سلام دوستان گرامی ، خوشحالم که سه علی سه رو واسه بازدید انتخاب کردید ;) امیدوارم لحظات خوبی رو باهم داشته باشیم :)
خانه / آرشیو برچسب: داستان کوتاه پدر

آرشیوهای برچسب : داستان کوتاه پدر

داستان کوتاه اشک پدر

داستانک زیبای اشک پدر

داستان کوتاه

pedaar

هر وقت پدرم این ترانه را می خواند که «وقتی بچه بودی، عادت داشتی روی دوشم بنشینی، پدر نردبان بچه هایش است…» دلم می گرفت و برای پدرم غصه می خوردم.

پدر به چشم پسرش، بزرگ ترین و قوی ترین مرد دنیا است. پدر من یک سرباز بود. او در زندگی اش هم مثل یک سرباز قوی و با اراده بود. او شخصیتی نیرومند داشت و سختی های روزگار موهایش را سفید کرده بود. از نوجوانی برای تامین زندگی خانواده اش دوندگی و کار و کسب درآمد را شروع کرد. همیشه تا دیر وقت کار می کرد، اما هرگز گله نمی کرد. علی رغم سختی هایی که در بیرون تحمل می کرد، در خانه همیشه چهره ای خندان داشت.
ادامه ی مطلب رو دنبال کن …

بهترین و بروزترین داستان های کوتاه خواندنی

مجموعه ای جدید از ۱۲ داستان کوتاه بسیار زیبا و خواندنی

ورود به آرشیو داستان کوتاه

داستان کوتاه

اداره کردن زن آسان تر است یا کشور !؟
روزی از میلتون، شاعر معروف انگلیسی پرسیدند: «چرا ولیعهد انگلستان می تواند در ۱۴ سالگی بر تخت سلطنت بنشیند و سلطنت کند؛ اما تا ۱۸ سال نداشته باشد نمی تواند ازدواج کند؟» میلتون گفت: «به خاطر این که اداره کردن یک مملکت از اداره کردن یک زن به مراتب آسان تر است!»
.
.
.
اعتراف عجیب یک همسرکش!
«جولی، همسر عزیزم، الان که این نامه را می خوانی جنازه من در استخر حیاط غوطه ور است. فراموش نکن خودکشی من تقصیر تو بود. شوهرت استفان»
جولی نامه را خواند و از اتاق آمد بیرون، به حیاط که رسید جنازه من را در استخر دید که از پشت در آب غوطه ور بود، با عجله شیرجه زد داخل استخر تا من را نجات دهد؛ اما یادش نبود که شنا بلد نیست، من هم از استخر آمدم بیرون!

ادامه ی مطلب رو دنبال کن …

داستان کوتاه خواندنی و جالب ” پدر صلواتی “

داستان خواندنی و باحال ” پدر صلواتی “

ورود به آرشیو داستان کوتاه

پدر صلواتی

اصلا”  از صبح که رفته بود حجره حال و حوصله خوشی نداشت؛ هر جور که می‌خواست یک لقمه نان در بیاره؛ گیــر می‌افتاد. جلوی در خانه ایستاد و کلون در را سه بار به عادت همیشگیش کوبید. از ته حیاط صدایی گفت: جــز جیگر بزنی؛ خون من را که امروز توی شیشه کردی؛ لااقل برو در را باز کن!

ادامه ی مطلب رو دنبال کن …

داستان کوتاه هدیه فارغ التحصیلی

داستان زیبا و خواندنی هدیه فارغ التحصیلی

ورود به آرشیو داستان کوتاه

http://s1.picofile.com/file/7492270963/pedar.jpg

مرد جوانی، از دانشکده فارغ‌التحصیل شد. ماه‌ها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه‌های یک نمایشگاه توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می‌کرد که روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ‌التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می‌دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد.

.

دنباله ی داستان در ادامه مطلب

ادامه ی مطلب رو دنبال کن …

خرید فیلتر شکن قوی

خرید vpn برای ترید

خرید vpn با ip ثابت