داستانک آموزنده و زیبای سرباز معلول
ورود به آرشیو داستان کوتاه
داستان در مورد سربازیست که بعد از جنگیدن در ویتنام به خانه بر گشت. قبل از مراجعه به خانه از سان فرانسیسکو با پدر و مادرش تماس گرفت.
” بابا و مامان” دارم میام خونه، اما یه خواهشی دارم. دوستی دارم که می خوام بیارمش به خونه.
پدر و مادر در جوابش گفتند: “حتما” ، خیلی دوست داریم ببینیمش.
پسر ادامه داد:”چیزی هست که شما باید بدونید. دوستم در جنگ شدیدا آسیب دیده. روی مین افتاده و یک پا و یک دستش رو از دست داده. جایی رو هم نداره که بره و می خوام بیاد و با ما زندگی کنه.
“متاسفم که اینو می شنوم. می تونیم کمکش کنیم جایی برای زندگی کردن پیدا کنه.
“نه، می خوام که با ما زندگی کنه…