اعتـــــــرافـــــــــــ کـــــــنـــــــیــــــد
سلام به همه ی بازدیدکنندگان سه علی سه
امروز به یه مطلب جالب برخوردم که گفتم واسه شما هم بذارمش
چندتا اعتراف باحال و خنده دار (آخرشه)
من که از خوندنش خیلی حال کردم و کلی خندیدم
شما هم اعتراف خودتون رو در قسمت ادامه مطلب و نظرات بنویسید
فکر کنم هممون کلی اعتراف خنده دار داشته باشیم
همین الان به ادامه مطلب بروید و اعترافات رو بخونید
شما هم اعتـــــــرافـــــــــــ کـــــــنـــــــیــــــد
اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام , تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه!!!!!
تازه هی چند بارم پشت سر هم این کار و کردم , چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد!!!!
.
.
.
اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارسالمونو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چطوری؟
دیدم بچهه تحویلم نگرفت باباهه خندید
اومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چقد بزرگ شده!
مامان گفت نوید کیه؟
گفتم: پسر آقای …
گفت اون اسمش پارساست اسم باباش نویده
.
.
.
چند روز پیش دختر خالم گوشیشو خونمون جا گذاشته بود … بهش اس ام اس(!) زدم گوشیتو جا گذاشتی!!!!!!!
.
.
.
چند وقت پیش تو حیاط خونه سیگار میکشیدم که صدای باز شدن در حیاط اومد منم حول شدم سیگارو روی گوشیم خاموش کردم (!!) و بدترش اینکه بلافاصله گوشیو پرت کردم تو باغچه و سیگار خاموش موند تو دستم
.
.
.
اعتراف میکنم دوران راهنمایی روز معلم همه تخم مرغ آورده بودن که توش پر گل بود منم یه تخم مرغ خام آورده بودم که بزنم بخندیم! معلم اومد داخل همه سرو صدا کردن و شادی کردن تخم مرغارو میزدن به تخته منم این وسط تخم مرغو زدم به تخته ! ترکید رو تخته پاشید همه جا ، رو لباس معلمم ریخت ! سریع گفت کی بود ؟!!؟ هیچکی هیچی نگفت با این که میدونستن کار منه خلاصه از ته کلاس ۴ – ۵ نفر شلوغو آورد بیرون زدشون ولی نگفتن کار من بود ! چون شاگرد زرنگیم بودم معلمه شک نمیکرد بهم !
وقتی از کلاس اومدیم بیرون تا دو کیلومتر به صورت چهار نعل فرار کردم آخرم سر کوچه گرفتن زدنم !
.
.
.
اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت املا ها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفیا می بینم کی به حرفام گوش می ده …ازون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام:امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کودوم وسیله ها دست زد؟
بیشترم به دریچه کولر شک داشتم
.
.
.
اعتراف میکنم سر فینال جام جهانی تا لحظهای که اسپانیا گل زد فکر میکردم اسپانیا نارنجیه، هلند آبی، گل هم که زد کلی لعنت فرستادم به هلند، بعد گل رو صفحه نوشت اسپانیا ۱ – هلند ۰ ، تازه فهمیدم کل بازی داشتم اشتباه فحش میدادم
.
.
.
اعتراف می کنم وقتی داداشم دو ماهش بود خندون رفتم تو آشپزخونه، مامانم گفت نارنگیتو خوردی؟ گفتم آره، تازه به آرشم دادم!
بیچاره مامانم بدو بدو رفت نارنگی رو از حلقش کشید بیرون!
.
.
.
یه بار با بچه ها بودیم یکی از دوستام رو بعد از مدت ها دیدم ، کلی ریش گذاشته بود
:Dبا خنده بهش گفتم : علی این ** بازیا چیه ؟
گفت پدرم فوت کرده
:l گفتم تسلیت میگم
.
.
.
اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد تازه شاهکارم معلوم شد برای خانواده
.
.
.
اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون…بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت….گفتم منم همینطور….گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حتماً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با امیر دوستش و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم
.
اعتراف میکنم اون گوشی ک رفیقم فک کرد برا منه پرت کرد ط اب برا خودش بود من گفتم گوشیتو دزد برد خودش انداخ ط اب قابشو عوض کردم فقط
سلام.وبسایت جالبی دارید.خیلی
خیلی ممنون
سلام.واقعا وبسایت خوبی دارید
اعتراف میکنم بچه بودم برای اینکه صبح از خوابم نزنم شب با لباس مدرسه میخوابیدم
بهترین وبسایتی که تاحالا دیدم.ازتون متشکرم
سلام میشه لینک داخل مطلبو چک کنید.برای من مشکل داشت.ممنون
اعتراف میکنم یدفعه خرگوشم گم شده بود منم تو سوراخ و سنببه های حیاطمونو میگشتم ببینم کجاس خلاص ما دستمونو کردیم پشت بشکه دیدیم یه چیز لزجی اومد تو دستم هواهم تاریک بود به زور و زحمت درش اوردم و وقتی نور رو انداختم روش…قورباغه بود :/ خرگوشه هم تو کوچه بود خخخ
اعتراف می کنم اون اولا که میومدم سه علی سه نمی دونستم این رنگ صورتی و زرد و سفید کادرا واسه چیه ولی اصن حس خوبی به اون صورتی نداشتم خیلی رنگ خبیثیه اعتراف می کنم یکی از افتخارات زندگیم اینه که رنگ کادر پستام محو یا صورتی نشده خخ اهای اونی که به پستام امتیاز منفی میدی اعتراف می کنم یه روزی تو همین روزا شناساییت می کنم و انتقاممو ازت می گیرم(هربار بیام سایت پستاتو شناسایی می کنم بهت یه دیس لایک میدم تا پستت محو شه کینه ایم خودتی :|)
