داستان های جدید پندآموز و بسیار زیبا
ورود به آرشیو داستان کوتاه
داستان کوتاه انعام پیشخدمت
پسر بچه ای وارد یک بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست ، پیشخدمت یک لیوان آب برایش آورد. پسر بچه پرسید : یک بستنی میوه ای چند است ؟ پیشخدمت پاسخ داد : ۵۰ سنت. پسربچه دستش را در جیبش فرو برد و شروع به شمردن کرد و بعد پرسید : یک بستنی ساده چند است ؟ در همین حال تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند. پیشخدمت با عصبانیت پاسخ داد : ۳۵ سنت. پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت : لطفا یک بستنی ساده.
پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت. پسرک نیز پس از خوردن بستنی پول را به صندوق پرداخت و رفت ؛ وقتی پیشخدمت بازگشت از آنچه دید حیرت کرد. آنجا در کنار ظرف خالی بستنی ، دو سکه پنج سنتی و پنچ سکه یک سنتی گذاشته شده بود برای انعام پیشخدمت …
.
سایر داستان ها را در ادامه مطلب بخوانید . . .
داستان زیبای آرزوی غم انگیز
آبجی کوچیکه گفت : زودی یه آرزو کن ، زودی یه آرزو کن !!!
آبجی بزرگه چشماشو بست و آرزو کرد …
آبجی کوچیکه گفت : چپ یا راست ؟ چپ یا راست ؟
آبجی بزرگه گفت : م م م راست …
آبجی کوچیکه گفت : درسته ، درسته ، آرزوت برآورده میشه ، هورا … بعد دستشو دراز کرد و از زیر چشم چپ آبجی مژه رو برداشت !
آبجی بزرگه گفت : تو که از زیر چشم چپ ورداشتی ؟!؟!
آبجی کوچیکه چپ و راست رو مرور کرد و گفت : خوب اشکال نداره … دستشو دراز کرد و یه مژه دیگه از زیر چشم راست آبجی برداشت و گفت : دیدی ؟ آرزوت میخواد برآورده شه ، دیدی ؟ حالا چی آرزو کردی ؟؟؟
آبجی بزرگه گفت : آرزو کردم دیگه مژه هام نریزه …
بغض عجیبی روی صورت هر سه تاشون نشست ؛ آبجی کوچیکه ، آبجی بزرگه و پرستار بخش شیمی درمانی !
.
.
داستان آموزنده عروسک زشت
دختر کوچک به مهمان گفت : میخوای عروسکامو ببینی ؟
مهمان با مهربانی جواب داد : بله ، حتما !
دخترک دوید و همه ی عروسکهارو آورد ، بعضی از اونا خیلی بانمک بودن ولی دربین اونا یک عروسک خیلی قشنگ دیگه هم بود …
مهمان از دخترک پرسید : کدومشونو بیشتر از همه دوست داری ؟ و پیش خودش فکر کرد : حتما اونی که از همه قشنگتره … اما خیلی تعجب کرد وقتی که دید دخترک به عروسک تکه پاره ای که یک دست هم نداشت اشاره کرد و گفت : اینو بیشتر از همه دوست دارم !
مهمان با کنجکاوی پرسید : این که زیاد خوشگل نیست ؟!؟!
دخترک جواب داد : آخه اگه منم دوستش نداشته باشم دیگه هیشکی نیست که باهاش بازی کنه و دوستش داشته باشه ؛ اونوقت دلش میشکنه …
.
.
داستان فلسفی دیدن خدا
دانشجویی به استادش گفت :
استاد ! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم !
استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت : آیا مرا می بینی ؟ دانشجو پاسخ داد : نه استاد ! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم …
استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت : تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید !
.
.
داستان معنادار تلاش
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک میشد و برمی گشت !
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم …
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد !
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم اما آن هنگامی که خداوند از من می پرسد : “زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟” پاسخ میدهم : هر آنچه از من برمی آمد !
.
.
داستان مادر شهید
زن دیگر پیر شده بود ولی هنوز عادت داشت قبل از غروب ، در خانه را باز کند و نگاهش را به ته کوچه بیندازد. همسایه ها دیگر عادت داشتند ، می دانستند هرچه به پیرزن بگویند پسرش بر نمی گردد باور نمی کند. آن روز پیرزن در خانه را باز کرد ، پسرش را دید ، لبخندی زد و با او رفت ؛ فردا صبح همسایه ها جنازه پیرزن را در کوچه ی شهید تشییع کردند.
