داستان کوتاه بسیار آموزنده “چرخه ی زندگی”
داستان پندآموز
پیرمردی ضعیف و رنجور تصمیم گرفت با پسر و عروس و نوه ی چهارساله اش زندگی کند. دستان پیرمرد میلرزید، چشمانش تار شده بود و گام هایش مردد و لرزان بود.
پیرمردی ضعیف و رنجور تصمیم گرفت با پسر و عروس و نوه ی چهارساله اش زندگی کند. دستان پیرمرد میلرزید، چشمانش تار شده بود و گام هایش مردد و لرزان بود.
آدم بعضی وقتها تو یه مسئله به یه جایی میرسه که دیگه کاری از دست هیچکسی برنمیاد، یعنی همه کسانی که توی ته ذهنت هم روشون حساب کرده بودی کاری از دستشون بر نمیاد و آدم میشه مثل یه پرکاه توی باد؛ بی هیچ پشتوانه ای،بی هیچ امیدی به کسی.
یعنی دیگه تو یه موقعیتی گیر میکنی که فقط میتونی آروم سرتو بالا بگیری و محتاجانه رو به آسمان بگی: خدایا خودت درست کن. این یه حس غیرقابل تعریفه و خیلی اتفاق ها باید بیفته تا آدم تو یه مورد خاص به اینجا برسه.
سلام دوستای عزیزم 💡
سری جدید نوشته های فلسفی و آموزنده رو تقدیمتون میکنیم . . .
امیدورام در زندگی به کارتون بیاد و استفاده کنید 😡
برای مشاهده آرشیو جملات فلسفی و عرفانی، اینجا رو بزنید 😉
…
خداوند بی نهایت است ولامکان وبی زمان
اما به قدر فهم تو کوچک میشود
و به قدر نیاز تو فرود میآید
و به قدرآرزوی تو گسترده میشود
و به قدر ایمان تو کارگشا می شود …
ملاصدرا
.
.
.
ما هم به ذهن سلیم
و هم قلب نیازمندیم
شکوه زندگی
این نیست که هرگز به زانو در نیائیم
در این است که
هر بار افتادیم دوباره برخیزیم
نلسون ماندلا
.
.
.
دنیا بی ارزش نیست
فقط انسانی زندگی کردن خیلی سخته !
عباس معروفی
.
.
.
بزرگترین نقطه ی ضعف ما
کوتاه آمدن است
مطمئن ترین راه برای موفقیت
تلاش “برای یک بار دیگر” است . . .
ادیسون
.
شکار
مراد، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ روستایی ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ روستا، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: «ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، مراد ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ!»
مراد ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ. ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است. ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند: «برای چه از حال رفتی؟»
مراد گفت: «فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است!»
مراد بیچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک سگ به او حمله کرده است وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ. ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ.
یک روز وقتی کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگی را در تابلواعلانات دیدند که روی آن نوشته شده بود:
دیروز فردی که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت! شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ۱۰ صبح در سالن اجتماعات برگزار می شود دعوت می کنیم!
روزها آروم آروم به اواخر بهمن ماه نزدیک میشد و دست های سرد رضا کوچولو از شدت سرما حتی توان موندن تو جیب های کاپشنش رو نداشت، پدر رضا وقتی اون تنها پنج سال داشت بر اثر تصادف جانش رو از دست داده بود و مادر رضا “نجمه” خانوم که از زنان مذهبی و بانی مجالس اهل بیت محل بود با دو فرزند خود رضای نه ساله و سارا پنج ساله زندگی رو میگذروند.
ادامه ی مطلب رو دنبال کن …
چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها افراد زیادی اونجا نبودن، ۳ نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا ۶۰-۷۰ سالشون بود.
ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا ۳۵ ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد، البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم، بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و …
ادامه ی مطلب رو دنبال کن …
چرچیل سیاستمدار بزرگ انگلیسی در کتاب خاطرات خود مینویسد:
زمانیکه پسر بچه ای یازده ساله بودم روزی سه نفر از بچه های قلدر مدرسه جلو من را گرفتند و کتک مفصلی به من زدند و پول من را هم به زور از من گرفتند. وقتی به خانه رفتم با چشمانی گریان قضیه را برای پدرم شرح دادم. پدرم نگاهی تحقیر آمیز به من کرد و گفت: من از تو بیشتر از اینها انتظار داشتم؛ واقعا که مایه ی شرم است که از سه پسر بچه ی پاپتی و نادان کتک بخوری. فکر میکردم پسر من باید زرنگ تر از اینها باشد ولی ظاهرا اشتباه میکردم. بعد هم سری تکان داد و گفت این مشکل خودته باید خودت حلش کنی!
خوشبخت ترین
مخلوق خواهی بود
اگرامروزت را
آنچنان زندگی کنی
که گویی نه فردایی
وجود داردبرای دلهره
ونه گذشته ای برای حسرت
.
.
.
زندگے شبیه فصلست
هیچ فصلے همیشگے نیست
درزندگے نیزروزهایے براے
ڪاشت،داشت،استراحت
وتجدیدحیات وجوددارد
زمستان تا ابدطول نمیڪشد
اگرامروز مشکلاتے دارید
بدانید ڪه بهارهم درپیش است
.
.
.
هیچ چیز واقعا خراب
نیست…حتی ساعتی
که از کار افتاده است ،
دو بار در روز زمان را
درست نشان می دهد …
.
سلام عزیزان 💡
مطلبی رو براتون آماده کردم که خودم خیلی دوسش دارم 🙂
امیدوارم با خوندن و دیدن ِ این مطلب ، انرژی بگیرید 😉
سه چیز برای شاد بودن حیاتی است !
کاری برای انجام دادن
کسی برای دوست داشتن
و امید به فردای بهتر
ادیسون