فک کنم سال۹۴برااولین بار وارد این سایت شدم اعتراف میکنم که هروقت خیلیی خیلیی دلم می گرفت و ناراحت بودم به اینجا پناه میاوردم کلی مطلب میخوندم میخندیدم احساساتی می شدم نظرمیذاشتم خلاصه وقتی به خودم میومدم میدیدم چند ساعت گذشته و منم کلی حال و هوام عوض شده بود ولی الان که بعد حدود یه سال و نیم یابیشترسر زدم میبینم متاسفانه رونق سابقو نداره اینجارو خیلیی دوست داشتم به خصوص بخش اعتراف کنیدشو بعضی ازاعترافاانقد باحالن ادم ناخوداگاه میزنه زیرخنده خخخ خدامیدونه خودم چندتا اعتراف اینجانوشتم بااسمای کاربری مختلف که الانم میبینمشون از خنده و خجالت سرخ میشم خخخ تازه هروقتم که میومدم سرمیزدم پستای خودمو لایک می کردم خخخ(اینم خودش یه اعترافه دیگ خخ)راستی یه پیشنهادم دارم اقای حسینی شاید به رونق سایت کمک کنه کاش یکم تو مطلابی که میزارین تنوع بدین مثلا مطالب طنز بیشتری بزارین عکس نوشته ها و تستای شخصیتی که میزارین خیلی خوبنا ولی یه نمه تنوع شاید بد نباشه بازم این نظر منه ولی صلاح مملکت خویش خسروان دانند این تبلیغاتم خیلی زیادن کل صفحه رو می گیرن تا ادم بخواد دونه دونه ببندتشون حوصله اش سر میره ولی به هر حال بازم میگم اینجا بهترینه و خیلی خیلی ممنونم بابت لحظات شیرینی که سه علی سه واسه منو صمیمی ترین دوستام که ازطرفدای پروپاقرصش بودیم(همچنین هستیم هرچند بافعالیت کمتر)رقم زده
اعتراف میکنم خدای سوتی دادنم 🙁
اعتراف میکنم یه بار رفته بودم ازمایشگاه برگشتم بگم ازمایش قند چربی میخوام بدم بجاش گفتم ازمایش چند و قبری می خوام خخخخ یعنی خودم مردم از خنده اون بیچاره ها که دیگه هلاک شدن خخخخ
اعتراف میکنم ازمعلم ریاضی اول دبیرستانمون خیلی بدم میومد کلا نمیفهمیدم چی میگه هرچی توضیح میداد ریاضی ام خوب بودا ولی اون خانم اصلا خوب توضیح نمیداد این نظر کل بچه های کلاس بود یه بار بادوستم میرفتیم مدرسه تو راه یکی ازاشناهاشو دید ازدبیرستان بغلی ما بود دختره براهمین باهم رفتیم بعد حالا من توراه شروع کردم به بدگویی ازروش تدریس دبیرمون اون دختره هرچی میگفتم جبه میگرفت که نه خانم فلانی دبیر عالی نمونه اس و فلان و بهمان اخرش عصبی شدم گفتم مگه تو اصلا میشناسیش میدونین چی گفت?!خدا به سر دشمنتونم نیاره طرف خالش بود یعنی قشنگ حس کردم اون لحضه رنگم زرد شد کپ کردم اخرشم معذرت خواهی کردم گفتم چیزی نگه بهش ولی نامرد گفته بود خخخ حالا تا اخرسال من شبا کابوس میدیدم دبیره باهام لج افتاده حتی۱۰ام بهم نداده اخرشم۱۸شدم
اعتراف می کنم تا۸سالگی فک می کردم بچه ها رو ازبیمارستان میخرن هیچوقتم به ماهیتشون و اینکه توهمون بیمارستانم ازکجا میارنشون فک نمی کردم تا اینکه برای اولین بار یه خانم باردار دیدم البته همون موقع ام فک میکردم بچه ازدهنشون به دنیا میاد تازه۱۶سالم بود که باحقیقت ماجرا اشناشدم ازاون موقع تاحالا کمرم شکست دیگه هیچوقت اون ادم سابق نشدم خخخ الان اژدهای دهه ۹۰از مهدکودک به طور مفصل باهمه چیز اشنا میشن نمونه اش خواهرم:-x
اعتراف میکنم کسی که عاشقشم
عاشق شده
اعتراف میکنم توامتحان همش تقلب میکنم
دیدم بازار داغ اعترافه منم میخوام اعتراف کنم. خعلیا رو سرکار گذاشتم. به خعلیا تهمت زدم که ادمن{خخخخ}. خیلیم موقع امتحانات به خودم سختی دادم{در این یه از خودم معذرت میخوام}
سلام من همون ستایش قبلیم که اعتراف کرده بود توی کتابخونه چکار کرده خخخخخخخخخخخخخ اون مسئله بماند ی روز یکی از بچه هامون گوشی اورده بود بعد منو فاطی از کره ای ها خوشمون میاد اومدیم یه چنتا حرف کره ای سر هم کردیم که همون دختره گوشی اورده لایو بگیریم اعتراف میکنم نمیدونستم لایو چیه بعد اینا داشتن لایو میگرفتن من فک میکردم لایو ی چیزی مث فیلم یا کلیپ تلگرامه خلاصه وسط لایو گوشیو کش رفتم بعدش از دوستام فیلم میگرفتم خخخ من بدبخت ک نمیدونستم این آنلاینه خلاصه میرفتم طرف هرکی پشتشو میکرد ب من تازه جالبیش این بود ک هنوز لایوش هست ی تیکه من گوشیو گرفتم طرف خودم بعد جیغ کشیدم خخخخخ دوستم ازون شاخای اینستا بود سر همین ۲۰ تا از فالوراش کم شد امید وارم هیچ وفت اون لایوو نبینین همین مرسی خخخخخخخخخخ
اعتراف میکنم یه چند مدت مامان باابم اتاقمو اشغال کرده بودن تو خونه هم نمیشد به دوسام زنگ بزنم بحرفم خب این مدت از سر ناچاری میرفتم دسشویی حرف میزدم
مامانم دیگه شک کرده بود میگفت معدت ریخته بهم چن روزه از دسشویی در نمیای!!!
اعتراف میکنم روز جشن پیش دبستانی مون بهمون دمپایی دادن.اعتراف میکنم یبار از اون دستشویی گنده ها(شماره۲) داشتم کوچولو ام بودم شلوارمو در نیاوردم مهمون هم داشتیم تو اتاق تنها بودم همینجوری تو شلوارم کردم مامانم اومد بهم غذا بده یهو دید بو گندی میاد یهو دید یه چی قهوای تو شلوارمه کلا شلوارو انداخت دور بچه بودم
سلااام من تازه اومدمممم واقعاخوشحالم خیلییییی شوخین
اعتراف میکنم یه بارتوچایی معلماقرص ایکس انداختم خخخخخخخخخ اونروزنمیذاشتن ازدفتربیان بیرون خخخخخخخخ هییچچککس نفهمیدکارمنه به جزعاطفه خیلیییییییییی خندیدیم
اعتراف میکنم خعلیییییییییییییییییییییی از ریاضی بدم میاااااااااااااااااااااااااااااد.
