سلام دوستان گرامی ، خوشحالم که سه علی سه رو واسه بازدید انتخاب کردید ;) امیدوارم لحظات خوبی رو باهم داشته باشیم :)
داستان خواندنی و تاثیرگذار زود داوری های مردم
درست حدس زده بودم، میدانستم اگر کلاه کاموایی بر سر بگذارم به پیشداوریهای غلط مردم دامن میزنم، و آنها بازهم معلولیت مرا به حساب تنگدستی و نداریم میگذارند.
عصر شد از دانشکده بیرون آمدم، آن روز آخرین روزی بود که در دوره کارشناسی سر کلاس رفتم. سوز برف میآمد کلاه را بر سرم گذاشتم و به راه افتادم، به یاد پدرم افتادم نخستین روزی که به دانشگاه آمدیم پدرم کارت دانشجویی را به دستم داد و گفت: “خستگیام در رفت.” پدری که دوازده سال با نظام آموزشی مبارزه کرد تا پسر معلولش در مدرسه عادی تحصیل کند.
.
دنباله ی این داستان در ادامـــه مطلب
ادامه ی مطلب رو دنبال کن …
داستان زیبا و خواندنی هدیه فارغ التحصیلی
مرد جوانی، از دانشکده فارغالتحصیل شد. ماهها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشههای یک نمایشگاه توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو میکرد که روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغالتحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او میدانست که پدر توانایی خرید آن را دارد.
.
دنباله ی داستان در ادامه مطلب
ادامه ی مطلب رو دنبال کن …
داستان کوتاه پندآموز و جدید تربیت
فکرش حسابی مشغول بود ،نمی دونست چرا اینطوری شده کجای کار اشتباه بود. برای بچه هاش هیچی کم نذاشته بود .خونه خوب، وسایل عالی، پول، معلم های خصوصی ویلا خلاصه همه چیز.از چراغ قرمز رد شد چون اصلا حواسش نبود.
.
دنباله ی داستان در ادامه مطلب
ادامه ی مطلب رو دنبال کن …
داستانی خواندنی با عنوان مردم چه می گویند ؟
می خواستم به دنیا بیایم ، در یک زایشگاه عمومی . پدربزرگم به مادرم گفت فقط بیمارستان خصوصی ! مادرم گفت : چرا ؟ پدربزرگم گفت :مردم چه می گویند ؟!
می خواستم به مدرسه بروم همان مدرسه ی سرکوچه ی مان ،مادرم گفت : فقط مدرسه ی غیرانتفاعی ! پدرم گفت چرا ؟ مادرم گفت مردم چه می گویند ؟
.
دنباله ی این نوشته در ادامه مطلب
ادامه ی مطلب رو دنبال کن …
داستان کوتاه و تامل برانگیز پنجره ای در بیمارستان
در بیمارستانی، دو بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش که کنار تنها پنجره اتاق بود بنشیند ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد.
.
دنباله ی این داستان در ادامــه مطلب
ادامه ی مطلب رو دنبال کن …
داستان طنز دختر بچه و بابا !
بابا جون؟
– جونم بابا جون؟
این خانمه چرا با مانتو خوابیده؟
– خب… خب… خب حتما اینجوری راحتتره دخترم
یعنی با لباس راحتی سختشه؟
– آره دیگه، بعضیها با لباس راحتی سختشونه!
پس چرا اسمشو گذاشتن لباس راحتی؟
– …….هیس بابایی، دارم فیلم میبینم
باباجون، کم آوردی؟!
.
دنباله ی داستان در ادامـــه مطلب
ادامه ی مطلب رو دنبال کن …
داستان فوق العاده زیبای ابراز عشق
یک روز آموزگار از دانشآموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا میتوانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا میکنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرفهای دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق میدانند.
.
متن کامل داستان در ادامه مطلب…از دست ندید
ادامه ی مطلب رو دنبال کن …
داستان سوتفاهم عاشقانه به نام اگر کمی زودتر
با اینکه رشتهاش ادبیات بود، هر روز سری به دانشکده تاریخ میزد. همه دوستانش متوجه این رفتار او شدهبودند. اگر یک روز او را نمیدید زلزلهای در افکارش رخ میداد؛ اما امروز با روزهای دیگر متفاوت بود. میخواست حرف بزند. میخواست بگوید که چقدر دوستش دارد.
.
متن کامل داستان در ادامه مطلب
ادامه ی مطلب رو دنبال کن …
داستان بسیار زیبای قیمت معجزه
سارا هشت ساله بود که از صحبت پدر و مادرش فهمید که برادر کوچکش سخت مریض است و پولی هم برای مداوای او ندارند. پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمیتوانست هزینهی جراحی پرخرج برادرش را بپردازد. سارا شنید که پدر به آهستگی به مادر گفت: فقط معجزه میتواند پسرمان را نجات دهد.
.
ادامه مطلب رو از دست ندید
ادامه ی مطلب رو دنبال کن …
داستان بسیار زیبای شاخه گل خشکیده
داستان زیبای شاخه گل خشکیده ، اولین و بینظیر ترین داستانهای عاشقانه میباشد ،
خواندنی و جذاب !! پیشنهاد میشود این داستان را بخوانید هرچند به کوتاهی
داستانهای دیگر نیست اما از همه زیبا تر است !!
حتما چند دقیقه وقت خودتان را به خواندن این داستان قشنگ بگذارید و لذت ببرید !!
.
داستان زیبای گل خشکیده در ادامه مطلب
ادامه ی مطلب رو دنبال کن …