.
تشکر فراوان از اس ام اس خور
داستان هایی که ما مطالعه می کنیم یا حتی یه کلمه تاثیرات زیادی رو زندگیمون می زارن . من خرسندم که این داستان ها رو خوندم و تو ساخت شخصیتم از این حسا و حال ها هم باید تو ساختمان شخصیتم استفاده کنم🌼🌱
سلام ببخشید چطور می توانیم داستان خودمان را به اشتراک بگذاریم؟
سلام چطور می تونید داستان خودمون رو به اشتراک بگذاریم؟
خیلی زیبا بود واقعا عالییییی
لایک دارین
عالی بود در من که اثر کرد
داستانهات قشنگ بود….تو چند خط بود ولی خیلی حرفها واسه گفتن داشت
خوب بودمخصوصا اولی
Khiilii mamnoon ,,,aalliii booood
Kheiiliii khub bood,,,mer30
سلام.عروسک زشتت اشکمودراورد،من خودم داستان نویسم ازاینکهاین صفحه داستانی روطراحی کردی ازت ممنونم
خوب بود
خیلی قشنگ بود به وبلاگ من هم سر بزن
خب اسمشو بگو تا بیام
مرسی. بابت داستانهای جالب و آموزنده ای که گذاشتی
تلنگرهای زیبایی خوردم
عااالی حرف نداشت
خیلی خوب
خیلی نایس بود مرسیییییییییییییییییییییییییییییی
دوست داشتم تو وبلاگم گذاشتم گفتم که راضی باشی داشم
عالی بود مخصوصا خرداد دوست د ارم
خیلی قشنگ بود با اجازه ت یکی از داستاناتو گذاشتم تو وبم
خیلی با معنی وعمیق بودند ولی متاسفانه هرچی دنبال ادامه مطلب برای خواندن بقیه داستانها گشتم پیدا نشد دوست گرامی
عالللللللللللللیییییییییییییییییییییییی ببببببببببببببببببووووووووووووددددددددددددد
مرسی همش خوب بود به خصوص اولی
خیلی خوب بود خیلی ازش استفاده کردم.
واقعا عالی بود حتما بخونید ممنون
آب قطه عزیزم
آقای حسینی عزیز
داستانهایتان خیلی جالب بودن
البته یکی دو تاشو قبلا شنیده بودم
ولی بقیه برام تازگی داشتن
با اجازه تون منم تو وبلاگم از مطالبتون استفاده می کنم.
موفق باشین!
💡
عالی بودن موفق باشی عزیزم
عالی بودن
خوب بود ولی تعداد داستانات رو زیاد کن؟
عزیزم بهتر از این هم میشد که بشه بیشتر تلاش کن.
داستان گنجشک و آبج کوچیکه خیلی ناز بودن
عالی
وای عزیزم اون پسر کوچولو گل پسر بود مثه تو داداش علی
ههههااااان
خیلی خوب بود علی جووووون
MISI GOLAM
merci,kheili ghashang bod makhsosan arosake
سلام آقا علی
بااجازه چن تا از مطالبت روکپی کردم خیلی قشنگن.ممنون
موفق باشی.
سمانه عزیز جانم نکنه تو هم مثل عروسکه ای
که داری باهاش همزادپنداری میکنی
به محدثه:
عزیزم زیاد فکرشو نکن خسته میشی
خیلی عالی بود من هنوز تو ترک تمامی گناهانم هستم اما نماز نمیخونم امروز پدرم با عصبانیت تمام منو سر زنش کرد خیلی دلم گرفته نه از پدرم از خودم توروخدا دعام کنید به راه راست برگردم خیلی دلم میخاد خیلی الانم پر از بغ زم
جانم عروسک
ممنون…
kheili ziba bod
قشنگ بودن مخصوصا آخری
خیییییییییییلی قشنگ بودن داداش علی
دست گلت ندرده…………….
قشنگ بودن!علی جان
ممنون…
داستان آرزو خیلی زیبا و البته ناراحت کننده بود
عااااااااااالییییییییییییییییییییییییییییییییی بود