اعتراف میکنم پارسال سر امتحان ریاضی هم ار بچه ها تقلب میرسوندم هم میگرفتم بعد رفیقام میز آخر بودن من میز اول جواب سوال رو که میخواستن من با یه صدای تقریبا بلند حساب میکردم و اونا هم چون کلاس ساکت بود میشنیدن و مینوشتن منم که سوالا رو از کلاسای دیگه میگرفتم البته یه سری لو رفتم ولی نفهمیدن که من سوال ها رو گرفتم ولی سوالا عوض کردن
جالب اینجاست که بچه ززنگ کلاس بودم و فقط سر یه سری از فصلا که خوشم نمیومد تقلب میکردم مامانم هم نمیفهمید و معلم ها هم شک نمیکردن
یه سری رفیقم داشت لو میداد که با بدبختی بحث رو عوض کردم
میدونم کار بدی بود ولی هیجان زیادی داشت دیگه امسال نمیشه تقلب کرد
اعتراف میکنم که همیشه به دختر خواهرم حس بدی دارم چون جای منو تو دل همه گرفته حتی بعد۱۵سال
اعتراف میکنم دختر خوبی شدم
دهنم به معنای واقعی سرویس شد تا کل اعترافارو بخونم
اعتراف خاصیم ندارم فقط اینکه اعتراف میکنم خعلی وحشیم 🙂
حق داری منم خیلییییییی وحشی ایییییی منممممممم وحشییییی ام
منم همینم همم بهم میگن ولی ادم نمیشم
اعتراف می کنم اولین باری که وارد سایت شما شدم ساعت ۲شب دیشب بود یه اعتراف خوندم انقدر با صدای بلند خندیدم همه رو از خواب بیدار کردم الان خانواده فکر میکنن روانی شدم
بسیارعالی جذاب و سرگرم کننده
داش علی نمیدونم مارو یادته یا ن ولی اینجا شش هفت سال پیش پاتق ما بود
دمت گرم بخاطر رفقای خوبی که ب واسطه سایتت پیدا کردم
ی گروه داریم توی تلگرام به اسم سه علی سه
خودم
نازیلا
tite
میلاد
ali چندش 😐
دنیا
nazanin
zohre
و…
نمیدونم من یا این اسمایی ک گفتم واست آشناییم یا ن ولی خیلی دوس داشتم تو هم عضوش بشی و مث دوازده سیزده عضوی ک الان داخلشن تورم بیشتر بشناسیم و شاید تو هم پسندیدی شدی ی عضوی از این رفقای چار پنج ساله
خلاصه مرسی ک بخاطر تو و سایتت رفقای به این خوبی پیدا کردم دمت گرم
سلام شهاب جان 😡
بله همه رو یادمه که اینجا رو گذاشته بودین رو سرتون 😀
چرا که نه، لینک گروهتون رو برام بفرستید 😉
اعتراف میکنم…..اووو اعتراف ک زیاد دارم یکی دو تا نیست
مثلا دو ساعته دارم کامنتای قبلی خودم و دوستای قدیمی سایتو میخونم و خاطره هاست ک یکی یکی جلو چشمام زنده میشه
شاید اخرین حضورم تو اینجا مال سه چار سال پیشه …اعتراف میکنم کلی خندیدم ب غلط املاییام…چقد زیاد بودن ولی الان هیشکی نمیتونه غلط املایی بگیره از ما… کنکور دادیم دیگه 🙂
دل نوشته ها باز نشد و از آخرین مطلب معلومه ک این قسمت سایت خیلی وقته بروز نشده…
انتظار داشتم رفقای قدیمو ببینم ولی… نیستن…
انتظار داشتم سایت هنوز پر رونق باشه ولی… نیست
و خیلی انتظارات دیگه…
اگه ی روزی این پست تایید شد و خوندینش… باید اعتراف کنم ک خیلی دلم واستون تنگ شده واسه تک تکتون… یادمه اون روزی ک تو سایت تیته آشنا شدیمو این آشنایی شد دوستی مجازی…
اعتراف میکنم فکر نمیکردم دلم واسه دوستی های مجازی تنگ بشه…ولی شد..
خواستم بگم بعد سه چار سال هنوز ب یادتونم…
و اخرین اعتراف: دوستون دارم رفقای مجازی من …
من از قدیمای سایت تقریبا از۶سال پیش.از دوم دبیرستانم
Azzm ki bodi to 🙁
:/ پاشو برو بیرون از خونه یکم بگرد :/
آخه کیو دیدی که دوماه بیرون نره از خونه :/ ؟ 😛
منم اگه دو ماه نرم بیرون عین خیالمم نیست
نازی کیه این؟ غلط املاییو با من بودا :))))
شهاب حالا غلط املایی بگیر اگ میتونی :)))
البته فک نکنم منو زیاد یادت باشه 😐
منم دیگه 🙂
سلام :/
منم همون سوال نازیلا
کی هستییییی؟؟؟؟ نگین؟
اوهوم
یادته مارو؟
چقد دلم واستووون تنگ شدههه بووود
اعتراف میکنم خیلی احمقم.
سلام خییییییییلی سایت خوبیه.بعضیاتون واقعا شیتونین.منم یه اعتراف کنم:سال نهم یه بچه تو کلاسمون بود زورش فقط ب من میرسید .تا اخر سال ریاضیاشو براش نوشتم.(:
اعتراف میکنم بچه که بودم میرفتم زنگ در خونمونو میزدم بعد در میرفتم بابام میومد بیرون به خودش و خواهرش فحش می داد.
اعتراف میکنم زیاد داداش بزرگمو زدم…همچنین داداش کوچیکمو…اعتراف میکنم گردن کلفتی دارم
اعتراف میکنم که از مدیرررر مدرسمون بیزااارررمممم
فکر کنم به جز پارتی دارا قریب به اکثر همه اینجورین ولی نمیدونم چرا من ازش بدم نمیومد البته جزو بچه بحالای مدرسه نبودم خب
اعتراف میکنم تو محل کارم برا اولین بار بود ک رفته بودم سر کار ی زنه ی امپول عضلانی اورد بزنم منم اشتباهی زدم تو رگ بعد فرداش باز اورده من دارم عضلانی میزنم میگه اخه پرستار دیروزیه تو رگم زد منم گفتم حاج خانوم اون تازه کاره حتما نفهمیده گف خدا خیرش نده دیدما بلد نیس منم کم مونده بود از خنده منفجر بشم گفتم الهی امین
اعتراف میکنم ی بارم مسوول خوابگامون ک ی پیر دختر بود میخواستیم اساسی حالشو بگیرم بعد با بچه ها از اون بم دستی کوچیکا گرفتیم هشتا هشتا بستیم بهم منم ب بهونه درس خوندن فرستادن طبقه ی پایین پیش مسووله بعد یهو از بالا ی صدا اومد مسووله تا خواس پاشو بزاره پله بم دستیارو انداختن حالا این بم دستیا یکی یکی میترکه اینم هی میپره بالا من ک پخش زمین شده بودم اخر سرم تا خواس سرشو بلن کنه ببینه کار کیه ابو ریختن رو سرش کل خوابگاه رف رو هوااا
اعتراف میکنم ک چن سال پیش ک ما بچه خوابگاهی بودم با اتاق بفلیمون بدجور درافتاده بودیم بعد ب ی بهانه ای رفتیم اتاقشون کلیدشونو کش رفتم اینام بارو بندیشونو جم میکردن ک برن خونشون اخرای ترم بود درو از پشت قفل مردیم انداخیم تو کوچه اقا حالا اینا مونده بودن تو ماهم از خنده مرده بودیم اخرش مسوول خوابگامون اومد درو شکوند و فهمیدن کار ما بوده
اعتراف میکنم ابتدایی که بودم رو برچسبای کتابامون که نوشته بود نام خانوادگی اسم مامان و بابامو آجیمو داداشمو مینوشتم
اعتراف میکنم دوران راهنمایی گوشی بردن به مدرسه حکم مواد مخدر داشت میگرفتن ازت حسابت با کرام والکاتبین بود
ما اون زمان گوشی نداشتیم ولی مال مامانامونو باهزارتاخواهش والتماس روزی که اردو داشتیم میبردیم مدرسه
از اون ورم به خاطر پنهون کردنش تو بسته چیپس و پفک قایم میکردیم میذاشتیم تو سطل زباله تا کسی نفهمه ولی از اون جایی که تو همه کلاسا یه یه جاسوس اب زیر کاه هست هممون لو میرفتیم وگوشیا توقیف میشد و مام بیچاره میشدیم
ولی هیچوقت تنبیه نشدیم
وباز سال بعد این موضوع دوباره تکرار میشد
ولی دبیرستان گوشی میبردیم کسیم کاری بهمون نداشت
مدیر دبیرستانمون خیلی خانم باحالی بود
اخی یادش بخیر
اعتراف میکنم سوم راهنمایی تو مدرسه مون یه زیر زمین داشتیم که همه میگفتن جن داره
مدرسه ی ما خیلی قدیمی بود یعنی در این حد که حتی مامانمم راهنمایی اونجا درس خونده بود
یه بار کلید زیر زمینو از دفتر کش رفتیم من اول رفتم(بین دوستم من شجاع ترینم)وقتی برگشتم گفتم چیزی نبوده دوستام رفتن پایین منم درو بستم وبرقم خاموش کردم(کلید بیرون بود)دوستامو میگی اونقدر جیغ زدن که کل مدرسه ریختن اونجا وقتی درو باز کردیم همشون روی هم رو پله ها افتاده بودن پای یکی از دوستای بیچارمم پیچ خورد
اخرشم ناظممون به خاطر اینکه دانش اموز مدرسه نمونه بودیم و خیلیم از لحاظ درسی زرنگ بودیم تنبیهمون نکرد ولی تعهد گرفت که دیگه شیطونی نکنیم
الانم که الان وقتی یاد اون دوران می افتم فقط میخندم و دوستام حرص میخورن
اعتراف میکنم یه بار ساعت سه شب بود از خواب پریدم همه خواب بودن منم گشنم بود رفتم در یخچال رو باز کردم دستم دراز کردم یه چیزی تو دستم اومد همونو خوردم بعد دو ثانیه بعد فهمیدم فلفل تند بوده!:
مگه فلففل تندو میذارن یخچال؟
اعتراف میکنم تو کلاس زبان مون مختلطیم یه مسره هست اسمش محمده کنارم میشینه امروز گفت خانوم خچگله با من ازدواچ میکنچی؟منم گفتم نه روانی دهنت بو شیر میده…..سیگاری
وقتی بچه بودم فیلم یانگومو نگا میکردم بعد منودخترهمسایمون دامنای مامانامونو میپوشیدیم میرفتیم یانگوم بازی به دختره میگفتم تومثلا ملکه ای بشین منم مثلا یانگومم برات غذادرست میکنم میارم دختره بیچاره تااخر بازی همینجوری مث چینیا سیخ میشنست
وای دقیقا منمممممممممم
خواهرم ک ۲ سالش بود دورو برش بالش میذاشتم ک بشینه و مثلا امپراطوره
یه دامن میپوشیدم ازون پف پفیا و هی تعظیم میکردم جلوش و مشستم ک دامن موقع نشستن پف بشه.
