عکس های پروفایل زیبا به مناسبت روز مادر
عکس نوشته مادرانه
سلام دوستای گلم 🙂
عکس نوشته هایی براتون آماده کردیم به مناسبت روز مادر 😡
روز ِ این فرشته های زمینی رو تبریک میگم به مادران ِ سرزمینم 💡
سلام دوستای گلم 🙂
عکس نوشته هایی براتون آماده کردیم به مناسبت روز مادر 😡
روز ِ این فرشته های زمینی رو تبریک میگم به مادران ِ سرزمینم 💡
سلام دوستان عزیز 💡
امروز با سری جدید عکس نوشته های مادرانه در خدمتتون هستیم 😡
…
اگر چهار تکه نان خوشمزه باشد
و شما پنج نفر باشید !
کسی که اصلا از مزه آن نان
خوشش نمی آید
” مــــــــــادر ” است …
سلام همراهان گرامی 💡
عکس نوشته هایی براتون آماده کردیم که در مورد مقام مقدس ِ مادر هستش 😡
.: عمر ِ مادرهای در قید ِ حیات بلند و روح مادران از دست رفته شاد :.
…
یکی بهم گفت میخای بری بهشت؟
گفتم نه!
اونجا فقط جای مادراست
گفت:
مگه نمیخای کنار مادرت باشی؟
گفتم:
نه دیگه!
این دنیاشو ازش گرفتم جوونی و روزای خوبشو واسم گذاشت
پیر شد تا من جوون شم
زشت شد تا من خوشگل شم
غصه خورد تا من بخندم
کهنه پوشید تا من نو باشم
گرسنه خوابید تا من حسرته چیزی رونخورم
دیگه نمیخام تو بهشت هم شب و روز حواسش به من باشه
بذار حداقل اونجا برا خودش راحت زندگی کنه . . .
آسمان
را گفتم
می توانی آیا
بهر یک لحظه ی خیلی کوتاه
روح مادر گردی
صاحب رفعت دیگر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
کهکشان کم دارم
نوریان کم دارم
مه وخورشید به پهنای زمان کم دارم
.
تقدیم ب فرشته های زمینی
مادر یعنی: ناز هستی در وجود
مادر یعنی:یک فرشته در سجود
مادر یعنی: یک بغل آسودگی
مادر یعنی: پاکی از آلودگی
وقتی یک سالت بود
مشغول شد به غذا دادن و شستنت
و تو با گریه های طولانی شب از او تشکر کردی
داستان من از زمان تولّدم شروع میشود. تنها فرزند خانواده بودم؛ سخت فقیر بودیم و تهیدست و هیچ گاه غذا به اندازهء کافی نداشتیم. روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم. مادرم سهم خودش را هم به من داد، یعنی از بشقاب خودش به درون بشقاب من ریخت و گفت،:
” فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم.”
و این اوّلین دروغی بود که به من گفت.
زمان گذشت و قدری بزرگ تر شدم. مادرم کارهای منزل را تمام میکرد و بعد برای صید ماهی به نهر کوچکی که در کنار منزلمان بود میرفت. مادرم دوست داشت من ماهی بخورم تا رشد و نموّ خوبی داشته باشم. یک دفعه توانست به فضل خداوند دو ماهی صید کند. به سرعت به خانه بازگشت و غذا را آماده کرد و دو ماهی را جلوی من گذاشت. شروع به خوردن ماهی کردم و اوّلی را تدریجاً خوردم.
مادرم ذرّات گوشتی را که به استخوان و تیغ ماهی چسبیده بود جدا میکرد و میخورد؛ دلم شاد بود که او هم مشغول خوردن است. ماهی دوم را جلوی او گذاشتم تا میل کند. امّا آن را فوراً به من برگرداند و گفت:
” بخور فرزندم؛ این ماهی را هم بخور؛ مگر نمیدانی که من ماهی دوست ندارم؟”
و این دومین دروغی بود که مادرم به من گفت.
.
دنباله ی داستان در ادامه مطلب . . .