عکس نوشته های خاص ِ ژوان (سری ۵)
ژوان گرافی
سلام دوستای عزیزم 💡
سری جدید عکس نوشته های باحال ِ ژوان تقدیم به شما 😡
سلام دوستای عزیزم 💡
سری جدید عکس نوشته های باحال ِ ژوان تقدیم به شما 😡
سلام عزیزان 💡
اینبار با سری جدید دانستنی های جالب در خدمتتون هستیم 🙂
محمدرضا عبدالملکیان ماجرای دکلمه ی اشعارش توسط خسرو شکیبایی را چنین نقل می کند:
« پائیز بود، پائیز ۷۴، آن اتاقک کوچک ۲-۳ متری در پاگرد طبقه ی دوم خانه ی واقع در خیابان ۱۴ امیرآباد، دکتر بود، خسرو بود و من بودم، شب های بیداری تا آن سوی نیمه شب، تا یکی دو گام مانده به سپیده دمان و شاید تا خود سپیده دمان. حدود ۲ ماه و چند شب در هفته.
«مهربانی» باید متولد می شد. مرهمی بر زخم سال های جنگ و پس از جنگ. فکر اولیه از دکتر بود. دکتر دارینوش، انتخاب هم کرده بود، هم مرا ، هم خسرو را و متقاعد کرده بود هردو را.
شعرها را وسط گذاشته بودم، هرچه داشتم. دو هفته ای طول کشید. دکتر انتخاب کرده بود، همه ی انتخاب ها پسند من هم بود، جز یک شعر، که سال ها پیش سروده بودم و اینک به سبب مجموعه شرایط از هوایش فاصله گرفته بودم، نمی خواستم. اما دکتر اصرار داشت، این اصرار و انکار، به داوری خسرو رسید، در یکی از همان شب ها، در همان اتاقک پاگرد خانه ی خیابان ۱۴ امیر آباد، خسرو سر در سکوت، برای خودش خواند. سپس سر برداشت، با همان لبخند دلنشین، نگاهی به دکتر و نگاهی به من، این بار با صدای بلند خواند:
ادامه ی مطلب رو دنبال کن …
سلام دوستان 💡
اینبار در خدمتتون هستیم با سری جدید عکس نوشته های حس خلاصه 😡
حرفِ دل ، حرفِ حساب (۱۸)
هر آنچه که از جان و دل آید لاجرم بر دل نشیند؛ یک جمله و سخن تاثیر گذار و شنیدنی لزومی ندارد که حتما توسط یک نویسنده، فیلسوف، دانشمند یا انسان مشهور و شناخته شده ای گفته شود، گاهی جملاتی ساده و خودمانی که گوینده و نویسنده ی آن ها در حریم کوچک و دوست داشتنی خود و اکانت توئیترش مینویسد و فرد مشهوری هم نیست، ولی جمله اش خیلی تاثیر گذار تر از هزاران جمله ای است که هر روز و شب در شبکه های اجتماعی و سایت ها و مسنجر ها جلوی چشم خود میبینیم و سعی میکنیم از آنها بهره ببریم. این جمله ها و توئیت ها همگی حرف دل هستند، حرف دل کسانی که چون هم سطح افراد جامعه و غرق در آن هستند و نگاهی عمیق به آن دارند، خیلی ملموس تر و به تبع آن تاثیر گذار تر است.
این جملات کپی و فیک نیستند و نویسنده ی همه ی آن ها مشخص است. حالا یا با نام واقعی خودش یا با نام مستعاری که برای خود انتخاب کرده و با آن در شبکه های اجتماعی و بدون دغدغه ی دیده شدن قلم میزند. ما سعی داریم این دل نوشته ها را با عنوان “حرف های حساب” در خدمت شما قرار دهیم شاید با این کار هم اثر پذیری این جملات فراتر از مخاطبان محدود آن ها بشود و همچنین شاید یک روزی، یک جایی، یکی از این جملات به درد یک نفر بخورد و حتی مسیر زندگی اش را تغییر بدهد. امیدواریم.
کسی هست با این گوشی خاطره داشته باشه؟ 😕
سلام دوستای گلم 💡
از این به بعد با سری مطالب “خاطره بازی” در خدمتتون هستیم 😉
دهه شصتیا مطمئنا خاطرات بیشتری با این تصاویر خواهند داشت 😡
منتظر سری های جدید ِ خاطره بازی باشید . . .
چه اسفندها … آه !
چه اسفندها دود کردیم !
برای تو ای روزِ اردیبهشتی
که گفتند این روزها می رسی
از همین راه . . .
قیصر امین پور
یک بطری آبمیوه داریم در حالتی که کاملا پر است و همچنین در حالتی که نصفه است، وزن آن مشخص شده است. وزن بطری خالی چند گرم است؟
پاسخ و حدسیات خود را در قسمت نظرات ارسال کنید 🙂
ادامه ی مطلب رو دنبال کن …
شکار
مراد، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ روستایی ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ روستا، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: «ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، مراد ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ!»
مراد ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ. ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است. ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند: «برای چه از حال رفتی؟»
مراد گفت: «فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است!»
مراد بیچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک سگ به او حمله کرده است وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ. ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ.
سلام دوستای گلم 💡
از اونجایی که سری قبلی رو دوست داشتید، با سری جدید حقایق عجیب در خدمتتون هستیم 🙂