و البته باز یادمه مامانم ک ترشی میذاشت منم قاشق برمیداشتم و ازش میچشیدم وقیافمو مث یانگوم میکردم ک مثلا مزش دستم بیاد.
اعتراف میکنم بچه که بودم چیزای ترسناک از دستشویی مدرسه تعریف میکردم و اکثربچه هارومیترسوندم تا فقط من بتونم برم دستشویی وخودمو شجاع نشون بدم
اعتراف میکنم ک ی زور توی چایی معلمامون مایع ظرف شویی ریختم
اعتراف میکنم ک برای دوستم تولد گرفتم بعد با شمع شالشو سوزوندم
اعتراف میکنم ک توی دوره ی راهنمایی صندلی معلم ریاضیمو خم کردم با کله خورد زمین بعد کلی خندیدیم .ببخشید خانوم شرمنده
اعتراف میکنم ک وقتی بچه بودم دختر همسایمونو گاز گرفتم بعدش الفرااااار.
اعتراف میکنم ی بار با پدر بزرگمک نابیناست داشتیم کشنی میگرفتیم من ۳ سالم بود نمیدونستم نابیناست اونوقت بنده خدا شورت پاش نبود شلوار کردی پاش بود رفتم از پشت سرش شلوارشو گشیدم پایین و صحنه ای ککل خونه باهاش نواجه شد دیدنی بود.بعدشم مادرم یکی پامو گرفتو و عین چرخوفلکمیچرخوندم خیلی بهم خوش گذشت ولی چون دامن پام بودو پسرخاله هامدیده بودنم گریه میکردم خخخ
سلام
اعتراف میکنم که منو دوستای خل و چلم مسئول کتابخونه ایم البته مثلنی ها وگرنه از هرکی بپرسی اونجا پاتوقه فلش میاریم فیلم نگاه میکنیم میرقصیم و واسه پسرا ادا در میاریم …… خلاصه من توی اون دوستای خل و چلم از همه شیک و پیک ترم خخخ بعد اومدم بهشون یاد بدم که چجوری باید اب میوه بخورن داشتم میخوردم دوستم فاطی گفت ستی عق ایجوری که تو میخوری بز هم اب نمیخوره چه برسه به اب میوه من خندم گرفت خدا شاهده تیکه های اب میوه (رانی بود)از دماغم اومدن بیرون ریختن رو صورت شیوا خخخخخ وای یعنی اوج ضایعی بود حالا من داشتم خفه میشدم خندم گرفته بود قیافه ی شیوا دیدنی بود فقط فاطی که کلا مرد از خنده (کل این اعتراف واقعی بود)
میدونم خیلی ضایعم خخخ
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ وااااای من ک باشم صورتمو جابه جا میکنم حالا بازم خوبه استفراغ نکردی
اعتراف میکنم ……وقتی مامانم از خونه میره بیرن…من سریع میرم و سیب سرخ میکنم و تمام اثراتو پاک میکنم ولی نمیدونم چجوری میفهمه….:(…….:)
از روی رغن مصرف شده و همچنین بوش
منم میخوام اعتراف کنم ک وقتی ۶ سالم بود مرفتم خونه همسایه مون وسایل خونشون رو خراب میکردم بعد مینداختم ب گردن دختر خودشون هههههههههه دختر همسایه واقعا ببخشید دست خودم نبود
اعتراف میکنم هزاران هزاران هزاران بار خودمو جای دختر جا زدم تو چت های اجتماعی با یه عالمه پسرم تازه دوست شدم
منم خودمو جای پسرمیزدم مخ دخترارومیزدم میدونم کار خیلی بدی بود واقعانم شرمنده ام امیدوارم حلالم کنن ولی خیلی حال میداد بعضی وقتا انقد میخندیدم که به مرز روده بر شدن میرسیدم جالب اینجاس بعضیاشون میگفتن اخلاقت خیلی مردونه اس و جذابی کاش همه پسرا شبیه تو بود خخخخ بازم می گم به خاطر این کارم خیلی پشیمونم بخاطر اینکه دل خیلیا رو شکستم که ازجنس خودم بودن اصلا حس خوبی ندارم اونوقتا خیلی بچه بودم۱۳/۱۴سالم بیشتر نبود بادوستام همش دنبال سوژه واسه خندیدن بودیم ولی الان که چندسال گذشته واقعا پشیمونم دیگه ام تکرار نکردم خیلی ام عذاب وجدان دارم ولی به هر حال ابی که ریخته جمع نمیشه دلی که شکسته هیچوقت مثل قبل نمیشه امیدوارم حداقل اونا فراموش کرده باشن و بخشیده باشنم این که یه مدت بایه نفرچت کنی وابسته اش کنی همه جوره نازشو بکشی اونم دخترای کم سن و سال که همیشه تشنه ی محبتن بعد یهویی بدون هیچ حرفی بزاری بری حتی نفهمن که تو اصلن پسرنبودی مطمعنا قلبشون میشکنه ناراحت میشن تو اون سن کم که از طرف یه نفر که به شدت بهش وابسته شدن پس زده بشن غرورشون میشکنه اعتماد به نفسشون ازبین میره به عالم و ادم بدبین میشن چوب خدا صدا نداره چندسال بعد اون همه بدی که به همجنسای خودم کردم خودمم دچار همون بلایی شدم که خودم سر بقیه اوردم البته این بار رلم تو داستان عوض شد اینبار من نقش دخترشکست خورده رو بازی کردم پارسال همین موقع بود که خودم باتک تک سلولام حس کردم چه بلایی سراون دخترااوردم فقط واسه چند لحضه شادی و خنده خودمو دوستام یه ادمو به بازی می گرفتم اونوقت بود که از ته دلم پشیمون شدم ولی حتی یه بارم به خاطر قلب شکسته خودم ازخدا یااون پسر گله نکردم بیشتر حس میکردم حقمه به نظر من کثیف ترین ادما حتی اونایی نیستن که جسم دیگرانو به بازی می گیرن بلکه کسایین که با قلب و روح و احساس یه ادم بازی میکنن شعار نمیدم ولی من توبه کردم چون باچش خودم دیدم چوب خداصدا نداره
حیف ک کنکور دارم.سعی میکنم بعدش عضو بشم.چون سایت خیلی خوب و شادی هست.حتما تو تلگرامم همینطوره
سلام.بزارین منم یه اعترافی بکنم
یادمه یبار چنتا آلبالو ب پیشونیم زدم ک مثلا شکسته.با داد و بیداد رفتم پیش مادرم گفتم سرم شکست.بعد وقتی نگرانیشو دیدم دلم براش سوخت گفتم الکی بود.آخه اگه خودم پا پیش نمیزاشتم با پدرم در میوفتادم
هههههههههه
اعتراف میکنم که وقتی۴یا۵ سالم بود وسایل ارایشی مامانمو از کمدش پیداکردم و بعدش کلا رو لباسم صورتم حتی به موهام اونقدر زدم که تموم شد بعدش هیچی دیگه فکر کنم یه ۴ساعتی تو حموم بودم مامانم هم رفت تا لوازم ارایشی رو بخره خواهر بزرگم هم از خنده روده بر بابام هم داره میخنده………..
