سلام دوستان گرامی ، خوشحالم که سه علی سه رو واسه بازدید انتخاب کردید ;) امیدوارم لحظات خوبی رو باهم داشته باشیم :)
خانه / پیامک کودکانه / لطیفه های کودکانه اس ام اس بچگونه جوک کودکانه

لطیفه های کودکانه اس ام اس بچگونه جوک کودکانه

لطیفه های جالب و خنده دار مخصوص کودکان

لـــــطــــــیـــــفـــه هــــای کـــودکـــانـــه

http://s1.picofile.com/file/7298867418/baby_jok.jpg

اوّلی: اگر گفتی بهترین راه مبارزه با مگس چیست؟
دوّمی: بهترین راه این است که آن ها را یکی یکی بگیریم و قلقلکشان بدهیم؛ وقتی خنده شان گرفت کمی فلفل توی  دهانشان بریزیم و رهایشان کنیم.
.
.
.
اوّلی: «اگر گفتی چرا وسط قرص خط دارد؟»
دوّمی: «برای اینکه اگر از گلو پایین نرفت، آن را با پیچ گوشتی بپیچانیم!»
.
.
.
ایرج: بیژن چرا روزهای آفتابی باخودت چتر می آوری
بیژن :آخه روزهای بارانی بابام چتر را می برد.
.
.
.
اولی: شبی که زلزله آمد شما خیلی ترسیدید این طور نبود؟
دومی: بله همین طور بود از ترس به خودم لرزیدیم ولی مثل این که زمین بیشتر از ما ترسیده بود چون خیلی بیشتر می لرزید.
.

بقیــــــــه لطیفـــــه ها در ادامه مطلب


.
.
از مردی پرسیدند:«چه رنگی را دوست داری؟» کمی فکر کرد و گفت:«رنگ کم رنگ»
.
.
.
معلم:«چرا در آخر ماه ، ماه پنهان می شود آیا می دانی کجا می رود؟»
شاگرد:«آقا حتماً می رد حقوقش را بگیرد.»
.
.
.
مادر: پسرم برو مغازه الکتریکی، یک مهتابی بخر!
پسرک به مغازه که رسید، یادش رفت چی باید بگه…
کمی فکر کرد و گفت: آقا ببخشید می شه یک متر لامپ بدید.
.
.
.
گروهی که تازه پیشاهنگ شده بودند، به اردو رفتند اما چون تجربه نداشتند،
نمی توانستند غذای خود را درست کنند
مربی از آن ها پرسید: آیا چیز مهمی را فراموش کرده اید؟
یکی از آن ها پاسخ داد: بله آقا… مامانم رو!
.
.
.
معلم: وقتی گفته می شود «من می روم، تو می روی، او می رود» چه زمانی است؟
شاگرد: این زمانی است که زنگ خورده و ناظم هم جلوی در ایستاده.
.
.
.
دانش آموز: آقای فروشنده!
فروشنده با مهربانی گفت: بله پسرم!
دانش آموز: تقویم امسال رو دارید؟
فروشنده: بله چه شکلی می خواهی؟
دانش آموز: اون شکلی که توش تعطیلی زیاد داشته باشه!
.
.
.
معلم: یک یکی می شه چند تا؟
شاگرد: فکر نمی کنم خیلی بشه!!
.
.
.
اولی: فیلم دیشب را تا آخر دیدی؟
دومی: بله
اولی: من خوابم برد. آخرش چی شد؟
دومی: هیچی، فیلم تمام شد.
.
.
.
اولی: چرا ماهی ها نمی توانند حرف بزنند؟
دومی: تو خودت اگر دهانت پر از آب باشد می توانی حرف بزنی؟
.
.
.
تلفن مدرسه زنگ زد و مدیر گوشی رو برداشت.
مدیر: بفرمایید.
صدا: آقای مدیر، پسرم امروز نمی تواند به مدرسه بیاید.
مدیر: شما کی هستید؟
صدا: من پدرم هستم.
.
.
.
یک نفر سوار آسانسور می شود، می بیند نوشته اند: ظرفیت :۱۲ نفر
با خودش می گوید :عجب! حالا ۱۱ نفر دیگر را از کجا بیاورم؟
.
.
.
کچلی به سلمانی میرود همه نگاهش می کنند
میگه : چیه ؟ اومدم آب بخورم !!


خرید فیلتر شکن قوی

خرید vpn برای ترید

خرید vpn با ip ثابت