سلام دوستان گرامی ، خوشحالم که سه علی سه رو واسه بازدید انتخاب کردید ;) امیدوارم لحظات خوبی رو باهم داشته باشیم :)
خانه / داستان کوتاه (صفحه ی 8)

داستان کوتاه

داستان کوتاه زود داوری های مردم

داستان خواندنی و تاثیرگذار زود داوری های مردم

ورود به آرشیو داستان پند آمـــوز

درست حدس زده بودم، می‌دانستم اگر کلاه کاموایی بر سر بگذارم به پیش‌داوری‌های غلط مردم دامن می‌زنم، و آنها بازهم معلولیت مرا به حساب تنگدستی و نداریم می‌گذارند.
عصر شد از دانشکده بیرون آمدم، آن روز آخرین روزی بود که در دوره کارشناسی سر کلاس رفتم. سوز برف می‌آمد کلاه را بر سرم گذاشتم و به راه افتادم، به یاد پدرم افتادم نخستین روزی که به دانشگاه آمدیم پدرم کارت دانشجویی را به دستم داد و گفت: “خستگی‌ام در رفت.” پدری که دوازده سال با نظام آموزشی مبارزه کرد تا پسر معلولش در مدرسه عادی تحصیل کند.

.

دنباله ی این داستان در ادامـــه مطلب

ادامه ی مطلب رو دنبال کن …

داستان کوتاه هدیه فارغ التحصیلی

داستان زیبا و خواندنی هدیه فارغ التحصیلی

ورود به آرشیو داستان کوتاه

http://s1.picofile.com/file/7492270963/pedar.jpg

مرد جوانی، از دانشکده فارغ‌التحصیل شد. ماه‌ها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه‌های یک نمایشگاه توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می‌کرد که روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ‌التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می‌دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد.

.

دنباله ی داستان در ادامه مطلب

ادامه ی مطلب رو دنبال کن …

داستان کوتاه جدید و پندآموز با عنوان تربیت

داستان کوتاه پندآموز و جدید تربیت

ورود به آرشیو داستان کوتاه

http://s3.picofile.com/file/7492297204/tarbiyat.jpg

فکرش حسابی مشغول بود ،نمی دونست چرا اینطوری شده کجای کار اشتباه بود. برای بچه هاش هیچی کم نذاشته بود .خونه خوب، وسایل عالی، پول، معلم های خصوصی ویلا خلاصه همه چیز.از چراغ قرمز رد شد چون اصلا حواسش نبود.

.

دنباله ی داستان در ادامه مطلب

ادامه ی مطلب رو دنبال کن …

مردم چه می گویند ؟!

داستانی خواندنی با عنوان مردم چه می گویند ؟

ورود به آرشیو داستان کوتاه

می خواستم به دنیا بیایم  ، در یک زایشگاه عمومی  . پدربزرگم به مادرم گفت فقط بیمارستان خصوصی ! مادرم گفت : چرا ؟ پدربزرگم گفت :مردم چه می گویند ؟!
می خواستم به مدرسه بروم همان مدرسه ی سرکوچه ی مان ،مادرم گفت : فقط مدرسه ی غیرانتفاعی ! پدرم گفت چرا ؟ مادرم گفت مردم چه می گویند ؟

.

دنباله ی این نوشته در ادامه مطلب

ادامه ی مطلب رو دنبال کن …

داستان زیبای پنجره ای در بیمارستان

داستان کوتاه و تامل برانگیز پنجره ای در بیمارستان

ورود به آرشیو داستان کوتاه

در بیمارستانی، دو بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش که کنار تنها پنجره اتاق بود بنشیند ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد.

.

دنباله ی این داستان در ادامــه مطلب

ادامه ی مطلب رو دنبال کن …

داستانک طنز و خنده دار بــابــا جــــــون ؟!

داستان طنز دختر بچه و بابا !

ورود به آرشیو داستان کوتاه

بابا جون؟
– جونم بابا جون؟
این خانمه چرا با مانتو خوابیده؟
– خب… خب… خب حتما اینجوری راحتتره دخترم
یعنی با لباس راحتی سختشه؟
– آره دیگه، بعضیها با لباس راحتی سختشونه!
پس چرا اسمشو گذاشتن لباس راحتی؟
– …….هیس بابایی، دارم فیلم میبینم
باباجون، کم آوردی؟!

.

دنباله ی داستان در ادامـــه مطلب

ادامه ی مطلب رو دنبال کن …

داستان فوق العاده ابراز عشق

داستان فوق العاده زیبای ابراز عشق

ورود به آرشیو داستان عاشقانه

http://s2.picofile.com/file/7318755371/rail.jpg

یک روز آموزگار از دانش‌آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می‌توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می‌کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف‌های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می‌دانند.

.

متن کامل داستان در ادامه مطلب…از دست ندید

ادامه ی مطلب رو دنبال کن …

اگر کمی زودتر ، داستان سو تفاهم عاشقانه

داستان سوتفاهم عاشقانه به نام اگر کمی زودتر

ورود به آرشیو داستان عاشقانه

http://s1.picofile.com/file/7310608488/dasta.jpg

با اینکه رشته‌اش ادبیات بود، هر روز سری به دانشکده تاریخ می‌زد. همه دوستانش متوجه این رفتار او شده‌بودند. اگر یک روز او را نمی‌دید زلزله‌ای در افکارش رخ می‌داد؛ اما امروز با روزهای دیگر متفاوت بود. می‌خواست حرف بزند. می‌خواست بگوید که چقدر دوستش دارد.

.

متن کامل داستان در ادامه مطلب

ادامه ی مطلب رو دنبال کن …

داستان فوق العاده زیبای قیمت معجزه

داستان بسیار زیبای قیمت معجزه

ورود به آرشیو داستان تامل برانگیز

http://s1.picofile.com/file/7298909886/mojeze.jpg

سارا هشت ساله بود که از صحبت پدر و مادرش فهمید که برادر کوچکش سخت مریض است و پولی هم برای مداوای او ندارند. پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی‌توانست هزینه‌ی جراحی پرخرج برادرش را بپردازد. سارا شنید که پدر به آهستگی به مادر گفت: فقط معجزه می‌تواند پسرمان را نجات دهد.

.

ادامه مطلب رو از دست ندید

ادامه ی مطلب رو دنبال کن …

داستان بسیار زیبای شاخه گل خشکیده

داستان بسیار زیبای شاخه گل خشکیده

ورود به آرشیو داستان عاشقانه

http://s2.picofile.com/file/7290664943/mohsen.jpg

داستان زیبای شاخه گل خشکیده ، اولین و بینظیر ترین داستانهای عاشقانه میباشد ،
خواندنی و جذاب !! پیشنهاد میشود این داستان را بخوانید هرچند به کوتاهی
داستانهای دیگر نیست اما از همه زیبا تر است !!
حتما چند دقیقه وقت خودتان را به خواندن این داستان قشنگ بگذارید و لذت ببرید !!

.

داستان زیبای گل خشکیده در ادامه مطلب

ادامه ی مطلب رو دنبال کن …

خرید فیلتر شکن قوی

خرید vpn برای ترید

خرید vpn با ip ثابت