اعتراف می کنم اول دبیرستان که بودم رفتم تو آبدار خونه تو قوری چای معلما واینا ملین ریختم روزی که امتحان داشتیم بعد معلما همش می رفتن دستشویی خیلی هم مثلا اعتماد داشتم دیگه کسیو نمی آوردن بعد همه تقلب می کردیم امتحان عربی بود
اعتراف میکنم دبستانی که بودم انقد دوستمو دوس داشتم از جیب مامان بابام یواشکی پول بر میداشتم براش هر روز کادو میخریدم بعدا فهمیدم اون پولایی که بر میداشتم برای خرید خونه بود که مامان بابام پس انداز کرده بودن نزدیک ۲۰۰ هزار تومن از پولمونو من خرج کرده بودم
یبار مامانم خیلی خستش بود و مهمون هم داشتیم ابجیم داشت جارو برقی میکشد به من گفت که برم ابجوش رو بریزم تو فلاکس منم رفتم با یه دستگیره کت و کلفت و همچین با احتیاط کامل توی فلاکس اب بحساب جوش ریختم و دادم به مامانم. حالا مامانم همینجور چایی میریزه تو استکان میبینه رنگ نداره دوباره بر میگردونه تو فلاکس، یه چند بار همین کارو کرد یهومشکوک شد و انگشتشو فرو کرد توی اب داخل استکان و باچشای گرد و قیافه وحشت ناک عصبانی منو نگاه کرد بعد فهمیدم اصلا این اب هیچوقت جوش نبوده….
اعتراف میکنم که وقتی بچه بودم یبار تلوزیونمون رو اومدم بازش کردم که ادم کوچولوها از توش بیان بیرون…
اعتراف میکنم چند وقت پیش میخواستم سوسیس سرخ کنم یخ زده بود انداختم تو کتری آب جوش که یخش باز شه سرخ کنم بعد رفتم مدرسه . وقتی برگشتم همه میگفتن امروز چرا چایی بدمزه بود کدر بود . منم اصلا انگار نه انگار کار من بوده
اعتراف میکنم کلاس سوم ابتدایی بودم معلممون یه شکلات داده بود گفته بود ببرید یه جایی که کسی هیچ کس نباشه بخورید منم رفتم تو دسشویی خوردم بعد فرداش همه بچه ها اومدن گفتن هیچ جایی رو پیدا نکردیم خدا نباشه
اعتراف میکنم یروز مهمون اومده بود خونمون مامانم گفت برو چایی بیار منم چون از مهمونا خوشم نمیومد تو فنجون چای تف انداختم و بردم براشون
اعتراف میکنم یه بار میخواستم دیکته بگیرم از داداشم هر چی میگفتم” امین مشقهایش را نوشت”( فکر کنم اینو بود حالا این زیاد مهم نیست) میگفت نه” سپهر مشقهایش را نوشت”هی من اینو میگفتم اونم رو حرفش بود، زدم دماغشو شکستم تا دیگه رو حرفم حرف نزنه هههه
البته بعدش دیگه خیلی بد شد!!!
اعتراف میکنم یبار میخاستم از یجایی خارج شم کل درش از شیشه بود و خیلی تمیز بود .
منم ندیدم با سر رفتم تو شیشه انقدم بد خوردم تو شیشه که سرم درد گرفت بعد خوردم زمین خواستم بلند شم دیدم نمیتونم
بعد خیلی ضایع شده بودم هیشکی نخندید همه دلشون سوخت اومدن از رو زمین بلندم کردن دیگه هیچوقت اونجا نرفتم
اعتراف میکنم اولین سایتیه که واردش شدم وانقدبچه هاش باحالو شوخن
یه سوال داشتم چرا اسم سایتتون۳علی ۳هس???واقعا کنجکاوم ومیخوام بدونم .میشهه??
مخفف ۳yed ali ho3ini 😉
تا حالا به اینش فکر نکرده بودم
چه قشنگ خدایی
اقای حسینی خیلی سایت باحالی داری مرسی باعث ایجادش. دم تووتموم بروبچ این سایت گرم
خواهش میکنم 💡
وای فک نمیکردم این سایت هنوز باشه اخه من خیلی قبل بااین سایت اشناشدم اما تازگیا واردش شدم مرسییییی
اعتراف میکنم پارسال اولین بار موقع امتحانام وارد این سایت شدم و دوباره بعد از چند ماه موقع امتحانا وارد این سایت شدم
اعتراف میکنم بچه که بودم خونه خودمون آیفون نداشتیم نمیدونستم آیفون چیه خونه همسایمون اینا بودیم یهو آیفونو زدن منم پریدم آیفونو برداشتم گفتم الوووو؟ اینایی که پشت دربودن از خنده روده بر شدن منم شکل علامت تعجب گرفته بودم
اعتراف میکنم.خیلی زیاد سوتی میدم
اعتراف می کنم هروق دستمال کاغذی تو خونمون تموم میشه میرم سراغ کمد لباس بابام و با زیر پیرهن هاش عینکمو تمیز میکنم:D
اعتراف میکنم یه بار تو دبستان رفتم از دفتر مدیر گچ بیارم همین که داشتم میومدم بیرون به یه چیزی مثل پشتی ابری برخورد کردم سرمو که بالا آوردم معلممونو دیدم که از خنده داشت سقفو گاز میزد با سر رفته بودم تو شیکمش منم همون لحظه تو افق محو شدم…
اعتراف میکنم بچه که بودم به “آبمیوه” میگفتم: “آب انگور”!
