سلام دوستان گرامی ، خوشحالم که سه علی سه رو واسه بازدید انتخاب کردید ;) امیدوارم لحظات خوبی رو باهم داشته باشیم :)
داستان های جدید پندآموز و بسیار زیبا
ورود به آرشیو داستان کوتاه
داستان کوتاه انعام پیشخدمت
پسر بچه ای وارد یک بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست ، پیشخدمت یک لیوان آب برایش آورد. پسر بچه پرسید : یک بستنی میوه ای چند است ؟ پیشخدمت پاسخ داد : ۵۰ سنت. پسربچه دستش را در جیبش فرو برد و شروع به شمردن کرد و بعد پرسید : یک بستنی ساده چند است ؟ در همین حال تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند. پیشخدمت با عصبانیت پاسخ داد : ۳۵ سنت. پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت : لطفا یک بستنی ساده.
پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت. پسرک نیز پس از خوردن بستنی پول را به صندوق پرداخت و رفت ؛ وقتی پیشخدمت بازگشت از آنچه دید حیرت کرد. آنجا در کنار ظرف خالی بستنی ، دو سکه پنج سنتی و پنچ سکه یک سنتی گذاشته شده بود برای انعام پیشخدمت …
.
سایر داستان ها را در ادامه مطلب بخوانید . . .
ادامه ی مطلب رو دنبال کن …
داستان خواندنی و تاثیرگذار زود داوری های مردم
درست حدس زده بودم، میدانستم اگر کلاه کاموایی بر سر بگذارم به پیشداوریهای غلط مردم دامن میزنم، و آنها بازهم معلولیت مرا به حساب تنگدستی و نداریم میگذارند.
عصر شد از دانشکده بیرون آمدم، آن روز آخرین روزی بود که در دوره کارشناسی سر کلاس رفتم. سوز برف میآمد کلاه را بر سرم گذاشتم و به راه افتادم، به یاد پدرم افتادم نخستین روزی که به دانشگاه آمدیم پدرم کارت دانشجویی را به دستم داد و گفت: “خستگیام در رفت.” پدری که دوازده سال با نظام آموزشی مبارزه کرد تا پسر معلولش در مدرسه عادی تحصیل کند.
.
دنباله ی این داستان در ادامـــه مطلب
ادامه ی مطلب رو دنبال کن …
داستان زیبا و خواندنی هدیه فارغ التحصیلی
مرد جوانی، از دانشکده فارغالتحصیل شد. ماهها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشههای یک نمایشگاه توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو میکرد که روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغالتحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او میدانست که پدر توانایی خرید آن را دارد.
.
دنباله ی داستان در ادامه مطلب
ادامه ی مطلب رو دنبال کن …
داستان کوتاه پندآموز و جدید تربیت
فکرش حسابی مشغول بود ،نمی دونست چرا اینطوری شده کجای کار اشتباه بود. برای بچه هاش هیچی کم نذاشته بود .خونه خوب، وسایل عالی، پول، معلم های خصوصی ویلا خلاصه همه چیز.از چراغ قرمز رد شد چون اصلا حواسش نبود.
.
دنباله ی داستان در ادامه مطلب
ادامه ی مطلب رو دنبال کن …