوده به دهنت نزدیک میکرده ! و در یک آن ” دیدی دهنت پر از قرص و کپسول شده البته این در حالی است که همسایه ها هم بهت زل زده بودن.. طبق فرمایش خودتون… “به همین راحتی میشه از کاه کوه ساخت 😀 اینم نکته اخلاقیش…
لایک فراموش نشه لطفا !
اعتراف میکنم اونوقتا ک کوچیک بودم یه دوس پسرداشتم اسمش ارش بودهمیشه باهمدیگه درخونمون بازى میکردیم..
یه روز مشغول بازى بودیم گولم زد گف سوگل اون بچه هارومیبینى اون دوردورااا گفتم اره خب ک چى؟!گف اونادارن بوس بازى میکنن یه بازى جدیده بیاماهم بازى کنیم منم ک مغزم درحدجلبک بودو خوشحال ازینکه قراره یه بازى جدیدیادبگیرم باذوق وشوق گفتم باههشههه !
اونم چن بارلپمو بوس کردوگف اینم ازبوس بازى 😀
:
همونموقع ها اثاثکشى کردن رفتن اهواز دیگه ندیدمش تا۲سال پیش ک اومده بود واس یه عروسى امادیگه اون ارش کوچولو نبودیه مردى شده بودواس خودش اینقدخجالتى شده بود ک اصن روش نمیشد بهم سلام هم بکنه.
اعتـــــــراف میکنم که خــــعــلی باحال بود 😛
عاغا یه آدم باحال تو سایت هس میاد از بالا تا پایین نظرارو دیس لایک میکنه
کیه خدایی؟بگه من یه تشکر ازش بکنم برم کار دارم
😆 🙂
سلام اومدم بخابم گفتم بیام یه سری بهتون بزنم آره خداییش واسه منم سواله از اون بالادیس لایک میکنه میره پایین خداییش عزیزم خودتومعرفی کن کارت نداریم میخایم تشویقت کنیم گلم؟؟؟؟
اره کمندجون باهات موافقم
اگه فهمیدین کیه اسمشو به من بگین میخوام نفرینش کنم…
من نمیدونم واقعا چرا آخه !!!
دو روزه که دارم این اعترافا رو میخونم،
خیلی مااااااااهین به خدا
اقا چارشنبه بود پاشدیم با بچه ها از طرف مدرسه رفتیم دانشگاه داروسازی مشهد بازدید
گذشتو گذشت رسیدیم ب دانشگاه بعد بازدیدا تو سالن دانشگاه ی دشویی پیدا کردیم با بچه رفتیم توش حالا دانشجوها هم توش برداشتم به بچه ها گفتم بچه ها شلوغ کنید من مرم تو سرو صدا در میارم…..تازه فمیدم او وسط چی گفتم:)
باز چن ساعت گذشت رفتیم دشوویی دختره برداشت گفت بچهها این پسرا رو نگا کنید دارن همجوری ب ما مخندن باز همو وسط دشوویی برداشتم گفتم بچه ها بدویین بریم تیکه بندازیم هیچی دیگه بچه ها با مشت لگد انداختنم بیرون اصن ی وضی ن ک ابروشون رفت حالا بیاا خوبی کن اصن بزا بتون بخندن ………ولی خوش گذشتا ی چیزی بود اصن
اعتراف میکنم که:
وقتی بچه بودم از مغازه محل سرقت میکردم، بعدش با خودم فک میکردم که وقتی بزرگ شدم پولدار شدم میرم و بهشون پول میدم..
اما حالا که بزرگ شدم اما چون زیاد پولدار نشدم دیگه بعداز کلی فکر کردن تصمیم گرفتم که به زندگی عادیم ادامه بدم 😐
داداشى گفتى مغازه یاداین خاطره افتادم..
:
اعتراف میکنم اونوقتا ک کوچیک بودم یه دفه سریه موضوعى ک یادم نیس چى بود مغازه دارسرکوچمون منو دعواکرددیگه ازاون روز ب بعدهروخت مامانم منو واس خریدمیفرستاد مى رفتم یه مغازه دیگه (ک خیلى هم دور بوداون دس خیابون) خرید مى کردمو ازلج مغازه دارمحلمون میذاشتمشون تونایلون سفید ک مشخص باشه چیا گرفتم وازجلوش ردمیشدم عاغا خشم و حسادت توى چشاش موج میزد.
اوووووووففففففففففففف دلم خنک میشد 🙂 ..
چن دفه هم پیش مامانم ایناشکایتمو کردو گف این دخترشما بزرگ بشه چى میشههههه !!!!!بیچاره فوت کردوبزرگ شدنمَم ندید 😀
اعتراف میکنم وقتی دیدم بابام توی مرغداری یه مرغ رو سر برید به مدته یک روز نه چیزی خوردم نه خوابیدم.
ولی بعد بابام بهم یاد داد چطوری مرغ بکشم از اون لحظه به بعد من شدم یه قاتله حرفه ای.
به افتخاره خودم:-D
امروز رفتم خونه دخترعمم اون خیلی تنبل خونه مجردی داره
زیر مبل کلی سوسک مرده بود منم همه رو جمع کردم ریختم توی مایتابه بعد سرخ کردمشون بوی گند میداد
اخ اون اومد خونه دید چه بلایی سر مایتابه عزیزش اوردم و تو خونه بوی گند راه انداختم هرچی فهش بود تو این دنیا این بهم داد مایتابه هم از پنجره پرت کرد بیرون خورد تو سر یه پیرزنه خب به من چه خونشو تمیز کنه تا من از این کارا نکنم
دروغ که شاخ و دم نداره!
قرار بود اعتراف کنیم اینجا، نه اینکه داستان علمی تخیلی ساخته ذهن خلاق نویسنده جوان جویای نام !
😐 البته ببخشید فوضولی کردم …
اقا علیش من که دروغ نگفتم تازه فیلم هم گرفتم
من از این چندش بازیا زیاد در میارم
منظوری بدی نداشتم ، ببخشید 🙂
سلااااااااااااااام داداش علی سالها پیش من یه پیشنهاد دادم گفتم قسمته نظرات شکلک بزار. ما مفهومه حرفامونو فقط با شکلکا میتونیم عمییییییق برسونیم.خاهش میکنم یه لطفی کن بزار که مثله قمقمه تو گل نمونیم خخخخ باتشکر