بعد سر کوچه مون یه سوپر مارکت دار مهربونی بود منم وقتی دلم آبمیوه میخواس میرفتم مغازه ش قدمم به میزه اون سوپر مارکت نمیرسید سرمو میگرفتم بالا دستامو میذاشتم رو میز میگفتم آقا یه آب انگور بدین اون بیچاره هم “آب انگور” میداد تصویر انگور رو که رو قابش میدیم با دستم پس میزدم میگفتم نه آب انگور پرتغالی بدین :))
اخی عزیزم
چه بچه نازی بودی
مرسی ساناز جان..
ولی بچگی تو باحالتره…:)
یک ماه پیش سر کلاس ریاضی بودم فک کنم …. سرم پایین بود داشتم تمرین حل میکردم که یهو سرمو اوردم بالا بلند گفتم اجازه خانوم !!
بعد دیدم همه حتی خرخونامونم مثه چی میخندیدن نگاه میز خانوم کردم دیدم خانوم مفقودالاثر شده بسلامتی !! در کلاسم وا بود ! 😐
اعتراف میکنم یه بار از دست بچه داداشم که دو ساله بود حسابی عصبانی بودم بردمش تو اتاق تا اونجا که میشد زدمش و اونم زده بود زیر گریه و جیغ و داد, وقتی داداشم اومد تو اتاق, منم شروع کردم به ناز کردنش و هی میگفتم چی شده عمو؟ چی میخوای بهت بدم؟ ^__^
داشتم تو خیابون راه میرفتم سرمم تو گوشیم بود:|
حواسم به روبروم نبود همینجوری داشتم میرفتم زااارپ خوردم به تیر برق:|
اومدم جمش کنم از یه طرف دیگه برم جوب آب ندیدم افتادم تو جوب:|
خدا هیشکی اینجوری ضایع نکنه:|
اعطراف یادم نمیاد ولی دزدی زیاد داشتم یکیشم این بود وقتی مدرسه تعتیل می شد می رفتیم سر کوچه ینی قمقمه همه رو می دزدیدم طرف حتی متوجه هم نمی شد تاااااا وقتی که خودم می رفتم بهش نشون می دادم تازه مغنعه هم خیلی زیاد می کشیدم طوری که هر وقت به سمت طرف میرفتم مغنعه شو سفت می گرفت
اعتراف میکنم پسرداییم عقد کرد بعد نامزدشو آورده بود خونمون من رفتم تو اشپزخونه خاله و مامانم تنها بودم گفتم چقدر زن احسان زشته خاک توسرت باسلیقه اش بعد حالا مامان خالم داشتن خودشو خفه میکردن هی با ایما واشاره ولی من ول نمیکردم رگباری میگفتم وقتی برگشتم با یه صحنه ای مواجه شدم چشمتان روز بد نبینه نامزد پسرداییم دم درا اشپزخونه بود
منو میگی !!
اعتراف می کنم وقتی می اومدم از مدرسه به خونه می رفتم سر یخچال بدبخت و خالیش می کردم بعد مامانم میومد می گفت کی خورده می گفتم کار من نیست کار باباست . بیچاره بابا
اعتراف میکنم
یه برباچندتاازدوستام ازمدرسه برمیگشتیم چندتاپسرازکنارمون ردشدن گفتن کفش قرمزازهمه خوشکلتر
هرسه تامون همزمان کفشامونونگاه کردیم ولی هیچکدوم قرمزنبودیم
.
.
.
کل خیابون رفت روهواالانم بعد۶سال دیگه ازاونجاردنشدم
(اعتراف نیس بامزه س)
یه بارموهامو بازکردم ،دیدم داداش کوچولوم که ۸ سالش بود گف: آجی چقدخوشگل شدی!
گفتم واقعا؟چطوری شدم؟
گف شبیه هانیه توسلی شدی!
پرسیدم مگه هانیه توسلی خوشگله؟
گف:نمیدونم آجی هانیه توسلی رو که من ندیدم!
من:l
اعتراف می کنم که چند سال پیش وقتی با بابام دعوام شد برای اینکه تلافی کنم توی فلاکس چایی که می برد سر کار ی عالمه فلفل سیاه ریختم ولی از شانس بدم مامانم دید و درست لحظه ای که بابام میخواست بره سرکار همه ی چایی هارو خالی کرد و هر چی بابام دلیلشو پرسید مامانم برای جلوگیری از دعوایی دوباره هیپی نگفت
اعتراف میکنم :
اسمم سُهــآس…….بچه که بودم کلاس زبانم مختلط بود……هیچی دیگه……از همون بچگی با پسرا کل مینداختم…….همش بهم میگفتن سویا تو ماکارونی
یه بار کلاس رو هوا بود معلم اومد سره کلاس……هی داد میزد ساکت!هی همه میخندیدنو میحرفیدن…….اخرش میخاسد بگه سها تو بخون……هیچی دیه…
خودتون تصور کنین…..گف سویا تو بخون!یدفه کلاس به طرز خوفناکی ساکت شد……بعد از ۵ ثانیه….همه از جمله اون پسرا مثه خر شروع کردن ب خندیدن!!
مسخرم میکردنو میخندیدن…….معلم دوباره عربده زد ساکت…….و ناگهان……هیچی دیه…..دوباره گف سویا بخون دیگه
اینبار خودشم داش میخندید……همه مرده بودن دیه……تا شروع میکردم بخونم خندم میگرفت مثه خر میخندیدم…….
قیافه من : (:
قیافه همکلاسیام : D:
قیافه معلمم : |:
اعتراف می کنم تو کل عمرم کارامو طوری انجام دادم که هیچ کس ازم نخواسته کاراشو انجام بدم
اعتراف میکنم یک بار تو شانزه لیزه فرانسه بودم
البته در خواب………آرزو بر جوانان عیب است مگر؟؟؟؟؟نخند
اعتراف میکنم یه بار سر کلاس زبان استاد گفت آتش فشان چی میشه(منظورش به اینگلیسی بود) منم گفتم خاموش میشه هیچی دیگه کلاس رفت رو هوا منم رفتم توی دسته ی میز…
خیلی خوبیO:-)
بچه که بودم خواهر بزرگم باهام دعوا میکرد و مثلا خیلی آروم هلم میداد بعد من می رفتم تو اتاقم اینقد خودمو میزدم که حسابی قرمز شم بعد میرفتم به بابام نشون میدادم و میگفتم راضیه منو زده و خلاصه دماری از روزگار خواهرم در میومد …:)
چن وقت پیش براش تعریف میکردم که اینکارو می کردم کلی شاکی شده میگه من هیچ وقت نفهمیدم فک میکردم پوست تو حساسه :/
خخخخخخخخخخخخخ
ایول بابا
kheli bahali
ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻝ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺷﺪﯾﺪﺍ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﻫﺎ ﻋﻼﻗﻪ ﻣﻨﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺭﻭﻡ ﻧﻤﯿﺸﺪ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻢ ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻬﺶ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﺰﻧﻪ ﺩﻡ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺒﺮﻣﺶ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺑﺪﻡ ﺑﻠﮑﻪ ﻋﺎﺷﻘﻢ ﺷﻪ.از دیدگاه یه پسر خل
اعتراف می کنم یه دفه ننم خونه نبود…. داداش کوچیکم خرابکاری کرده بود منم بچه پنج ساله چیکا کنم چیکا نکنم داداشمو انداختم تو پتوش گره زدم کشون کشون بردم انداختم تو حموم اب سرد هم باز کردم روش…. طفلکی بعد اون قضیه دو هفته مریض بود
اعتراف میکنم رفتیم کوثر خرید کنیم تولد بابام بود . یه مام برداشتم . اومدم خونه با کاغذ رنگی بسته بندی کردم … اونم چه زیبا . دادم بابام .بچه بودم خوووو
مادربزرگم فوت شده بود منم از بس حالم بد بود اصلا حواسم به خودمو حرفام نبودکلا
یکی از همسایه هاموون تو مسجد اومد جلو گف پروانه تسلیت میگم اخدا رحمت کنه! منم ازبس حالم بد بود گفتم ممنون خدا قسمت شمام بکنه.. …. اونم برگشت گفت ممنون!!!!!!!!
