شعر اندوه و چون سبوی تشنه از مهدی اخوان ثالث
ورود به آرشیو دفتر شعر
چون سبوی تشنه…
از تهی سرشار
جویبار لحظه ها جاری ست
چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب ، واندر آب بیند سنگ
دوستان و دشمنان را می شناسم من
زندگی را دوست می دارم
مرگ را دشمن
وای ، اما با که باید گفت این ؟ من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن
جویبار لحظه ها جاری
.
برای خواندن شعر اندوه به ادامه مطلب بروید
.
اندوه
نه چراغ چشم گرگی پیر
نه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه
مانده دشت بیکران خلوت و خاموش
زیر بارانی که ساعتهاست می بارد
در شب دیوانه ی غمگین
که چو دشت او هم دل افسرده ای دارد
در شب دیوانه ی غمگین
مانده دشت بیکران در زیر باران ، آهن ، ساعتهاست
همچنان می بارد این ابر سیاه ساکت دلگیر
نه صدای پای اسب رهزنی تنها
نه صفیر باد ولگردی
نه چراغ چشم گرگی پیر
لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد، دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ
های، نپریشی صفای زلفکم را، دست
و آبرویم را نریزی، دل
ای نخورده مست
لحظهی دیدار نزدیک است
وضرب اهنگ یک تولد در راه است
تولدی نو
تولد ی از جنس ماه
تولد ی از نور از عشق از رنگین شدن یک عشق
وخرم انست که بویش گر این حال وهواست
قدر این لحظه را گر دانیم خوش نوا باز کنیم
وچنان بر نفس عشق همایون گویم که سبک بال شویم از برتو این نور
گشنگ بود
غم اگر کمتر کنم تنهایی تنها میشوم.دوست اگر یادم کند سلطان دنیا میشوم.
لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ
های نپریشی صفای زلفکم را دست و آبرویم را نریزی دل
لحظه دیدار نزدیک است ..
merc.ghashang bud
کاشکی شعر” لحظه ی دیدار نزدیک است” و هم میذاشتین.
خیلی زیبا بود.
دست شما مرسی
Ziba bud.Mrc
ایول باحال بود…شعر نو خیلی دوست دارم!