حالا چن تا سوتی اساسی دیگم دارم ک تبدیل کردنشون به فارسی مزه اصلیشو از بین میبره.چون به زبان ترکی بگم بهتر حق سخن بهتر ادا میشه
مثلاا اینکه:
یه بار خونه یکی از فامیلامون مراسم مرثیه امام حسین داشتن و سفره انداخته بودن.بعده اینکه مراسم تموم شدو خواستیم خدافظی کنیم به صاحبه خونه برگشتم گفتم: شیوا جان ایاخ لارین(پاهات) آریماسین..(درد نکنه).!!!!!!!!! آخه ما ترکا تومراسایی ک دعوت میکنیم یا موقعی ک مهمون میخواد بره میگیم این اصطلاحو…
صاحب خونم برگش گف ممنون
آره این اتفاقا برا منم میوفته نمیدونم آخه چرا آدم بعضی وقتا اشتباهی جمله رو میگه.همین یکی دو روز پیش رفته بودم عروسی به عروس دوماد بجای اینکه بگم “خوشبخت بشین” گفتم ( خیلی خوش اومدین…)
هرچقدر زور میزنم چیزی یادم نمیاد
ولی ترم ۱لیسانس بودم
که داشتم از پله ها دانشگاه پایین میومدم که یه دفعه پام سر خورد همونجوری کل پله هارو اومدم پایین بعدش جوری بلند شدم رفتم انگار نه انگار من از پله ها افتادم همه داشتن نگاه میکردن یکی از دخترا برگشت گفت خیلی رو داری بعدش که از جلو چش اونا دور شدم دیدم همه جای بدنم زخم و درد میکنه
اعتراف میکنم یه شبی دخترخاله های بابام باخانواده هاشون اومده بودن خونمون مهمونی. از اونجایی که من دختر یکی یه دونه هستم تو پذیرایی هم مسلما تنها میشم. اصلا هم استعداد چایی دم کردن ندارم یا کم رنگ میشه یا بد مزه یا خیلی پرنگ… خلاصه حوصله چایی دم کردن ندارم. اون شبم چون تعداد مهمونا زیاد بود منم هی پذیرایی میکردم دیگه خسته شده بودم اصلا هم در طول پذیرایی حواسم ب سماور نبود ک یه موقع آبش تموم میشه..اومدن گفتن دیگه آخرین چایی رو هم بخوریم یواش یواش رفع زحمت کنیم.منم باعجله اومدم آشپزخونه ک چایی آخرو بریزم ببرم، دیدم آب سماور کفاف چایی این همه آدمو نمیده ……خداااااا از سر تقصیرات همه بندهاش بگذره……از شیر آب، قوری رو پر کردم با یکم آب جوش ته سماور چایی جور کردم خوردشون دادم…دیگه کی حالش بدشده کی استفراغ کرده کی بیمارستان رفته خدا داند و بس خخخخ
یه روز داشتیم صبحونه میخوردیم دیدم قیافه بابام موقع چایی خوردن یه جوری میشه
وقتی چایی خودمو خوردم دیدم عه شوره بد کاشف به عمل اومد که هفته پیش بنده به جای شکر نمک ریخته بودم تو جای شکر
بابای بیچارمم از ترس مامانم چیزی نمیگفت فکر میکرد ماما نم اشتباه کرده
خلاصه بعد فهمیدن این قضیه از لوستر اویزون شده بودم که بابا مامانم دستشون به من نرسه
اعتراف میکنم یه بار با دوستم از دانشگاه میخواستیم برگردیم خونه چونکه شهر دانشگاهمون از محل زندگیمون یکی نیس بنابراین بایستی میرفتیم پایانه مسافربری.عصر بود هل هلکی خودمون رو هر طوری شده به ترمینال رسوندیم از قضا اتوبوس شهرمونم داشت یواش یواش حرکت میکرد یعنی راه افتاده بود تو محوطه و داشت هم میرفت هم اگه مسافر بود سوار میکرد. ماهم وقتی دیدیم اسم شهر مارو صدا میزنه دوییدیم سمتش ک جا نمونیم…نگو این اتوبوس ما علاوه بر اینکه مسافر سوار کرده، کفش رو از لوله هایی که کل طول اتوبوس رو گرفته بود پر کرده. و روی هم ور میرفتن.ماباهمون سرعت داخل اتوبوس شدیم. هم اتوبوس حرکت میکرد هم اون لوله ها بود.من وقتی سوار شدم اصلا متوجه لوله ها نشدم یعنی اصلا انتظار اینم نداشتم ک تو کف اتوبوس چیزی باشه…چشتون روز بد نبینه تا یه قدم برداشتم تو دومین قدم احساس کردم دارم میافتم با سرعت که خودمو کنترل کنم و نیافتم دستمو -که خیلی هم سنگینه- که به حالت زدن ! گذاشتم رو شونه ی یه پسری !!! از شانس بد که کیفمم تو همون دستم بود و خیلی سنگین… اندازه یه ساک! و بااون کتابای کلفت … اونم ب خورد بیچاره دادم…خلاصه از دست من نشسته یه کتک درست و حسابی خورد…(یعنی عین یه هیوولا که از خفت برسه، رسیدم و زدمش!!!)خلاصه با هزار مکافات جا پیدا کردیم نسشتیم. اتوبوس ک ب شهرمون رسید این آقا پسره که خیلی ترسیده بود (ک خداییش حقم داشت)خودشوداد سمت چپ ک دوباره ازمن کتک نخوره…خخخ
اعتراف میکنم توی امتحان جغرافیا در نقشه ایران گفته بودن که نام جنگل زیر را بنویسید ومن بعد از کلی فکر کردن خوشحال از اینکه تونستم جوابرو پیدا کنم نوشتم جنگل آمازون !!!!!!!!!!!!!!!!!!!یعنی من چقدر زرنگم میبینین ؟!
اعتراف میکنم شما ها خیلی با حال هستید
اعتراف میکنم بچه که بودم از همه کتک میخوردم حتی از دخترای محلمون
واااااااااااااااااااااااااااایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی:))))))))))))))
اینووووو :)))
پیش دانشگاهی بودم .معلم زبانمون یه جایی از درسو اشکال داشت .گف کی لغت نامه داره گفتم مــــــــــن (حتی دستمم بردم بالا) گف افرین دختر زرنگ بدو بیار .گفتم خانم تو خونه ست .گف خسته نباشی
خخخ اخی
اعتراف میکنم وقتی چهار یا پنج سالم بود با خانواده رفته بودیم سینما که فیلم شارلاتان رو ببینیم یه صحنه ای هست که یه عده دزد دارن دنبال دونفر میدوئن بعد یکی از اون دوتا میره روی یه دیوار تا میخواد بره بالا یکی از دزدا پاشو میگیره من اون لحظه که پاشو گرفت از بس هیجان داشتم تو سالن سینما شروع کردم به جیغ زدن.آخرشم به زور آرومم کردن و بهم فهموندن که فیلم بوده.
این اعتراف من نیست ولی خاطره بامزه ای هست..واسه همین تعریف میکنم.
یادمه دوره لیسانس یه استادی داشتیم که خصلتش این بود که از همه ی بچه های دانشگاه اعم از ترم ۱ تا ترم ۸ یکجا امتحان میان ترم میگرفت.و وقتی هم میخواست برگه های مخصوص هر ترم رو برا اون دانشجوهاش بده با اسم درس و شماره ترم صدا میزد مثلا با صدای بلند میگف: مدنی۱… تجارت۲… یادمه ورقه های درس تجارت ۳ رو پخش کرده بود همون اول کاری یه پسری هل هلکی داشت تقلب میکرد..یه دفه استاد برا تصحیح روی یکی از سوالای تجارت۳ با صدای بلند داد زد تجاااارت ۳…این آقا پسرهم هل شد سرشو بالا آورد با همون هوای استاد با صدای بلند گف بله؟؟…
سقف سالن امتحانات از صدای خنده داشت میریخت..استادمونم متوجه شد و خندید
اعتراف می کنم اون روزا که شیر سرویس بهداشتی های مدرسمون پیچی بود و دوربین نداشتیم جای پیچ هارو عوض می کردم و یک جا قایم میشدم تا ببینم چی می شه. قیافه ی بچه ها خنده دار بود مخصوصا موقعی که جیغ می زدن. با اینکه کار بدی بود خوش میگذشت
به نام خدا
من اعتراف میکنم که چند سال پیش قرار بود سریالی پخش بشه.قسمت اول پخش شد اما از شانس بده من شبکه ها پریده بودند و من نتونستم که قسمت اول رو ببینم و کلی گریه کردم.قسمت دوم هم همینطور.اما روز بعدش رفتم و تلویزیون رو روشن کردم زدم روی جستجو که یکدفعه همه ی شبکه ها اومد.طوری جیغ زدم بالا پایین پریدم که انگار برنده جایزه میلیونی شده بودم .سریع زنگ زدم به دوستم گفتم،فلانی فلانی بزن روی جستجو شبکه ها اومده.طوری اینو گفته بودم که بیچاره فکر کرد خونه آتیش گرفته یا اینکه کسی منو دزدیده. شانس آوردم که اون لحظه کسی خونه نبودکه این خل بازی های منو ببینه مگرنه آبرو که هیچی منو می فرستادن تیمارستان.
اعتراف زیاد دارم علی آقای حسینی ولی یادم نمیان 🙂
فراموشکارررررررر
اعتراف میکنم ی بار بلد نبودم چادر سرکنم تو بازار با کله رفتم تو قفسه چیپس
سر امتحان ریاضی ترم ۲ بودم اخرای وقت بود و متاسفانه من متوجه یه حواس پرتی شدم یه تقسیم خیلی ساده نزدیک ۱۰ بار با ماشین حساب حساب کردم ومثلا برای اینکه اشتباهی رخ نده خودمم نزدیک ۱۰ بار حساب کردم و جالبیش این بود که با هر کدوم یه جواب متفاوت در میاوردم داشتم سکته میکردم طی یک حرکت ناگهانی وقتی ووقت جلسه تموم شده بود به این نتیجه رسیدم که احتمالا ماشین حسابم داره اشتباه میکنه و اینقدر که باهاش حساب کردم قاطی کرده برای همین جواب اشتباهی که خودم دراورده بودم رو نوشتم ووقتی که از جلسه بیرون اومدم واسه حماقت وحشتناکم افسوس خوردم و تا وقتی که حرصم خالی نشه داشتم داد و بیداد میکردم
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم همیشه
برأی روز مادر یا روز تولدش یا…..
همیشه وسایل های خودش رو که خیلی
ساله أرشون خبر نداره رو وأسش کادو
میکردم بهش میدادم اونم نمی فهمید کلی هم ذوق میکرد
خخخخخ
مطمئن باش میفهمیده برا اینکه دل تو نشکنه الکی ذوق می کرده 🙂
یه ساعته دارم فکر میکنم چه اعترافی کنم ولی هیچی یادم نمیاد ولی دزدی زیاد کردم
اعتراف میکنم بچه که بودم، وقتی فیلم هندی نگاه میکردم اون قسمتهایی که دخترو پسر واسه هم آهنگ میخوندن خیلی ناراحتم میکرد،اخه میدونین همش به این فکر میکردم اگه من بزرگ شم و یه روز عاشق یه پسری شم چطوری براش شعرو با آهنگش بخونم حالا اینا به کنار اوج ناراحتیا و بدبختیام این بود که شعرم بلد نبودم همیش سعی میکردم شعر بگمو یه چیزی بسازم اما نمیشد آخرم به اون دختر و پسره فوش میدادمو تلویزیزنو خاموش میکردم
اعتراف میکنم که تا حالا هیچ اعترافی نکردم !!! 😐
اعتراف میکنم یه بار با خانواده رفته بودیم به یه بازارچه ای. اونقد اونجا رو گشته بودیم خسته شده بودم…همش هم وقتی جلو یه مغازه وای میستادیم من یه پامو رو پله ی مغازه میذاشتم تا یکم خستگیم در ره..خلاصه به یه مغازه ای رسیدیم که مامانم هی اصرار داشت وایسه قشنگ وسایلارو بادقت نگاه کنه منم از خستگی همین کارو تکرار میکردم که یه دفعه یه پام رو که گذاشتم رو پله مغازه تعادلم رو نتونستم نگه دارم اون یکی پامو هم سریع خواستم بزارم رو پله از آنجایی که پله ی خیلی نازکی بود با سرو عینکم رفتم تو ویترین…خلاصه مغازه دار و همسایه هاش هم که شاهد این قضیه بودم هرهر میخندیدن.. منم هم میخندیم هم عین خل و چلا داشتم درو دیوار رو میدیم که مثلا عادی ب نظر برسم ولی کارم اونقد ضایع بود ک کلا دسته جمعی همه شاد شدن…
اعتراف میکنم بچه ک بودیم ی شب مامانوبابام خونه نبودن.خاهرم دستشویی بزرگ داشت…اون موقع هاهام دستشویی توحیاط بود…ماهم ک ترسوووو.گفتم برو توحموم…!بعدش ک کارش تموم شد نمیدونستیم شاهکاره خانومو چطوری از راه آبه حموم رد کنیم…آبم روشون گرفته بود کلا ریز شده بودن
اییییییییییییییییییییی حالمو بهم زدی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اعتراف میکنم سوتی زیااااااااد میدم ولی الان همشو یادم رفته
اعتراف میکنم وقتى ۶ سالم بود میخواستم مامانمو خوشحال کنم ظرفا رو با صابون شستم بعدشم فقط یه زره بدن درد داشتم هههههمین
اعترف مى کنم یه بار به خاطر اینکه بابام داداشمو دعوا کنه رفتم کل لیوان هاى خونمون رو شکوندم
موفق شدددددددددم……..